دهکده روابط بین الملل
 
 
منوی اصلی
صفحه نخـــــست
چــــاپ صفــــحه
خـــانه كردن وب
ذخـــــیره صفحه
پـست الکترونیک
بایگـــانی مطالب
در باره ی ما
 

بادرود بر کاربرمحترم هدف از ارائه مطالب این وبلاگ فقط درجهت شناختن بهتر فضای روابط بین الملل ومفاهیم مربوطه به آن است وبه هیچ عنوان به حزب یا گروهی هیچ تعلقی ندارد ونخواهد داشت. با سپاس -نیکنام
موضاعات
سخنی با شما خاورمیانه خلیج فارس مقالات سیاسی یک هفته باخبر سازمانهای بین المللی برگه هایی از تاریخ شخصیتهای بین المللی اندیشه سیاسی امنیت در روابط بین الملل کتابخانه پیمانهای بین المللی انرژی
پیوند وبلاگ
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان POWER PLAY و آدرس powerplay.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو ماهیانه
بهمن 1391
دی 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
نویسندگان
نویسندگان
پیوند وبلاگ
مرکز آموزش و پژوهش های بین المللی وزارت امور خارجه
یو . اس . کلوزآپ
مرکز مطالعاتی رند
وبلاگ دکتر پیروز مجتهدزاده
مرکز مطالعاتی و نظرسنجی پیو
موسسه مطالعاتی اسپن
موسسه بروکینگز
چشم انداز توسعه وامنیت
Barry Buzan
JOHN .MEARSHEIMER
Francis Fukuyama
FOREIGN AFFAIRS
Joseph Nye
بررسی استراتژیک
موسسه ابرار معاصر
انجمن ژئوپلیتیک ایران
پورتال جامع سیاسی
وبلاگ تخصصی سیاسی
پزوهشگاه مطالعات راهبردی
دانشکده روابط بین الملل
henry kissinger
وبلاگ دکتر مجید تفرشی
وبلاگ دکتر مجید استوار
سازمان ملل متحد
سازمان کشورهای صادر کننده نفت(اوپک)
دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت
وزارت امور خارجه
مركز مطالعات عالي بين الملل
باشگاه انديشه
مركز پژوهش هاي علمي ومطالعات استراتژيك خاورميانه
کتابخانه دید
موسسه مطالعات ايران واوراسيا
پايگاه تخصصي سياست بين الملل
كتابخانه الكترونيكي وزارت امور خارجه
مرجع تخصصي علوم سياسي و روابط بين الملل
پرتال جامع علوم انساني
دفتر مطالعات سياسي وزارت امور خارجه
مرکز مطالعات استراتژیک
ایران دیپلماتیک
دیپلماسی ایرانی
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

:: تمام پیوندها ::
 
طراح قالب و کد های جاوا...

كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

طراح قالب و کد های جاوا...

Www.LoxBlog.Com

کد های وجاوا :

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 126
بازدید ماه : 125
بازدید کل : 242395
تعداد مطالب : 479
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


تماشا

مصائب يک دبيرکل

مصائب يک دبيرکل

مصائب يک دبيرکل



 

بررسي زندگي کورت والدهايم، چهارمين دبيرکل سازمان ملل

با پايان جنگ جهاني دوم دولت هاي متحد اقدام به تشکيل سازماني بين المللي با هدف جلوگيري از وقوع يک جنگ با ابعاد وسيع جهاني کردند. ناکامي جامعه ملل در پيشگيري از وقوع يک جنگ جهاني و تلاش قدرت هاي بزرگ براي سهم خواهي از قدرت و پيروزي در صلح با امضاي منشور ملل متحد در اکتبر سال 1945 به تولد بزرگترين سازمان بين دولتي انجاميد، دو رکن مهم مجمع عمومي و شوراي امنيت، مسووليت سياستگذاري و امور اجرايي اين سازمان را برعهده دارند. دبيرکل سرپرست دبيرخانه و بالاترين مقام اجرايي سازمان ملل متحد است که اگرچه با رأي مجمع عمومي براي تصدي دوره اي پنج ساله انتخاب مي شود اما اعضاي شوراي امنيت ملل متحد با توصيه شخص مورد نظر خود براي اين مقام، نقش مهمي در انتخاب وي دارند.
کورت يوزف والدهايم در 21 دسامبر سال 1918 در روستايي نزديک شهر وين، پايتخت اتريش در خانواده اي پنج نفره متولد شد. در دهه دوم قرن بيستم، پزشکي از نظر معيارهاي اجتماعي و اقتصادي جامعه اتريش، حرفه موفقي بود و به همين دليل پدرش اصرار داشت والدهايم در رشته پزشکي تحصيل کند با اين حال والدهايم که روياهاي بلندپروازانه حضور در قدرت را در سر مي پروراند، علاقه مند به تحصيل در رشته حقوق بود. والدهايم 20 ساله بود که اتريش در سال 1938 مورد تهاجم ارتش آلمان قرار گرفت و هيتلر پس از فتح کامل آن کشور به صورت رسمي پيوستن اتريش به آلمان نازي را اعلام کرد.
هنگام اشغال اتريش والدهايم که يک دوره دو ساله حقوق را در دانشگاه وين گذرانده بود، به خدمت سربازي در ارتش مشترک رايش فراخوانده شد. پس از آن، وي به عضويت سازمان جوانان حزب نازي درآمد و از نظر نظامي تا درجه ستوان يکمي در ارتش مشترک آلمان- اتريش ارتقا يافت. با مجروح شدن در جبهه روسيه در دسامبر سال 1946 از رزم در ميدان نبرد معاف شد ولي همچنان تحت فرماندهي ژنرال الکساندر لوهر در خدمت ارتش آلمان نازي بود. ژنرال لوهر يک سال پس از پايان جنگ جهاني دوم در سال 1946 به اتهام سرکوب پارتيزان هاي يوگسلاوي و اقدام به انتقال يهودي تسالوينکي يونان به اردوگاه کار اجباري آوشويتس محاکمه و اعدام شد. در جريان جنگ جهاني دوم، نام والدهايم در فهرست افتخارآفرينان ارتش آلمان ثبت شد و در سال 1943 مدال نقره شجاعت و افتخار را از سوي حکمران منصوب هيتلر در کرواسي دريافت کرد.
با پايان جنگ جهاني دوم و شکست ارتش هيتلر در سال 1945 والدهايم به اسارت ارتش انگليس درآمد. پس از گذشت هشت ماه آزادي، والدهايم که در جريان جنگ جهاني دوم از دنياي حقوق دور مانده بود، تحصيل در اين رشته را از سرگرفت. فارغ التحصيلي وي همزمان با کمبود نيروي کارآمد در وزارت امورخارجه اتريش بود و از همين روي به سرعت جذب اين نهاد شد.

 

نظامي ديپلمات در سازمان ملل

گام هاي نخست پيشرفت والدهايم به عنوان يک ديپلمات در سال 1956 بود که به عنوان سفير کشورش در کانادا منصوب شد. هشت سال پس از آن در سال 1964 به عنوان نماينده اتريش عازم سازمان ملل متحد شد. در سال 1969 اين جايگاه را به قصد تصدي وزارت خارجه اتريش ترک کرد و دو سال در اين پست ماند. اما اين پايان زندگي ديپلماتيک وي نبود؛ چرا که در 21 دسامبر سال 1971 شوراي امنيت در راستاي وظايف قانوني خود، والدهايم 53 ساله را به عنوان چهارمين دبيرکل سازمان ملل متحد پيشنهاد کرد.
اين انتخاب از سوي بسياري با مخالفت مواجه شد و همواره سايه و شبهه تأثير لابي هاي فراماسوني بر چگونگي انتخاب وي به عنوان عالي ترين مقام اجرايي بزرگترين سازمان بين المللي دولتي در اذهان برخي تحليلگران باقي ماند. با اين حال والدهايم در اول ژانويه سال 1972 بر کرسي دبيرکلي سازمان ملل تکيه زد و به مدت ده سال در اين پست به ايفاي نقش پرداخت.

 

کورت والدهايم و ايران

دبير کلي والدهايم همزمان با اتفاقات بسيار مهمي در تاريخ ايران از جمله وقوع انقلاب اسلامي، تسخير لانه جاسوسي و وقوع جنگ تحميلي عراق عليه ايران بود. از اين رو کورت والدهايم با سفر يا فرستادن نماينده به ايران، به ايفاي نقش پرداخت. کورت والدهايم براي اولين بار در سمت دبيرکل سازمان ملل در ژانويه 1978 به ايران سفر کرد و با مقامات جمهوري اسلامي ايران در رابطه با مسائل حقوق بشر گفت و گو کرد. پس از آن، مقارن با بحران گروگانگيري براي حل بحران و ملاقات با قطب زاده، سرپرست وزارت امور خارجه وقت به ايران سفر کرد. وي در جريان جنگ تحميلي، نخست وزير پيشين سوئد را به عنوان نماينده و ميانجي منصوب کرد و اظهار اميدواري کرد که جنگ، زياد ادامه نيابد که البته اين فعاليت ها چندان هم کارساز نبود. والدهايم در ارديبهشت سال 1378 هم سفري به ايران داشت و با رئيس جمهور وقت ديدار کرد.

 

رياست جمهوري اتريش

در دسامبر سال 1981 با پايان دوره دوم مسووليت، وي خود را براي بار سوم نامزد اين سمت کرد اما به دليل وتوي چين «خاوير پرزد کوئيار» جانشين او شد. والدهايم پس از بازگشت از نيويورک، فعاليت سياسي را ادامه داد و در سال 1986 کانديداي نهمين دوره انتخابات رياست جمهوري اتريش شد و با وجود مباحث جنجال آفرين هفته نامه پروفيل اتريش بر سر همکاري وي با ارتش مشترک آلمان و اتريش به عنوان رئيس جمهور اين کشور انتخاب شد. با پيروزي وي، رژيم صهيونيستي سفير خود را از اتريش فرا خواند، ايالات متحده ورود او را به مدت ده سال به خاکش ممنوع کرد و بسياري از دولت هاي ديگر، او و همسرش را در ديدارهاي رسمي نپذيرفتند. عمده سفرهاي خارجي وي به خاورميانه بود در حالي که در اروپا تنها توانست با پاپ ژان پل دوم در واتيکان ملاقات کند. با وجود اينکه ديدار وي با پاپ، اعتراضاتي را به دنبال داشت، نتوانست بر حمايت پاپ از وي تأثيرگذار باشد. به گونه اي که دو سال پس از پايان دوره رياست جمهوري وي، نشان شواليه محفل پاپ پيوس نهم را دريافت کرد. براي رفع ابهام از گذشته در آميخته با همکاري با ارتش نازي وي، هيأتي متشکل از شش مورخ از سوي دولت اتريش مأمور بررسي عملکرد وي در آن زمان شدند. والدهايم هرگز اين اتهامات را نپذيرفت. عضويتش در سازمان جوانان حزب نازي را اجباري خواند و بر اين باور بود که به عنوان يک نظامي تنها از دستور مافوق خود اطاعت کرده و هرگز حرکتي ضدبشريت انجام نداده است. سرانجام کورت والدهايم در 14 ژوئن 2007 در سن 89 سالگي در اتريش درگذشت.

 همشهري ديپلماتيک



گزارش تصویری: معروف‌ترین دست دادن‌های جهان
 

معروف‌ترین دست دادن‌های جهان

دست دادن که یک عرف اجتماعی برای عرض سلام و احترام به حساب می آید در عالم سیاست معانی چون تفاهم و مصالحه را نیز به همراه داشته و گاه نقش تعیین کننده ای در مناسبات دو کشور و یا تغیر شرایط منطقه ای و بین اللمللی ایفا می کند.
 
به گزارش فرارو به نقل از بی بی سی در همین رابطه از دست دادن سیاستمداران که در برخی مواقع اهمیت تاریخی می یابد در دوران معاصر مواردی بی شماری را می توان نام برد. هشت مورد از مهمترین دست دادن های تاریخ معاصر جهان را در ادامه مشاهده می کنید.
 
 
 
اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل و یاسر عرفات رهبر فلسطینیان در نوامبر سال ۱۹۹۳. این نخستین دست دادن عمومی میان دو دشمن بزرگ بود. 
 
 
ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری وقت آمریکا، در حال دست دادن با مائو تسه‌تنگ رهبر حزب کمونیست چین در جریان دیداری تاریخی از آن کشور در فوریه ۱۹۷۲. این دیدار پس از سال ها تخاصم و بی اعتمادی انجام شد. نیکسون گفت که این دیدار "جهان را تغییر داد".
 
 
الیزابت دوم، ملکه بریتانیا، ۲۷ ژوئن سال ۲۰۱۲ با مارتین مک گینس، وزیر اول ایرلند شمالی و فرمانده سابق ارتش آزادیبخش ایرلند، در بلفاست دست می دهد. این اقدام لحظه ای مهم در روند صلح ایرلند شمالی به شمار می آید.
 
 
رابرت موگابه، رئیس جمهوری زیمباوه و مورگان چانگیرای، رهبر وقت حزب مخالف در ژوئیه سال ۲۰۰۸ مذاکراتی درباره بحران سیاسی کشور انجام دادند. این مذاکرات دو ماه بعد به تقسیم تاریخی قدرت در آن کشور انجامید.
 
 
تونی بلر نخست وزیر بریتانیا در دیداری از لیبی، با معمر قذافی دست می دهد، هنگامی که آن کشور برنامه ساخت سلاح کشتار جمعی خود را لغو کرد. این دیدار در ۲۵ مارس ۲۰۰۴ صورت گرفت و پس از آن بلر گفت که امید بسیاری برای "رابطه جدید" با لیبی وجود دارد.
 
 

 
 
ماه مه ۱۹۹۰، کیپ تاون، آفریقای جنوبی: فردریک ویلیام دی کلرک، رئیس جمهوری آفریقای جنوبی در دیدار با نلسون ماندلا که سه ماه قبل از آن از زندان آزاد شده بود. آنها به توافقی برای انجام مذاکراتی به منظور به پایان دادن حکومت اقلیت سفید پوست دست یافتند. چهار سال بعد نلسون ماندلا نخستین رئیس جمهور سیاهپوست آن کشور شد.
 
 
جلسه ای بین میخائیل گرباچف، رئیس جمهور شوروی سابق و رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۸۸. سه سال قبل از آن، فصل تازه ای در روابط این دو ابرقدرت وقت آغاز شده بود.

دیپلماسی ایرانی


جاسوس.

جاسوس......................

 

 

 براساس تاريخ مكتوب و نتايج كشفيات باستان شناسان در طی دو  قرن گذشته  در  محوطه تاریخی تروا و آنچه در اثر منظوم هومر در ايلياد و اديسه آمده است بايد نتيجه گرفت شايد سرنشينان اسب تروا اولين كسانی باشند كه جاسوسی را بنيان گذاشتند.

 

 

 

 اما جنگ ترواچگونه آغاز شد؟

 

 براساس نوشته های هومر پس از آنكه پريام پادشاه تروی دو پسر خود به نامهای هكتور و پاريس را برای عقد قرارداد صلح به يونان فرستاد (علی رغم اينكه كاساندرا دختر پريام با پيشگویی اينكه اين سفر فرجامی نا فرخنده خواهد داشت پادشاه را از اعزام پاريس به اين سفر نهی كرد)، پاريس كه دل در گرو عشق به هلن همسر منلوس گذاشته بود او را ربود و با خود به تروی برد. منلوس كه برای جنگ با يونانيان در كمين فرصت بود برای ساير ممالك پيغام فرستاد تا با او متحد شده و برای جنگ با تروی آماده شوند. آنان نيز اين درخواست او را اجابت نمودند. در ميان آنان آگاممنون یکی از كسانی بود. كه بسيار بر اين امر مشتاق بود. آنان همچنين از آشيل كه یکی از دلاوران به نام يونان بود دعوت كردند تا در اين جنگ شركت كند. سپاه متحد يونان پس از عبور از دريا به پشت خندق و ديوار مستحكم شهر رسيد و تمام تلاشهای آنان در رخنه به شهر با ناكامی همراه بود.

 در اين جنگ آشيل پس از نبردی تن به تن هكتور پسر پريام شاه تروی را به قتل رساند و پاريس با شليك تير از كمان خود از بالای ديوار شهر كه به قوزك پای آشيل خورد او را كشت. اسب آشيل نيز در اين جنگ كشته شد و يونانيان پس از ساختن يك اسب توخالی چوبی كه تعدادی از سربازان زبده يونانی (و احتمالا تعداد اندکی) در آن مخفی شده بودند سوار برکشتی های خود شده و تظاهر به عقب نشینی به يونان كردند اما در واقع آنها فقط به قدری از ساحل دور شده بودند كه قابل رويت نباشند. اهالی تروی به گمان فرار يونانيان تصميم به آوردن اسب چوبی بازمانده از جنگ به داخل شهر و برگذاری مراسم جشن وسرور برای خدايان گرفتند اما كاساندرا دختر پريام با پيشگویی اينكه اين اسب نبايد به شهر وارد شود وگرنه اسباب بدبختی می شود خواست جلوی اين كار را بگيرد اما پريام باز هم مخالفت كرد.

 پس از برگذاری مراسم جشن و پايكوبی و در حالی كه تمام مردم و لشگريان تروی مست و خواب بودند پنهان شدگان در اسب چوبی به بيرون آمده و با بازكردن دروازه ها و كشتن نگهبانان خواب آلوده و هجوم باز گشتگان از دريا شهر را به آتش كشيدند و آن را ويران نمودند مكان تروی امروزه نزديك شهر كاناخال در تركيه امروزی و در شمال غربی اين كشور می باشد كه در سال1870 و توسط باستان شناس آلمانی هاينريش شلمان از زير خاك بيرون آمد. امروز از واژه تروجان برای عمليات جاسوسی و تخريب بسيار استفاده می شود و بسياری از تحولات جهان در پشت ظاهر آشكار خود لايه های پنهان تلاشهای سازمانهای  جاسوسی غرب را يدك می كشد اين سازمانها برای رسيدن به مقصود از استفاده از هيچ ابزاری رويگردان نيستند.

 

 بسياری از اين سازمانها ميراث دار سازمان گذشته خود می باشند برای  مثال  سازمان امنيت كنونی روسيه موسوم به FSB ميراث دار سازمان مخوف و ضد بشری KGB  می باشد. اما در حالی كه غرب در زمان حكميت شوروی، KGB را يك سازمان ضد بشری می شناخت اما پس از سقوط شوروی هرگز بدانگونه FSB را به اعمال خشونت بر ضد بشريت محكوم نكرد. پس از سقوط حكومت رايش سوم و حكومت نازيها در آلمان سازمان تازه تاسيس امنيت آلمان تحت رهبری يك ژنرال نازی به نام  راينهارد گلن شروع بكار كرد (و طبعتا همان روش نازی ها را در سازمان خود بكار گرفت) پس از سقوط صدام سازمان تازه تاسيس امنیتی عراق با بسياری از افسران سازمان استخبارات پيشين عراق شروع به فعاليت كرد و......  صدها نمونه ديگر اين سازمانها در تصميم گيريهای بين المللی نقش محوری دارند و علی رغم نقش مهم آنان در اين عرصه هميشه بصورت پنهانی به حيات خود ادامه می دهند. برای مثال سازمان MI6 و MI5 كه سازمانهای جاسوسی و ضد جاسوسی انگليس می باشند نه فقط شناخته شده نيستند بلكه اساسا بسياری از مردم اين كشورها از وجود آن ( تا قبل از اينكه پيتر رايت كتاب جنجالی خود به نام شناسایی و شكار جاسوس را به رشته تحرير در آورد) بی اطلاع بوده و هستند. حتی در قانون بودجه سالنه آن كشور از اين سازمانها و بودجه آن ذكری به ميان نمی آيد.

 

 بسياری از اين سازمانها برای تامين مالی خود اقدام به حمل و فروش گسترده مواد مخدر و سلاح بصورت قاچاق و در قالب سازمانهای مافيایی می كنند. اين سازمانها با داشتن زندانهای مخفی و اعمال گسترده شكنجه و قتل مخالفين بهترين نماد روحيه خشن انسان غربی می باشند.

 بسياری از مفقودين فرانسوی طرفدار استقلال الجزاير توسط DST (سازمان ضد جاسوسی فرانسه) بطوری سر به نيست شدند كه تلاشها برای يافتن بقايای آنان تا به امروز ناكام مانده است. بسياری از روئسای اين سازمانها از جمله مخوف ترين ابنای بشر بوده اند. برای مثال بريا رئيس سازمان ضد جاسوسی استالين را می توان نام برد كه سالها پس از مرگ او در زير زمين خانه اش تعدادی بيش از دهها اسكلت و بقايای قربانيانش كشف شد. افرادی مانند هيملر (رئيس پليس مخفی هيتلر موسوم  به گشتاپوو  ريچارد هلمز  و  جيمز انگلتون (اولی ريس سازمان CIA و دومی رئيس ستاد ضد جاسوسی در CIA) برای رسيدن به هدف خود از هيچ امری رويگردان نبودند.

 

 بریا، او رئیس پلیس مخفی مخوف استالین بود

 

 

هیملر، یکی از روئسای گشتاپو از خوفترین سازمانهای پلیس مخفی جهان

 

 

 

 

  

 

 

 

 جيمز انگلتون

 

 

 

 ريچارد هلمز 

 

 

منبع : ویکی آریا


اروین رومل (قسمت اول)


 

اروین رومل

 

 

(قسمت اول)

 

 

 اروین رومل  

 

 متولد 15 نوامبر 1891 - مرگ 14 اکتبر 1944

 اروین جان اوژن رومل در تاریخ 15 نوامبر 1891 در شهر هایدنهایم در 45 کیلومتری اولم در ایالت وورتمبرگ متولد شد او دومین فرزند پروفسور اروین رومل مدیر مدرسه پرتستان آلن بود و مادرش هلن فون لوز بود. اروین رومل در سن 14 سالگی به همراه یکی از دوستانش اقدام به ساخت یک گلایدر نمود و به وسیله آن  تا مسافتی اندک در آسمان به پرواز پرداخت. او همچنین در مسائل تکنیکی و مهندسی دارای استعداد زیادی بود. براساس آرزوهای پدرش اروین رومل در سال 1910 به عنوان دانشجوی افسری به هنگ 124 پیاده نظام وورتمبرگ پیوست و به دانشکده افسری در دانتزیگ اعزام شد. در 15 نوامبر 1911 او فارغ التحصیل شد و در ژانویه 1912 به عنوان ستوان مشغول بکار شد. او زمانی که در دانشکده افسری مشغول تحصیل بود با همسر آینده خود که دختری 17 ساله به نام لوئیسا ماریا مولین بود و اختصارا او را لوئیز خطاب می کردند آشنا شد. آنها در 27 نوامبر 1916 در دانتزیگ ازدواج کردند و در 24 دسامبر 1928 صاحب یک فرزند پسر به نام مانفرد شدند. مانفرد بعدها به مقام شهرداری شهر اشتوتگارت منصوب شد. برخی مورخین اعتقاد دارند رومل با زن دیگری به نام والبورگا اشتیمر در سال 1913 ارتباط داشت که بعدها از او صاحب یک فرزند دختر به نام گرترود شد.

 با آغاز جنگ اول جهانی رومل در جبهه فرانسه به جنگ پرداخت و سپس به رومانی و ایتالیا اعزام شد. او ابتدا در هنگ ششم پیاده نظام و سپس بیشتر مدت جنگ را در تیپ کوهستانی وورتمبرگ که یکی از اجزای سپاه آلپ را تشکیل می داد به خدمت مشغول شد. او به دلیل یک شجاعت بزرگ به شهرت رسید. او در یک لحظه که دشمن دچار سراسیمگی شدید شده بود یک تصمیم سریع گرفت و موجب یک پیروزی مهم شد. او 3 بار زخمی شد و به دریافت مدال صلیب آهن درجه 1 و درجه 2  نائل شد. او پس از نبرد ایسونزو به دریافت عالی ترین نشان نظامی ارتش پروس (POUR LE MERITE) مفتخر گردید. این نبرد در کوه های غربی اسلوونیا در جبهه سوسا رخ داده بود. رومل در نبرد لانگارون موفق به تصرف کوه ماتاژور (MATAJUR) و انهدام خط دفاعی ارتش ایتالیا گردید. او در این نبرد موفق شد 150 افسر و 9000 سرباز ایتالیائی را به اسارت گرفته و 81 توپ دشمن را به غنیمت بگیرد. در جریان نبرد ایسونزو رومل خط تدارکاتی ارتش ایتالیا را قطع کرد و اجازه داد تا بیشتر نفرات ارتش ایتایا از خط جبهه فرار کنند و سپس آنان را به اسارت گرفت. در میان اسیر شدگان تمام افراد ستاد واحد به اسارت گرفته شده وجود داشتند. زمانی که در جنگ دوم جهانی آلمان و ایتالیا با یکدیگر متحد شدند، رومل نظر خود را درباره سربازان ایتالیائی تعدیل نمود و گفت که عدم کامیابی ارتش ایتالیا در جنگ اول به دلیل نبود افسران و فرماندهان خوب و نبود امکانات و تجهیزات بوده است. رومل بعدها کتابی به نام حمله پیاده نظام نوشت و در آن به تجزیه و تحلیل بیشتر نبردهای خود در جنگ اول جهانی پرداخت. این کتاب در سال 1937 منتشر شد و هم فرماندهان آلمانی و هم فرماندهان متفقین در جنگ دوم جهانی  لازم می دانستند که آن را مطالعه کنند. او به مردان خودش آموزش داده بود تا وقتی به مکانی رسیدند بلافاصله اقدام به حفر سنگر کنند بدون آنکه مدت زمان توفق آنان در آن محل را حائز اهمیت بدانند. (افراد او حتی اگر قرار بود مدتی کوتاه در محلی استقرار یابند میبایست اقدام به حفر سنگر می کردند). این مسئله موجب می شد در بسیاری از مواقع وقتی توپخانه ارتش فرانسه اقدام به شلیک  بر روی موقعیت آنان می کرد، سربازان او در سنگرهایشان فقط شانه هایشان را بالا می انداختند.

 با پایان جنگ و انعقاد پیمان ورسای شغل نظامی رومل در خطر قرار گرفت زیرا براساس این قرارداد آلمان از داشتن ارتش محروم شده بود. رومل از سال 1929 تا سال 1933 با درجه سرتیپی به عنوان استاد در مدرسه پیاده نظام درسدن به کار مشغول شد و در سال 1934 کتابی برای آموزش پیاده نظام نوشت  که نامش وظیفه جنگی جوخه و گروهان بود. از سال 1935 تا 1938 او فرماندهی آکادمی جنگ در پوتسدام را برعهده داشت. در سال 1937 او کتابش به نام حمله پیاده نظام را نوشت که موجب جلب توجه هیتلر گردید و هیتلر او را به وزارت جنگ منتقل نمود. وی همزمان وظیفه داشت تا بر تربیت جوانان هیتلری نیز نظارت کند. او وظایف خود در پست فرماندهی و ورزش در ارتش و سازمان جوانان هیتلری را با انرژی بسیار بالا انجام داد. در سال 1937 او به سخنرانی در کمپ های جوانان هیتلری و بازدید و نظارت بر تعلیمات و ورزش آنان پرداخت. او همزمان با این فعالیت هایش با بالدور فون شیراخ رهبر سازمان جوانان هیتلری برای قبولاندن آموزشهای نظامی در چالش بود.

 در سال 1938 رومل که دارای درجه سرهنگی بود به ریاست آکادمی جنگ وینر نوشتادت برگزیده شد و اندکی بعد به سمت فرماندهی کل نیروهای محافظ شخص آدولف هیتلر منصوب شد. او در هنگام مسافرت هیتلر به مناطق اشغالی چکسلواکی و ممل در لتونی وظیفه سنگین محافظت از قطار هیتلر را برعهده داشت. در طول این ماموریت او با ژوزف گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر دوست شد و این مسئله موجب شد بعدها گوبلز در رسانه های تبلیغاتی رومل را بسیار مورد ستایش و تمجید قرار دهد.

 با حمله آلمان نازی به لهستان در سال 1939 رومل فرماندهی تیم محافظ آدولف هیتلر در بازدید از مناطق اشغالی را برعهده داشت. پس از شکست لهستان رومل به برلین بازگشت و مسئولیت سازماندهی رژه پیروزی برضد لهستان را برعهده گرفت.

 

رومل پشت سر هیتلر در مراسم رژه پیروزی بر لهستان - فرد پشت دوربین و سمت راست هیتلر ژنرال رایشنو میباشد

 

 در جریان نبرد لهستان رومل برای آزادی یکی از خویشان لهستانی همسرش که یک کشیش بود به گشتاپو مراجعه نمود اما گشتاپو به او گفت که چنین شخصی را در اختیار ندارد. اندکی بعد رومل از هیتلر درخواست نمود تا فرماندهی یک لشگر زرهی را برعهده بگیرد. در 6 فوریه 1940 و 3 ماه قبل از آغاز تهاجم به فرانسه رومل فرماندهی لشگر هفتم زرهی پانزر را برعهده گرفت. این لشگر در جریان قضیه زرد (قضیه زرد نام رمز نقشه آلمان برای تهاجم به غرب بود) نقشی اساسی ایفا می کرد. ارتقای این سرتیپ به فرماندهی یک لشگر موجب اعتراض بقیه افسران شد. فرمانده ارتش در ابتدا با استناد به اینکه او فاقد مهارت های فرماندهی لشگر زرهی است و تجربیاتش را در لشگر کوهستانی آلپ بدست آورده است، با انتصاب او مخالفت می کرد. سرانجام رومل این پست را بدست آورد و با علاقه بسیار به انجام تمرینات و مشق برای واحدهای زرهی تحت فرمان خود اقدام نمود. در ماه می 1940 با حمله آلمان به فرانسه و کشورهای کوچک بنلوکس  شامل هلند، بلژیک و لوکزامبورگ، واحد تحت فرماندهی رومل به لقب لشگر ارواح نائل شد زیرا غالبا با پیشروی بسیار زیاد در خط جبهه حتی از خط مقدم ارتش آلمان بسیار دورتر می رفت و این مسئله بارها منجر به قطع ارتباط بین لشگر تحت فرماندهی او با ارتش آلمان می شد.

 در 10 ماه می 1940 سپاه پانزدهم تحت فرماندهی ژنرال هوت به داخل مرزهای بلژیک نفوذ کرد. این سپاه وظیفه داشت تا خود را به رودخانه موس (MEUSE) در نزدیکی والون که از بخش های دینان میباشد برساند. اما زمانی که لشگر هفتم پانزر تحت فرماندهی رومل به کرانه های رودخانه موس رسیدند بر اثر تخریب پل های رودخانه و نیز شلیک باقی مانده تک تیراندازان و توپخانه ارتش بلژیک متوقف شد. نیروهای آلمانی در این زمان فاقد نارنجک های دودزا بودند بنابراین رومل خود شخصا فرماندهی عبور نیروهایش از عرض رودخانه زیر حملات سنگین نیروهای مدافع را برعهده گرفت. او دستورداد تا در محلی که قصد داشت از رودخانه موس عبور نماید چند کلبه را آتش زدند و در پناه دود استتار ناشی از این آتش سوزی به همراه افرادش از عرض رودخانه عبور کرد. نیروهای او سوار برقایق های پلاستیکی از عرض رودخانه عبور کردند. با عبور از عرض رودخانه نیروهای ارتش رومل به سرعت وارد سرزمین های آنسوی رودخانه شدند و بسیار دورتر از جبهه نیروهای خودی به پیش روی ادامه دادند. تکنیک شجاعانه رومل و نادیده گرفتن خطر در جناحین لشگرش و اعتمادش به شوک زده شدن دشمن که از حمله آنان به جناحین او جلوگیری می کرد موجب شد او در جریان پیش روی سریع در فرانسه به کامیابی های زیادی دست یابد. رومل زمانی که با مقاومت نیروهای دشمن مواجه می شد فرمان می داد تا تمام تانک هایش با یکدیگر و همزمان با هم به سوی نیروهای مهاجم شلیک کنند و آنگاه نیروهای دشمن ناچار به تسلیم می شدند. این نوع فرماندهی او موجب شد تا ضعف زره و توپ تانک های آلمانی در مقایسه با تانک های ارتش فراسه که از هر حیث بر تانک های آلمانی برتری داشتند جبران شود زیرا تانک های فرانسوی از حیث قطر زره و کالیبر توپ هایشان بر تانک های آلمانی برتری داشتند. زمانی که لشگر تحت فرماندهی رومل به کامبرای (KAMBRAI) رسید، او به صورت مختصر و مفید به تجزیه و تحلیل شرایط پرداخت. او در فرانسه بود در حالی که رئیس ستاد لشگر وی به همراه بخشی از نیروهای غیر زرهی وی همچنان در بلژیک بودند و هیچ گونه تماس رادیوئی بین آنان به دلیل بعد مسافت امکان پذیر نبود. همچنین نیروهای زرهی وی نیز با کمبود سوخت مواجه شده بودند. او افسر مسئول تدارکاتش را به شدت مورد عتاب قرار داد.

 

رومل در صحنه نبرد در جبهه غرب در حال گوش دادن به گزارشها و تجزیه و تحلیل نقشه های نظامی می باشد

 

 در تاریخ 20 ماه می 1940 تانک های لشگر تحت فرماندهی رومل وارد شهر آراس شدند. رومل تصمیم گرفته بود تا خط ارتباطی ارتش انگلستان را از ساحل دریای مانش قطع کند. گردان شناسائی لشگر او تحت فرمان هانس فون لوک فرماندهی این ماموریت را برعهده داشت. فون لوک ماموریت یفته بود تا به سوی شهر لاباسی حرکت کرده و خط ارتباطی انگلیسی ها را قطع کند. نیروی تحت امر او از حمایت هواپیماهای بمب افکن سبک اشتوکا برخوردار بودند که در صورت ضد حمله انگلیسی ها باید از نیروهای آلمانی حمایت می کردند. نیروهای آلمانی در تاریخ 21 ماه می با نیروهای انگلیسی که مجهز به تانک های ماتیلا بودند مواجه شدند و نبرد با تانک های انگلیسی را دشوار یافتند زیرا توپ های 37 میلیمتری تانکهای آلمانی بر زره قطور تانک های انگلیسی موثر نبود و علاوه بر آن تانک های انگلیسی دارای توپهای 88 میلیمتری بودند. زمانی که لشگر 7 زرهی  آلمان خطر را بسیار سهمگین دید، رومل خود شخصا هدایت آتش را برعهده گرفت. این مسئله موجب شد آلمان ها در این نبرد به پیروزی دسست یابند. پس از این موفقیت هیتلر شخصا به رومل تبریک گفت. وقتی که در جریان تخلیه سربازان انگلیسی از بندر دانکرک هیتلر به رومل دستور توقف حملات را داد، لشگر رومل برای چند روز به استراحت پرداخت و این چیزی بود که به آن بسیار احتیاج داشت. در 26 ماه می به رومل دستور ادامه پیشروی داده شد و او در 27 ماه می به لیل رسید. ژنرال هوت فرمانده رومل دستور داد تا به منظور تصرف لیل یک لشگر زرهی دیگر به نام لشگر زرهی پنجم تحت فرماندهی رومل قرار گیرد و روز بعد نیز خبر رسید که رومل به دریافت نشان صلیب شوالیه مفتخر شده است. او اولین فرمانده تانک بود که در این جنگ به دریافت این نشان مفتخر شد. این مسئله موجب بروز حسادت افسران پائین رتبه گردید زیرا هیتلر به رومل توجه ویژه داشت.

 در 28 ماه می زمانی که رومل آخرین حمله برای تصرف لیل را تدارک می دید لشگر هفتم زرهی پانزر تحت آتش شدید توپخانه فرانسه قرار گرفت. رومل نیروی خود را به پیش راند و لیل را تصرف کرد و موفق شد نیمی از ارتش اول فرانسه را به اسارت بگیرد و لشگر آلمان را از آتش توپخانه فرانسه رهانید. او همچنین راه عقب نشینی نیروهای متفقین به سوی دانکرک را نیز مسدود کرد. لشگر تحت فرماندهی او سپس به سوی دره رود سن حرکت کرد. او ماموریت داشت تا قبل از نابودی پل های رودخانه سن این پل ها را تصرف کند. سرعت پیش روی او در این زمان به 100 کیلومتر در 2 روز رسید که یک رکورد بی نظیر بود اما زمانی که به پلهای رودخانه سن رسید این پلها ویران شده بود. در 10 ژوئن لشگر او به ساحل نزدیک بندر دیپ رسید و این پیام را به سر فرماندهی آلمان مخابره کرد: من در کنار ساحل هستم. در 15 ژوئن لشگر زرهی هفتم تحت فرماندهی او شروع به حرکت به سوی بندر شربورگ در شمالغرب فرانسه نمود و در 17 ژوئن 35 کیلومتر پیش روی نموده بود. در تاریخ 18 ژوئن شهر شربورگ به تصرف لشگر او درآمد و سپس به سوی بندر بوردو که اکنون پایتخت موقت فرانسه بود حرکت کرد تا آنجا را نیز تصرف کند اما به دلیل عقد قرارداد متارکه بین دو کشور آلمان و فرانسه به او دستور توقف داده شد. در ماه جولای او به همراه لشگرش به پاریس اعزام شد تا در عملیات پیاده شدن در خاک انگلستان موسوم به عملیات شیر دریائی شرکت کند اما اندکی بعد این عمیات لغو شد. لشگر هفتم تحت فرماندهی رومل به دلیل سرعت اعجاب آورش در پیش روی به لشگر ارواح ملقب شد و رکوردی معادل 320 کیلومتر پش روی در یک روز را به نام خود ثبت کرد که این طولانی ترین برد عملیاتی تا به آن روز محسوب می شد.

 رومل پس از اتمام نبرد فرانسه ارتقا یافت و در اوایل سال 1941 برای کمک به ایتالیا به فرماندهی سپاه آلمان در شمال آفریقا برگزیده شد زیرا ارتش ایتالیا در شمال آفریقا دچار شکست های سختی از نیروهای انگلیسی شده بود. سپاه اعزامی آلمان به آفریقا که افریکن کورپس (AFRICAN CORPS) نامیده میشد در عملیاتی به نام عملیات سوننبلوم (OPERATION SONNENNBLUME) در لیبی پیاده شد. از آنجائی که نیروی پیاده شده در لیبی شامل فقط 5 تانک آلمانی و تعداد محدودی سرباز بود، رومل برای فریب دشمن دستور اجرای یک رژه را داد که براساس آن تانک های آلمانی پس از عبور از مقابل رومل، در پشت صحنه مجددا شماره گذاری شده و شماره جدیدی دریافت می کردند. این تاکتیک موجب شد تعداد تانک های رومل بسیار بیشتر از آنچه هست به نظر آید. عملیات رومل در شمال آفریقا موجب شد او لقب روباه صحرا را کسب کند. او بلافاصله و در تاریخ 16 فوریه دستور داد تا آفریکن کورپس به حرکت در آید و به کمک نیروهای ایتالیائی بشتابد. رومل تصمیم داشت با نیروی تحت امرش در ماه می به سوی خط ارتباطی ارتش انگلستان بین آگدابیا و بنغازی حمله کند. رومل اعتقاد داشت که خط دفاعی بین این دو شهر فاقد کارائی لازم است و در صورت سقوط این خط دفاعی کل سیرنائیک به تصرف او در خواهد آمد.

 در 24 مارس 1941 رومل دست به یک حمله محدود تنها با لشگر 5 سبک زرهی زد که از حمایت دو لشگر ایتالیائی برخوردار بود. او یک پیروزی کوچک بدست آورد. در ماه می لشگر 15 زرهی پانزر وارد شمال آفریقا شد. اما در این زمان به دلیل حمله ارتش آلمان به یونان، انگلستان مجبور شد مقداری از نیروهای خود در شمال آفریقا بکاهد و این نیروهای را به یونان اعزام کند. نیروهای انگلیسی به همین دلیل مجبور به عقب نشینی به مرسی البرگا شدند و در آنجا دست به ایجاد مواضع دفاعی زدند. رومل تصمیم گرفت برضد این نیروها دست به یک حمله بزند تا مانع تکمیل استحکامات دفاعی آنها گردد. پس از یک روز نبرد سخت نیروهای آلمانی موفق به پیشروی سریع به سوی آگدابیا شدند. ژنرال آرچیبالد وول فرمانده کل نیروهای انگلستان در خاورمیانه که متوجه قدرت نیروهای محور شده بود، در اوایل آوریل به سرعت دستورداد تا نیروهای انگلیسی از بنغازی عقب نشینی کنند تا از قطع خطوط ارتباطی آنان توسط رومل جلوگیری نماید. رومل که متوجه عدم تمایل انگلیسی ها به یک نبرد قطعی شده بود یک تصمیم متهورانه گرفت. او تصمیم گرفت تا دره سیر نائیک را که فقط دارای نیروی اندکی از ارتش انگلستان بود، تصرف کند. او دستورداد تا لشگر زرهی آریت (ARIETE) ایتالیا به تعقیب نیروهای در حال عقب نشینی انگلستان بپردازند و این در حالی بود که لشگر پنجم زرهی سبک آلمان در حال وارد شدن به بنغازی بود.

 ژنرال یوناس اشتریخ فرمانده لشگر پنجم زرهی به این دستور رومل اعتراض کرد زیرا وضعیت ادوات او این اجازه را به او نمی داد اما رومل این اعتراض را رد کرد. از دیگر سو ژنرال ایتالو گاریبالدی فرمانده لشگر زرهی ایتالیائی بطور مکرر تلاش کرد تا رومل را از وضعیت پیشروی خود مطلع کند اما موفق به ارتباط با او نشد. پس از آنکه بنغازی از تصرف انگلیسی ها خارج شد و آنها از سیرنائیک نیز عقب نشینی کردند، شهر غزاله نیز در 8 آوریل به تصرف رومل درآمد. این پیشرفت های سریع موجب عداوت و اعتراض شدید ستاد ارتش ایتالیا برضد رومل شد زیرا تصور می کردند که رومل از اختیارات خود فراتر رقته است. در این زمان  رومل از سرفرماندهی ارتش آلمان دستوری دریافت کرد که به موجب آن او نمی بایست به سوی مرداه پیش روی نماید بلکه باید چشمان خود را بر روی آنچه موجب اعتراض تعدادی از فرماندهان ستادش شده بود باز می کرد. او اعتقاد داشت که یک مسئولیت عظیم برای نابودی نیروهای متفقین در شمال آفریقا و تصرف مصر را برعهده دارد بنابراین تصمیم گرفت تا نیروهای در حال عقب نشینی انگلستان را زیر فشار قرار داده و برضد جناح باز در بندر تبرک دست به ضد حمله بزند. او همزمان و در تاریخ 9 آوریل موفق شد فرماندار نظامی انگلستان در سیرنائیک به نام ژنرال فیلیپ نئام که مشاور نظامی اوکانر نیز بود را به اسارت بگیرد. حمله به تبرک با حمله همزمان نیروهای ایتالیائی در امتداد ساحل و حمله نیروهای تحت فرماندهی رومل به جنوب غربی آن بندر با پشتیبانی لشگر 5 سبک زرهی آغاز شد.


اروین رومل (قسمت دوم)



 

اروین رومل

(قسمت دوم)

 

 

 پیشرفت های رومل موجب به صدا درآمدن زنگ هشدار در اردوگاه متفقین گردید. به نظر می رسید او برای یک ضربه فلج کننده با فتح مصر آماده می شود. متفقین می ترسیدند او پس از فتح مصر به سوی شمالشرقی حرکت نموده و با اتصال به قوای آلمان در قفقاز به نفت خاورمیانه و قفقاز تسلط یابد اما

 

 

هیتلر

 

از تخصیص نیرو و تدارکات برای این منظور خودداری نمود زیرا او از ابتدا با اعزام رومل و قوای آلمانی به شمال آفریقا مخالف بود و صرفا با اصرارهای اریش رایدر فرمانده نیروی دریائی و نیز به منظور تسکین ایتالیائی ها راضی به اعزام نیروهای آلمانی به شمال آفریقا شده بود. هیتلر هرگز تفکرات رایدر و رومل در خصوص اهمیت استراتژیک مصر را درک نکرد.

 

 

 

 حمله به مصر

 

 علی رغم تلفات سنگینی که رومل برای فتح تبروک و غزاله متحمل شده بود، تصمیم گرفت تا برای حمله به مرسا مطروح آماده شود. او تمایل داشت تا با ادامه حمله، به انگلیسی ها اجازه تشکیل یک خط دفاعی جدید به منظور دفاع از مصر را ندهد. همچنین عده ای از فرماندهان ستاد او اعتقاد داشتند که حمله به مصر موجب طولانی شدن خط تدارکاتی ارتش او میشود و این به این معنی بود که حمله به مالت باید به عقب می افتاد  زیرا برای حمله به مصر به لوفت وافهبه شدت نیاز بود. مارشال کسلرینگ به شدت با ین طرح مخالف بود و تهدید نمود که لوفت وافه را به سیسیل خواهد برد اما هیتلر با وجود اعتراض سرفرماندهی ایتالیا (HQ) و برخی از افسرانش به دلیل دیدن پتانسیل پیروزی کامل در آفریقا با طرح رومل موافقت نمود. رومل که از شهرت رو به رشد خود آگاه بود، به عنوان یک قمارباز، اینگونه تصمیم خود را توجیه نمود که نگهداری خطوط خود در سولام یک اشکال دارد و آن این است که به سادگی توسط انگلیسی ها قابل محاصره است و همچنین خطوط تدارکاتی ماوراء بحار که هنوز از طریق تریپولی انجام می شود، بی خطر نیست و راهی جز ایجاد یک جبهه در شرق وجود ندارد.

 

 

 

 در تاریخ 22 ژوئن رومل به حمله خود به سوی شرق ادامه داد و با مقاومت اندکی مواجه شد و در تاریخ 26 ژوئن مرسا مطروح محاصره شد و 4 لشگر پیاده متفقین به محاصره افتاد. یکی از لشگرها موفق شد از تاریکی شب استفاده کند و بگریزد. در تاریخ 29 ژوئن استحکامات انگلیسی ها در مرسا مطروح سقوط کرد و مقدار زیادی از تجهیزات و لوازم به همراه 6 هزار اسیر به دست آلمان ها افتاد.

 

 

 

 در تاریخ 25 ژوئن ژنرال اوچینلک به ارتش هشتم دستور مستقیم داد تا خط دفاعی اصلی خود را در العلمین جائی که از جنوب به بیابان قتارا منتهی میشد برپا کند. این موقعیت کمک می کرد تا خط دفاعی کوتاه گردد و امکان محاصره آن توسط ارتش رومل غیرممکن باشد زیرا بیابان جنوبی قتارا امکان تحرکات زرهی را غیرممکن نموده بود.

 

 

 رومل به پیشروی خود به سوی شرق ادامه داد اما به نظر می رسید 5 هفته نبرد مردانش را خسته نموده است. در تاریخ 1 ژوئیه 1942 نبرد اول العلمین آغاز شد اما پس از تقریبا یک ماه مبارزه بی نتیجه هر دو طرف به طور کامل خسته شدند و به حفر سنگر مشغول شدند این ضربه بزرگی به رومل بود که امیدوار بود راهش را به سوی مصر بازکند. در این نبرد ارتش هشتم انگلستان متحمل تلفات بیشتری شد و 13000 تلفات داد در حالی که افریکن کورپس 7000 تلفات داده بود که فقط 1000 نفر از آنان آلمانی بودند اما رومل نمی توانست حتی این تعداد تلفات را تحمل کند زیرا در مقایسه با ارتش انگلستان نیروی کمکی کمتری دریافت می کرد. واقیت این بود که زمانی که به العلمین رسید تنها 13 تانک عملیاتی داشت و اگر چه او تنها چند صد مایل تا اهرام مصر فاصله داشت اما فهمید که بیش از این نمیتواند فشار بر انگلیسی ها وارد کند. او در تاریخ 3 جولای در دفتر خاطراتش نوشت: راه از دست رفت.

 

 

 

 نبرد دوم العلمین   

 

 

 

 پس از بن بستی که در العلمین پیش آمد رومل امیدوار بود که بتواند پیش از اینکه ارتش هشتم در حجمی انبوه نیروی کمکی و تدارکات دریافت نماید حمله جدیدی را برضد آن شروع کند. از دیگر سو نیروهای متفقین از جزیره مالتا برضد خطوط تدارکاتی قوای محور که به مقصد تبروک و بردیا و مرسا مطروح اعزام می شد دست به عملیات زدند. زمانی که نیروهای محور در تریپولی و بنغازی بودند قسمت عمده ای از تدارکات به آنان می رسید اما زمانی که فاصله زیاد شد امکان عرضه مجدد و سریع وجود نداشت. همچنین این واقعیت وجود داشت که ایتالیائی ها که وظیفه و مسئولیت حمل و نقل تدارکات را برعهده داشتند اولویت را در عرضه تدارکات به لشگر های ایتالیائی می دادند تا به لشگرهای آلمانی. به نظر می رسید سرفرماندهی ایتالیا از جاه طلبی ها رومل نگران بود و در وحله اول به فکر نیروهای خود بود.

 از طرف دیگر انگلیسی ها نیز خود را برای یک تهاجم جدید از سوی رومل آماده می کردند و برای این منظور هارولد الکساندر جایگزین ژنرال اوچینلک گردید و

 

 

 

 

 

ژنرال برنارد مونتگمری

 

به فرماندهی ارتش هشتم منصوب شد. همچنین حجم انبوهی از تدارکات به ارتش هشتم تحویل داده شد و در اواخر آگوست کاروانهای عظیم حمل و  نقل مقدار 10 هزار تن از تدارکات را برای ارتش هشتم حمل نمودند. رومل که از این مسئله آگاه شده بود تصمیم گرفت تا یک حمله با استفاده از لشگر 15 زرهی پانزر و 21 زرهی پانزر و لشگر سبک زرهی 90 پانزر و سپاه 20 موتوریزه ایتالیا به جناح جنوبی العلمین را انجام دهد. زمین در اینجا به یک نسبت به سادگی قابل دفاع و قابل تهاجم بود. مونتگمری و اوچنلیک قبل از رومل از این خطر آگاه بودند ودر امتداد خط دفاعی العلمین و پشت این خطوط در الم الحلفا یک خط دفاعی ایجاد نموده بودند. الم الحلفا جائی بود که هر گونه عملیات نفوذ دورانی به سادگی می توانست در مواجهه با یک موقعیت دفاعی خنثی گردد.

 

 

 

 در تاریخ 30 آگوست نبرد الم الحلفا با حمله نیروهای ارتش رومل به داخل جناح جنوبی آغاز شد. ارتش او موفق شد پس از عبور از خط العلمین به سوی جنوب حرکت کرده و سپس به منظور انجام عملیات محاصره به سوی شمال تغیر جهت داده و به سوی الم الحلفا حرکت نمود. این حرکت رومل از سوی مونتگمری قابل پیش بینی بود.

 

 

 

 در زیر آتش سنگین توپخانه و هواپیماهای انگلیسی و مواجهه با دفاع قدرتمندانه مدافعان و کمبود سوخت رومل امیدی به بستن حلقه محاصره نداشت و سرانجام حمله متوقف شد. در تاریخ 2 سپتامبر رومل فهمید که پیروزی در نبرد غیرممکن  است و تصمیم به توقف آن گرفت. مونتگمری فرمانده ارتش هشتم که تصمیم گرفته بود به تعقیب نیروهای آلمانی بپردازد در بعد از ظهر روز 2 سپتامبر از تصمیم  خود منصرف شد و به برایان هوروکس (BRIAN HORROCKS) فرمانده سپاهیانش دستورداد تا به دشمن اجازه عقب نشینی دهد. علت این تصمیم مونتگمری 2 دلیل بود: اول اینکه او می خواست توان خود را حفظ کند و به نیروهای دشمن احترام بگذارد و دوم اینکه رومل با آماده سازی ساختگی برای حمله در این منطقه او را گمراه نمود و مونتگمری موضع دفاعی گرفت و در نتیجه رومل موفق به عقب نشینی شد. با این وجود مونتگمری هنوز مشتاق به وارد نمودن تلفات بر دشمن بود. او در تاریخ 3 سپتامبر به لشگر دوم نیوزلند که نیروئی بی تجربه بود و در شمال نیروی در حال عقب نشینی رومل قرار داشت و لشگر هفتم زرهی دستور داد تا به نیروهای محور حمله کنند. این حمله توسط ارتش رومل دفع شد و لشگر سبک زرهی 90 پانزر با یک عملیات آتش سنگین به محافظت از نیروهای محور پرداخت و مونتگمری مجبور شد برای حفظ نیروهایش دستور توقف حمله را صادر نماید.

 

 در 5 سپتامبر رومل به مکانی بازگشت که حمله را از آنجا استارت زده بود و تنها نتیجه این حمله برای رومل تلفات سنگینی بود که متحمل گردیده بود. او تعداد 2940 تن از نیروهایش را به همراه 50 دستگاه تانک و همین تعداد توپ و احتمالا 400 دستگاه کامیون را از دست داده بود که این وسایل برای حمل و نقل سریع نیروهایش بسیار ضروری بود. تلفات انگلیسی ها فقط شامل 68 تانک و تعدادی از نیروهای پیاده نظام بود. RAF (نیروی هوائی انگلستان) نقش بسیار مهمی در تلفات سنگین ارتش رومل داشت. رومل فهمیده بود که پیروزی در شمال آفریقا بدون پشتیبانی هوائی

 

 

لوفت وافه امکان پذیر نیست و لوفت وافه نیز در حال حاضر به دیگر جبهه گسیل شده بود. در ماه سپتامبر انگلیسی ها به خطوط تدارکاتی و بنادر دریافت تدارکات آلمان ها حمله کردند. ارسال موفقیت آمیز تدارکات برای قوای محور به سطح نگران کننده ای کاهش یافت. متفقین موفق شدند 2 سوم تدارکات ارسالی به سوی قوای محور را نابود کنند. همچنین رومل به دلیل بیماری در ماه سپتامبر مجبور به ترک آفریقا گردید و به ایتالیا رفت و از آنجا به آلمان رفت تا به درمان خود بپردازد بنابراین وقتی در 23 اکتبر 1942

 

 

 

 

 

نبرد دوم العلمین

 

آغاز شد او در جبهه و مقر فرماندهی خود حضور نداشت. اگر چه مارشال رومل به سرعت به ستاد فرماندهی خود در العلمین بازگشت اما بازگشت او 2 روز به طول انجامید و او 2 روز بسیار حیاتی را برای مقابله با حمله مونتگمری از دست داد. خط دفاعی نیروهای محور در العلمین بیش از آنچه رومل انتظار داشت استاتیک و ثابت بود اما دلیل این امر را باید کمبود سوخت و نیروی موتوریزه دانست. خط دفاعی نیروهای محور با یک میدان مین وسیع و یک توپخانه قدرتمند احاطه شده و محافظت میشد. رومل امیدوار بود تا پیاده نظامش بتواند به کمک این دو عامل (میدان مین و توپخانه) خط دفاعی خود را در موقعیتش حفظ نماید تا زمانی که تدارکات زرهی و موتوریزه به او برسد و او به کمک این امکانات دست به ضد حمله بزند اما این تصورات رومل با اشکال مواجه شد.

 

 

 

 ژنرال جورج اشتوم که در نبود رومل فرماندهی قوای محور را برعهده داشت در اولین ساعات نبرد برای سرکشی به واحدهای رزمی عزیمت نمود اما در میانه راه بر اثر حمله قلبی درگذشت و مرگش تا روز بعد آشکار نشد بنابراین واحدهای رزمی بدون کسب دستور و در زیر حملات قوای متفقین بلا تکلیف ماندند. روز بعد و در حالی که نیروهای محور 2 روز حیاتی را از دست داده بودند ژنرال ریتر فون توما فرماندهی قوای محور را برعهده گرفت. پس از بازگشت رومل ژنرال فون توما به او یادآوری نمود که ذخیره سوخت تا سطح نگران کننده ای کاهش یافته است. ضد حمله رومل در تاریخ 24 و 25 سپتامبر با استفاده از 2 لشگر زرهی 15 و 21 زرهی پانزر با حملات هوائی و توپخانه ای قوای متفقین، تلفات زیادی را به نیروهای محور تحمیل نمود. هدف رومل از این حملات رسیدن به مخازن سوخت قوای متفقین و رسوخ به داخل خط جبهه متفقین بود زیرا رومل می دانست این تنها امکان جلوگیری از شکست قوای محور است. ضد حمله متفقین در اوایل روز 26 اکتبر آغاز شد و نیروهای متفقین که به خط دفاعی قوای محور نفوذ کرده بودند توسط نیروی زرهی به فشار خود برای درهم شکستن این خطوط ادامه دادند اما نیروهای آلمانی با آتش سنگین خود بسیاری از تانک های قوای متفقین را نابود نمودند و این امر موجب ایجاد شک و تردید در میان افسران تیپ زرهی انگلیسی در مورد ادامه نبرد شد.

 

 

 

 

 

مونتگمری

که می دید تلفات تانک هایش در حد نگران کننده ای میباشد دستور توقف حملات را تا 2 نوامبر صادر نمود. در 2 نوامبر عملیات موسوم به سوپر شارژ توسط مونتگمری آغاز شد و نیروهای او موفق شدند 4 کیلومتر در خط دفاعی رومل نفوذ کنند. رومل در 2 نوامبربه سرعت دست به یک ضد حمله به منظور احاطه قوای متفقین که به داخل خط دفاعی او نفوذ کرده بودند، زد اما آتش سهمگین نیروهای متفقین این تلاش او را با وقفه مواجه ساخت. در این زمان نیروی زرهی پانزر رومل به مقدار یک سوم استعداد خود کاهش یافته و فقط 35 تانک در اختیار داشت و علاوه بر آن ذخیره سوخت که بسیار حیاتی بود دیگر وجود نداشت و آسمان در کنترل کامل قوای انگلستان بود. قوای زرهی انگلستان نیز دارای تلفاتی مرگبار بود و بعضی از تیپپ های زرهی انگلستان تا 75 درصد متحمل تلفات شده بودند. در 3 نوامبر مونتگمری متوجه شد که تجدید حمله بدون تجدید قوا که انتظار داشت برای او ارسال شود، امکان پذیر نیست. این آرامش آنچه را که رومل برای خروج خود از موقعیت ناامید کننده نیاز داشت به او می داد. او که از 29 اکتبر برای عقب نشینی از موقعیتش برنامه ریزی می کرد در نیم روز 29 اکتبر پیامی شوم از

 

 

هیتلر

 

دریافت نمود که در آن خواستار پایداری تا پیروزی یا مرگ شده بود. انجام این دستور هیتلر تقریبا غیرممکن و متضمن نابودی قوای زرهی ارتش افریکن کورپس بود ولی رومل خود شخصا نمی توانست از دستور پیشوا سرپیچی کند. نیروهای قوای محور در موقعیت ناامید کننده ای قرار داشتند.

 

 

 

 در 4 نوامبر مونتگمری با قوای تازه نفس دست به حمله جدیدی زد. در این حمله مونتگمری 500 تانک در برابر 20 تانک رومل در اختیار داشت. در نمیروز همان روز سپاه 20 موتوریزه ایتالیا محاصره شد و چند ساعت بعد تماما نابود گردید. این امر موجب شد تا یک شکاف به عمق 20 کیلومتر در خط دفاعی رومل ایجاد شود. قوای زرهی و موتوریزه انگلستان از این شکاف به داخل خط دفاعی جاری شد و این سیل قوای انگلستان که به داخل شکاف می ریخت کل تانک های ارتش افریکن کورپس را با خطر محاصره مواجه نموده بود. در این لحظه رومل متوجه شد که نمیتواند مدت زمان طولانی بدون عقب نشینی خط دفاعی خود را حفظ کند و دستور عقب نشینی کلی و عمومی را صادر نمود. در تاریخ 5 نوامبر هیتلر دستوری مبنی بر عقب نشینی به رومل داد در حالی که 12 ساعت از تصمیم رومل برای عقب نشینی می گذشت و این دستور بسیار دیر صادر شد زیرا قسمت عمده ای از نیروهای رومل گرفتار شده بودند و او مجبور شد با باقیمانده ارتش خود به سمت غرب عقب نشینی کند.

 

 قسمتی از نیروهای زرهی آفریکن کورپس پس از آنکه موفق شد از العلمین فرار کند مورد حمله هوائی متفقین قرار گرفت و متحمل تلفات سنگینی گردید و به دلیل عدم دریافت نیروی کمکی از سوی

 

 

 

موسولینی

و

 

 

هیتلر

 

قوای پانزر دیگر نتوانست به جز در هنگام عقی نشینی به تونس دست به عملیات بزند. با اینحال عقب نشینی بسیار با مهارت انجام شد و با استفاده از سیاست زمین سوخته و تله گذاری در پشت سر، امکان تعقیب برای متفقین را بسیار دشوار نمود. در این زمان متفقین از نظر تعداد عددی نفرات و نیروی هوائی نسبت به نیروهای رومل برتری کامل داشتند در حالی که باقی مانده لشگرهای رومل در حد گروه رزمی تقلیل یافته بود.

 زمانی که رومل به تونس عقب نشینی نمود برضد سپاه دوم ارتش آمریکا که به منظور قطع خطوط ارتباطی او در آفریقای شمالی پیاده شده بودند دست به حمله زد و موفق شد در ماه فوریه در نبرد گذرگاه قاصرین شکست سختی به نیروهای آمریکائی تحمیل کند و سپس به سرعت به سوی نیروهای انگلیسی در منطقه خط مارس (MARETH LINE) در مرز لیبی بازگشت اما این پیروزی او فقط سرنوشت محتوم ارتش آلمان در شمال آفریقا را به تاخیر می انداخت.

 

 در پایان ژانویه 1943 زمانی که رومل در قاصرین حضور داشت، یک ژنرال ایتالیائی به نام جیووانی مسی به فرماندهی قوای زرهی پانزر منصوب شد و نام قوای پانزر را به ارتش ایتالیا - آلمانی پانزر تغییر داد. علت این امر این بود که این نیرو متشکل از یک سپاه آلمانی و سه سپاه ایتالیائی بود. اگر چه رومل او را از فرماندهی این نیرو برکنار نمود اما این ژنرال ایتالیائی از برکناریش خودداری نمود و همچنان فرماندهی لشگرهای ایتالیائی را برعهده گرفت. این مسئله موجب شد لشگرهای زرهی قوای محور تحت فرماندهی دو ژنرال قرار بگیرند. اول لشگرهای ایتالیائی تحت فرمان جیووانی مسی و دوم لشگرهای آلمانی تحت فرماندهی ژنرال هانس یورگن فون آرنیم.


جنگ جهانی دوم: World War II

جنگ جهانی دوم: World War II

 (به انگلیسی:World War II) یکی از بزرگ‌ترین و پرهزینه‌ترین جنگ‌ها در تاریخ جهان می‌باشد، اکثر ملت‌های جهان درگیر جنگ بودند.آلمان در ۱ سپتامبر، ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد، این تاریخ متداول آغاز جنگ جهانی دوم در غرب می‌باشد. منابع دیگر حمله ژاپن به چین را در ۷ ژوئیه، ۱۹۳۷، آغاز جنگ می‌دانند، و همچنین حمله ژاپن به منچوری را در ۱۹۳۱ را نیز در این میان ذکر کرده‌اند.

دلایل آغاز جنگ

جنگ جهانی دوم به دلایل بسیاری آغاز شد. بعضی از اصلی تربن آن‌ها، بحران اقتصادی و تورم، درخواست غرامت جنگی از جمهوری وایمار آلمان پس از جنگ جهانی اول. رکود اقتصادی و نیاز ژاپن به مواد اولیه بود که باعث ظهور و رواج اندیشه فاشیسم و ملی گرایی، ظهور اندیشه دیکتاتوری و محدود کردن فکر و اندیشه شد توتالیتاریسم حکومتی است که جهان‌بینی کل‌گرایی ارائه مى‌دهد و مردم می‌بایست به اصول عقاید سیاسی حکومت اعتقاد داشته باشند.حکومت‌های توتالیتر اغلب یک‌حزبی هستند یا تمام احزاب به یک ایدئولوژی متعهد هستند. در حکومت توتالیتر، یک فرد دیکتاتور رهبری احزاب را بر عهده دارد، و افرادی که دشمن نظام سیاسی دانسته می‌شوند، مجازات می‌گردند. از دیگر ویژگی‌های حکومت توتالیتر، کنترل انحصاری سازمان‌های اقتصادی،رسانه‌های همگانی و ارتش است. در حکومت‌های توتالیتر، تمرکز و تراکم قدرت باعث ایجاد انسداد اجتماعی می‌شود و افراد ممکن است به خاطر عقایدشان کشته یا زندانی شوند.توتالیتاریسم مفهوم عامی است که مفاهیمی چون نازیسم(فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری سرمایه مالی بزرگ است، ((که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن کارگران در جامعه حاکم می‌شود))، برضد سایر بخش‌های سرمایه داری و دیگر بخش‌های جامعه نظیر کارگران)،فاشیسم(فاشیسم به عنوان یک مفهوم تاریخی، نوعی نظام حکومتی خودكامه است که بین سال های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ در ایتالیا و به وسیله "موسولینی" رهبری شد)،مائوئیسم،لنینیسم و کمونیسم (این واژه بعدها در مفهوم گسترده‌تری به کار رفت)، اطلاق شد.را نیز در برمی‌گیرد.افلاطون در جمهوری، حکومت توتالیتر را از بهترین انواع حکومت دانسته است.استالین واژه توتالیتاریسم را برای توصیف حکومتش به کار برد. حکومت استالین در شوروی، هیتلر در آلمان،پولپوت در کامبوج،موسولینی در ایتالیا از مهم‌ترین حکومت‌های توتالیتر هستند فاشيسم، از لحاظ نظری محصول توسعة نظری نژادباوری و امپرياليسم اروپايی بود، و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول. ولی با شكست كلی آن در جنگ جهانی دوم، از اعتبار افتاد. پس از جنگ، برخی حزبهای نوفاشيست در اروپا پديد آمدند (از جمله حزب نوفاشيست ايتاليا) ولی توفيقی چندان بدست نياوردند. در قاره های ديگر نيز رژيم هايی با ايدئولوژی فاشيستی پديد آمدند، مانند پرونيسم در آرژانتين به رهبری خوان پرون (1895-1974) كه در 1945-1950 ديكتاتور آرژانتين بود. اما پرونيسم آرژانتين با فاشيسم ايتاليا تفاوتهای مهمی داشت، از جمله اينكه سياست خارجی تجاوزگرانه نداشت و در داخل نيز به بهزيستی طبقةكارگر توجه خاص داشت.

مفهوم فاشیسم

برای نوشتن در مورد یک نظام سیاسی به عنوان یک شکل از حکومت بیش از هر چیز باید به بنیاد های فلسفی نهفته در زیر لایه های نهادی پرداخت.معنای علمی واژه فاشیسم عبارت ست از نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکار که توسط ارتجاعی ترین و متجاوز ترین محافل امپریالیستی مستقر می شود. فاشیسم از طرف سرمایه انحصاری پشتیبانی می شود و هدف آن حفظ نظام سرمایه داری ست، در هنگامی که حکومت به شیوه های متعارف امکان پذیر نباشد. حکومت فاشیستی کلیه حقوق و آزادی های دموکراتیک را در کشور از بین می برد و سیاست خود را معمولاً در لفافه ای از تئوری ها و تبلیغات مبتنی بر تعصب ملی و نژادی می پوشاند. فاشیسم زايیده بحران عمومی سرمایه داری ست. فاشیسم در مرحله ای از مبارزه شدید طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی پدید می گردد که بورژوازی دیگر قادر نیست سلطه خود را از طریق پارلمانی حفظ کند و لذا به استبداد و ترور، سرکوب خونین جنبش کارگری و هر جنبش دموکراتیک دیگر و نیز به عوام فریبی های گزافه گویانه متوسل می شود. فاشیسم سیاست داخلی خود را به ممنوع کردن احزاب کمونیست، سندیکاها و سایر سازمان های مترقی الغا آزادی های دموکراتیک و نظامی کردن دستگاه دولتی و همه حیات اجتماعی کشور مبتنی می سازد. فاشیسم برای اجرای این مقاصد از دسته جات ضربتی، قاتلین و عناصر وازده و اوباش نظیر اس اس ها در آلمان هیتلری و پیراهن سیاهان در ایتالیای موسولینی استفاده می کنند. نژادپرستی و شوینیسم و تئوری های نظیر آن حربه های اساسی ایدئولوژیک فاشیسم را تشکیل می دهند.

فاشیسم در ایتالیا

تاریخ پیدایش فاشیسم در ایتالیا همواره همراه بوده است با درخشش نام متفکر اکتوالیست ایتالیایی جیوانی جنتیله.در مورد مهم ترین نکات فلسفه جنتیله می توان به مفهوم بسیار اساسی نفی اشاره کنم. به طوری که از نوشته های او بر می آید تاریخ بشر از منظر جنتیله عرصه زایش و نفی همواره ایده های به عمل در آمده است. از این منظر زایش یک ایده همواره همراه است با نفی خشونت آمیز ایده های پیشین در عمل.چیزی که در اندیشه های جنتیله عجیب به نظر می آید روشی است که برای توجیه دفاع اکتوالیستی از فاشیسم به کار می گیرد. به این اعتبار در نگاه جنتیله رهبر به عنوان مغز جامعه در پرتو شور برآمده از مردم همواره در مسیر نفی های خشن و ضروری قرار می گیرند.جنتیله سرانجام در راه مذاکره برای آزادی روشنفکران ضد فاشیست که از دوستانش بودند به دست پارتیزان ها کشته شد.از نظر تاریخی فاشیسم نخست در ایتالیا در سال 1919 بوجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور غصب کند. حزب فاشیستی آلمان در سال 1920 ایجاد شد و نام عوام فریبانه ناسیونال سوسیالیست برخود نهاد. این حزب در سال 1933 به کمک انحصارهای بزرگ آلمانی و خارجی حکومت را بدست گرفت و دیکتاتوری خونین هیتلری را مستقر کرد.تجزیه جنبش کارگری آلمان در آن هنگام و فلج کردن نیروی عظیم طبقه کارگر آلمان و بالاخره به پیروزی فاشیسم کمک کرد. در آلمان هیتلری که به مظهر فاشیسم و نمونه روشن آن به شمار می رود، حزب کمونیست آلمان (۱۹۱۸)، سندیکاهای کارگری و سایر سازمان های دموکراتیک یکی پس از دیگری سرکوب شدند. استبداد سیاهی حکم فرما شد. نخبه دانشمندان و روشنفکران و ادبای آلمانی بر اثر دیکتاتوری و سیاست ضد یهود فاشیست ها مجبور به جلای وطن شدند. فاشیست ها با استفاده از تئوری های «فضای حیاتی» و «ژئو پلیتیک» و با اقدامات علمی انحصارهای بزرگ جنگ جدیدی را برای تقسیم مجدد جهان و اشغال سرزمین های دیگر کشورها تدارک دیدند. این سیاست منجر به جنگ دوم جهانی شد که بالاخره با در هم شکستن کامل نظامی، اقتصادی و سیاسی ارتجاع فاشیستی و با پیروزی اتحاد شوروی و ائتلاف ضد هیتلری فاشیستی پایان یافت.نازیسم ـ دارای همان معنای فاشیسم است. این کلمه از حروف اول اسم حزب فاشیستی هیتلر که «حزب کارگری ملی سوسیالیستی» خوانده می شد و البته نه کارگری بود نه ملی و نه سوسیالیستی ترکیب یافته است.به نظر "موسولینی"، فاشیسم یک مفهوم مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و اراده‌ای واقعی است که از فرد تجاوز می‌کند و به عضویت یک جامعهٔ روحانی ارتقا می‌یابد. به نظر می‌رسد کسانی که در سیاست‌های مذهبی فاشیسم، چیزی جز فرصت‌طلبی ندیده‌اند، این معنی را نفهمیده‌اند که فاشیسم علاوه بر آنکه یک سیستم حکومتی است، بالاتر از همه، یک سیستم فکری نیز هست."فاشیسم" با همهٔ تجربه‌های فردی دارای طبیعت مادی – مانند آنچه در سده هجدهم رواج داشت – مخالفت می‌کند. فاشیسم مخالف استقلال فردی، و طرفدار دولت است و برای فرد تا آنجا ارزش قايل است که با دولت، یعنی وجدان و ارادهٔ عمومی انسان در وجود تاریخی وی، منطبق شود. اصول آزادی دولت را در مقابل مصالح فرد انکار می‌کند. اما فاشیسم، دولت را به عنوان یک واقعیت حقیقی مبنا قرار می‌دهد. اصول اساسی فاشیسم که موسولینی برخی از آن ها را در دانشنامه ایتالیا در سال ۱۹۳۲ میلادی ابراز داشته بود عبارت‌اند از:

•        ۱) عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح

•        ۲) مخالفت با اندیشه‌های سوسیالیستی

•        ۳) مخالفت با لیبرالیسم

•        ۴) تبعیت زندگی همهٔ گروهها از دولت (توتالیتر بودن)

•        ۵) تقدس پیشوا تا سرحد امکان

•        ۶) مخالفت با دموکراسی (دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی می‌نامند)

•        ۷) اعتقاد شدید به قهرمان‌پرستی

•        ۸) تبلیغ روح رزم‌جویی

•        ۹) نظام تک‌حزبی

سرگذشت فاشیسم

پس از جنگ جهانی اول، ایتالیا مانند دیگر کشورهای اروپایی درگیر مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود. اعتصابات، شورش‌ها و تصرف اراضی به وسیله روستاییان در نواحی کشاورزی از مسايل مبتلا به این کشور به شمار می‌رفتند.طبقات متوسط مانند طبقات مشابه در کشورهای سرمایه‌داری از بلشویسم هراسان بودند. در کشوری که شکل حکومت آن دمکراتیک بود، ولی برخلاف بریتانیا از سنت سیاسی مقتدر برای حمایت از دموکراسی برخوردار نبود، همهٔ این مسائل لاینحل مانده و اغتشاش و هرج و مرج را تشدید می‌کرد.در چنین زمینه‌ای از اضطراب و اغتشاش، محبوبیت حزب فاشیست موسولینی رو به افزایش نهاد. فاشیسم اعلام کرد که ایتالیا را از بلشویسم نجات می‌دهد، و قول داد که شوکت و افتخار امپراتوری روم باستان را به کشوری که روحیه و انتظامش را از دست داده، باز خواهد گرداند.فاشیسم همه نوع افراد ناراضی را به خود جلب کرد: سربازان سابق که بیکار مانده بودند، طبقات متوسط دلسرد و مأیوس، جوانان وطن‌پرست و روستاییان گرسنه. فاشیست‌ها پیراهن سیاه بر تن کرده و چکمه می‌پوشیدند و درباره یک آرمان بزرگ ملی فریاد می‌زدند که همه چیز به همه کس عرضه می‌‌کرد: شغل، سعادت و افتخار ملی.استدلال سیاسی آن ها تروریسم و جنگ‌های خیابانی بود و دولت ضعیف تر از آن بود که جلوی آن ها را بگیرد. بالاخره وقتی محافل صنعتی قدرتمند به پشتیبانی از فاشیسم برخاستند، موسولینی (ایل دوچه/پیشوا) به دنبال راهپیمایی بزرگی که در ۱۹۲۲ در رم بر پا شد، به قدرت رسید. او بدون درنگ یک دیکتاتوری نظامی بر پا کرد و اقتصاد را به شیوه خاص خود سازمان داد.دولت برخی فعالیت‌های عمومی را به عهده گرفت و ارتش را تقویت کرد و با فتح حبشه (که امروز اتیوپی نامیده می‌شود) در سال 3۶ - ۱۹۳۵، از آن برای توسعه امپراتوری ایتالیا در افریقای شمالی استفاده کرد. فاشیسم موفق به نظر می‌رسید زیرا نظم را در کشور بی‌نظم و ناامن برقرار کرده بود. مردم ایتالیا، موسولینی را تأیید می‌‌کردند، از این نظر که توانسته است «قطار را به موقع به حرکت در آورد».موسولینی با اعلام این مطلب که فاشیسم یک فلسفه است سعی کرد برای رژیم خود احترامی کسب کند. او فرضیه‌اش را از عبارات پرطمطراق ولی بی معنایی چون «کشور، وجدان و اراده عمومی بشریت است» پر کرد. شعارهای مشهورش قابل فهم بود: «همیشه حق با موسولینی است»، «بحث نه، تنها اطاعت!»، «ایمان بیاورید، اطاعت کنید!، بجنگید!»

سایر دیکتاتورهای جناح راست دهه ۱۹۳۰ روش‌های سیاسی ایتالیایی فاشیست را تقلید کرده و آن را با اوضاع و شرایط و آداب و سنن کشور خود تطبیق دادند. برای مثال، در اسپانیا ژنرال فرانکو ارتش را با اشرافیت و کلیسای کاتولیک پیوند داد. رژیم فاشیست تا دهه ۱۹۷۵ به حیات خود ادامه داد. اما دیگر رژیم‌های مشابه مانند آلمان نازی و چند رژیم در اروپای شرقی (و حتی خود ایتالیای فاشیست) در جنگ جهانی دوم با شکست روبرو شدند.

فاشیسم در آلمان

موفق‌ترین و شریرترین کشور فاشیستی، آلمان نازی بود. بعد از جنگ جهانی اول، آلمان مانند ایتالیا با مسايل و مشکلاتی مواجه شد. این کشور مجبور بود شرمساری و مجازات ناشی از شکست خود در جنگ را تحمل کند. دمکراسی نیم‌بندی که در ۱۹۱۹ در این کشور برقرار شد، جمهوری وایمار (به آلمانی: Weimarer Republik) به نظام حکومتی آلمان طی سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳ میلادی اطلاق می‌گردد. جمهوری وایمار در اصل اصطلاحی است که مورخان برای دوره تاریخی حدفاصل پایان جنگ جهانی اول تا روی کار آمدن حکومت نازیها در آلمان ابداع نموده‌اند. نام رسمی این نظام حکومتی، همانند دوره حکومتی پیش از آن، امپراتوری آلمان (به آلمانی: Deutsches Reich) باقی می‌ماند. جمهوری وایمار اولین تلاش برای ایجاد مردم‌سالاری در آلمان بود که توسط سیاستمداران آلمانی در شهر وایمار مورد اجماع قرار گرفت. هرگز مورد قبول طبقه بالا که با اشتیاق به گذشتهٔ پر افتخار آلمان قیصری می‌‌نگریست، قرار نگرفت.آن ها و تعداد زیادی از مردم آلمان عقیده «نازیسم» هیتلر را مورد استقبال قرار دادند، زیرا با سنت‌های پذیرفته‌شده تاریخ آلمان یعنی اطاعت نسبت به مافوق، روحیه نظامی‌گری و ستایش عاشقانه از «ملت» پیوند داشت. به علاوه، این عقیده با احساسات گسترده ضد سامی در آلمان مطابقت می‌کرد. البته باید خاطر نشان کرد که هیتلر مبتکر این احساسات نبود بلکه از آن به طور کامل بهره‌برداری می‌کرد.در آلمان نظریه فاشیستی برتری ملی تحت عنوان نظریه «نژاد برتر» مطرح و ادعا شد که این نظریه دارای ریشه‌های تاریخی است و در عقاید فلاسفه قرن نوزده آلمان آمده است. لذا چون آلمانی‌ها از مردم برتر بودند، شکست آلمان در جنگ جهانی اول نمی‌توانسته ناشی از تقصیر ارتش آلمان باشد، بنابراین لازم بود تقصیر به گردن افراد دیگری گذاشته شود. این افراد عبارت بودند از: بلشویک‌ها، یهودی‌ها و سوسیال‌دمکرات‌هایی که «از پشت به ارتش آلمان خنجر زده بودند و حالا نیز این افراد مسبب تمام مشکلات بعد از جنگ به شمار می‌آمدند.».در اوایل دهه ۱۹۳۵ که اوضاع آلمان به دنبال رکود بزرگ رو به وخامت گرایید، میلیون‌ها نفر آلمانی با اشتیاق، تجزیه و تحلیل هیتلر را درباره وضعیت کشور خود پذیرفتند. در ۱۹۳۳ نازی‌ها بزرگ‌ترین حزب آلمان را تشکیل دادند و هیتلر صدراعظم آلمان شد. او به مجرد رسیدن به قدرت یک دولت تک حزبی را به وجود آورد..سایر خصوصیات حزب نازی مشابه حزب فاشیست ایتالیا بود. روش‌های تحمیل عقیده که هیتلر به کار می‌‌برد، همان بود که موسولینی به کار می‌‌گرفت: استفاده از چماق یا شلاق چرمی و یا نواختن لگد به کشاله ران. نازی‌ها – مانند فاشیست‌ها - از طرف سرمایه‌داران و پیشه‌وران بزرگ حمایت می‌شدند. هیتلر نیز پروژه‌های بزرگ دولتی مانند جاده‌سازی و از آن مهم‌تر برنامهٔ بزرگ تجدید تسلیحات را راه انداخت که برای شش میلیون نفر بیکار، شغل ایجاد کرد..

اقدامات دولت‌های فاشیستی

کوشش‌های حکومت‌های فاشیستی برای کاهش بیکاری، ارتباطی بین نظریات سوسیالیستی و فاشیسم برقرار می‌کند (در واقع نام کامل حزب نازی آلمان، دولت قوی و دخالت این دولت در آلمان است) وجه مشترک این دو، عبارت است از: دولت قوی و دخالت این دولت در همه امور به خاطر حفظ منافع ملی. هیتلر و موسولینی هنگام عروج به قدرت، به طور سربسته وعده دادند که رفتار بهتری با کارگران خواهند داشت. شاید می‌‌خواستند به این ترتیب رأی آن ها را از چنگ احزاب جناح چپ در آورند. ولی وعده‌های آن ها چندان عملی نشد زیرا رژیم‌های آن ها تغییری در ترکیب اجتماعی به وجود نیاوردند و همان طبقه حاکم کماکان در رأس امور باقی بود. در آلمان و ایتالیا به استثنای چند نفر، بقیه اعضای طبقه از حکومت فاشیستی حمایت می‌کردند و به وسیله آن حکومت حمایت شدند..طولی نکشید که میلیون‌ها آلمانی آمادگی خود را برای پیروی از پیشوا اعلام کردند. هر کس که تردیدی نسبت به ایدئولوژی جدید داشت یا از کشور گریخت و یا سکوتی سنگین پیشه کرد. آن هایی که علیه او حرف می‌زدند به اردوگاه‌های کار اجباری نازی اعزام می‌شدند تا به یهودی‌ها، کولی‌ها و سایر «طفیلی‌های بشر» ملحق شوند. نازی‌ها در ترتیب تظاهرات و نمایش‌های عمومی احساس‌برانگیز از قوهٔ تشخیص قوی برخوردار بودند و طولی نکشید که تمامی ملت (این طور به نظر می‌‌رسید) شعاری واحد را بر زبان جاری کردند: «یک کشور، یک مردم، یک پیشوا» به این ترتیب تمام ملت از فلسفه هیتلر که می‌گفت : «جنگ، ابدی است. جنگ، زندگی است» پشتیبانی کردند. نظریات مشهور هیتلر به هیچ‌وجه اساس اخلاقی یا عملی نداشت ولی سیاست‌هایی که او بر اساس این نظریات اجرا کرد در وهله اول تماماً موفق بود. راه‌حل نهایی او برای مسئلهٔ یهود، شش میلیون یهودی را به کام مرگ فرستاد. آرزوی دیرینش برای تصرف جهان، آتش جنگ جهانی دوم را برافروخت و سرانجام برای کشور و مردمش فاجعه آفرید.پس از جنگ جهانی دوم، ایتالیا و قسمت غربی آلمان به عنوان دموکراسی‌های لیبرال تجدید سازمان یافتند و نازیسم اعتبار و آبروی خود را از دست داد. ولی ترس از حیات دوباره فاشیسم در جهان پس از جنگ و به ویژه در کشورهایی مثل شوروی که بیش از همه از تهاجم آلمان صدمه دیده بود پا بر جا ماند. این ترس به شدت در سیاست شوروی نسبت به آلمان تأثیر گذاشت.به طور کلی فاشیسم، در عملکرد برخی از دولت‌های جناح راست افراطی، برای مثال در دیکتاتوری نظامی «سرهنگان» یونان از «۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴» و جذبه‌ای که فاشیسم برای برخی از مردمان دارد، به چشم می‌خورد. برخی از گروه‌های سیاسی در غرب مثل جبهه‌ ملی بریتانیا، بازتاب‌دهندهٔ‌ نظریات فاشیسم قبل از جنگ هستند..حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان، که بیشتر با نام‌های ان اس دی‌ای پی(NSDAP) یا حزب نازی شناخته می‌شود. حزب سیاسی که قدرت آلمان را توسط آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۳ در دست داشت..ان اس دی‌ای پی(NSDAP) نیروی سیاسی اصلی آلمان نازی از زمان سقوط جمهوری وایمار در سال ۱۹۳۳ تا انتهای جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ بود. تا وقتی که غیر قانونی بودن آن اعلام شد و بسیاری از سران نازی دستگیر، و در دادگاه نورنبرگ محکوم به جنایت جنگی و جنایت برضد بشریت شدند. بیشتر از ۴۰ میلیون تن در نبرد با نازی‌ها کشته یا به قتل رسیدند.(گفته می‌شود ۶ میلیون یهودی در کشتار و سوزاندن جمعی کشته شدند).

 عقاب و صلیب شکسته نازی

حزب نازی از چند دسته شبه نظامی، همچون اِس اِی، اِس اِس، و گِشتاپو تشکیل شده بود، همه این‌ها پس از سال ۱۹۳۳ در حکومت نازی یکپارچه شدند..اِس اِی نیروی اصلی برای برهم زدن قوای نیروی دیگر دولت‌ها بود. برای نمونه، در سال ۱۹۳۳، اِس اِی نقش اصلی را در 'سوزاندن کتاب ها' بر عهده داشت. اِس اِس بیشتر یک نیروی مخفی بود، بسیار بی رحم که عاقبت در سال ۱۹۳۳ در شب تیغه‌های بلند اِس اِی را از میان برد. افراد اِس اِی لباس قهوه‌ای رنگ می‌پوشیدند، به این دلیل که آن‌ها پس از جنگ جهانی اول در روز به آسانی قابل شناسایی بودند. افراد اِس اِس لباس سیاه رنگ می‌پوشیدند.

.

جنگ جهانی اول به پایان رسید، اما نظام سرمایه‌داری اروپا جنگ دیگری را آبستن بود. سرمایه‌داری اروپا از بازارهای پس از جنگ فربه شده بود. تنها چند ماه پس از جنگ جهانی اول بود که شوراهای انقلابی کارگری به ویژه در آلمان پدید آمده و شدیداً طبقهٔ حاکم را نگران کرده بودند. به همین خاطر طبقه‌ی حاکم آلمان به تسلیح میلشیای ارتجاعی همت گمارد تا «خطر» انقلاب را برطرف کرده و بتواند روسیه را از حمایت کارگران اروپا محروم نماید. شوراهای انقلابی کارگری درهم‌کوبیده شدند و بحران اقتصادی بر جای ماند تا این که در سال ۱۹۲۹ میزان بیکاری به درجه‌ای بی‌سابقه رسید. اشتهای استعماری قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری و رقابت‌هایشان هم در این زمان به شدت تقویت شده بودند. دو اتفاق مهم آتش اولیه جنگ جهانی دوم را برافروخت، حمله ژاپن به چین (جولای ۱۹۳۷)و اشغال لهستان توسط آلمان (سپتامبر ۱۹۳۹). کشورهای درگیر جنگ جهانی دوم دو گروه بودند که به نام متفقین و متحدین شناخته می‌شوند.

پیش زمینه جنگ

در آلمان چهار میلیون نفر بیکار بودند و از آن جایی که این کشور مستعمره نداشت، نمی‌توانست محصولاتش را به فروش برساند. هیتلر سال ۱۹۲۵ در کتابی به نام نبرد من (Mein Kampf) اعلام کرد که باید در فکر «فضایی برای حفظ موجودیت نژادژرمن» بود و باید برای این مهم «به شرق نگریست». او سپس برای به دست آوردن بازارهای جدید برای محصولات آلمانی مسئله‌ی نابودی «یهودیت – بلشویسم» را مطرح نمود. این تنها کارفرمایان آلمانی از قبیل زیمنس، بایر، کروپ یا بُش نیستند که از نظرات هیتلر پشتیبانی کردند، و صندوق‌های نازیسم را پر از پول و امکانات نمودند. کارفرمای فولادسازی تیسن ۱۰۰ هزار مارک طلا به نازی‌ها داد و هیتلر سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید. ورث در کتابی که سال ۱۹۶۴ به نام (روسیه در جنگ، از استالینگراد تا برلین)، منتشر نمود، چنین نوشت:«مبارزه با بلشویسم جهانی هدف اصلی سیاست آلمان بود.» هیتلر سال ۱۹۳۹ به تاریخدانی به نام کارل بورکهاردت گفت:«هر چه من در نظر دارم برضد روسیه‌است. اگر غرب آن قدر احمق است تا این موضوع را بفهمد، من مجبورم با روس‌ها سازش کنم تا غرب را به صورت نظامی شکست دهم و سپس تجدید قوا کرده و اتحاد شوروی را نابود نمایم.» عملاً غرب در سال ۱۹۴۰ از پای درآمد و هیتلر یک سال بعد علیه شوروی وارد عمل شد.

جنگ در اروپا

جنگ جهانی دوم دراروپا: آبی: مناطق محور - سرخ: مناطق متفقین - سبز: شوروی قبل از ورود به جنگ

آلمان در ۱ سپتامبر، ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد، این تاریخ متداول آغاز جنگ جهانی دوم در غرب می‌باشد. در پی این با اعلام جنگ کشورهای انگلیس، فرانسه و بلژیک به آلمان جنگ جهانی دوم آغاز گشت..روز ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ عملیاتی با نام رمز بارباروسا آغاز گشت. پنج میلیون سرباز ارتش هیتلری (Wehrmacht) به شوروی حمله‌ای برق‌آسا کردند. روز ۳ مارس همان سال هیتلر دستوری با این مضمون صادر کرده بود:«تمام شوراها باید نابود شوند، هر سرباز آلمانی که در این راه قوانین بین‌المللی جنگ را زیرپا بگذارد عفو و بخشوده می‌شود.».ارتش فرانسه در سال ۱۹۴۰ فقط ۲۸ روز در برابر ارتش هیتلری دوام ‌آورد و نابود گردید. پس از این شکست بود که روزنامه‌ی آمریکایی نیویورک پست در شماره ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ نوشت:«باید معجزه‌ای به بزرگی نازل شدن انجیل روی دهد تا ارتش سرخ بتواند در مدت کوتاهی از یک شکست کامل رهایی یابد.» کمی بیش از یک ماه بعد، در ژوئیه، ارتش آلمان در مقابله با ارتش سرخ ۲۰۰ هزار کشته داد و این تعداد ۴ برابر کل کشته‌شدگان این ارتش در حملاتش در غرب بین سال‌های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ بود. در سال ۱۹۴۲ نبرد استالینگراد ۳۳۰ هزار سرباز آلمانی را کنار زد، در سال ۱۹۴۳ ارتش هیتلری ۵۰۰ هزارنفر را در نبرد کورسک معروف به نبرد تانک‌ها از دست داد. نخبگان اس اس در این زمان به کلی نابود ‌شدند. ارتش سرخ موفق ‌گردید که ۶۰۷ لشکر از ۷۸۳ لشکر هیتلری را در تمام جبهه‌های جنگ نابود نماید.

 

 

سربازان آلمانی در نبرد استالینگراد

در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ نیروهای متفقین مرکب از ارتش‌های کشورهای انگلستان، کانادا و ایالات متحده آمریکا به اتفاق واحدهایی از ارتش فرانسه آزاد عملیات پیاده شدن در ساحل نرماندی(ساحل کانال مانش) را آغاز کردند. هدف این اردوکشی، آزاد کردن فرانسه و سپس اروپای غربی از چنگال هیتلر و سبک کردن بار جنگ از دوش ارتش روسیه شوروی بود تا روس‌ها بتوانند به سرعت آلمانی‌ها را از خاک خود برانند. در نتیجه از دو بخش شرقی و غربی اروپا هیتلر در محاصره قرار گرفت و برلین در ۸ مه ۱۹۴۵ پس از خودکشی هیتلر سقوط کرد.در پی مرگ هیتلر دریادار فون دونیتس که از سوی هیتلر پیشوای دولت نازی شده بود تسلیم بی قید و شرط را در برابر متفقین پذیرفت.

هیتلر در پاریس اشغال شده و در مقابل برج ایفل

جنگ در افریقا

«ژنرال اروین رومل» که در فوریه ۱۹۴۱ که با ادوات زرهی ناکافی به شمال افریقا فرستاده شده بود، در ابتدای پیاده شدن در افریقا به پیروزی‌های حیرت انگیزی در مقابل بریتانیایی‌ها دست یافته بود. در اواخر سال ۱۹۴۱ و اوایل سال ۱۹۴۲ که سوخت کافی به نیروهای وی رسیده بود، رومل با یک حمله برق آسا در ظرف یک هفته، سیصد مایل پیشروی کرد و از مرز مصر گذشت، ولی در ایستگاهی کوچک به نام «العلمین» متوقف شد. این به آن دلیل بود که متفقین که کلیدهای رمز آلمان و ایتالیا را کشف کرده بودند. به هر کاروان تدارکاتی به سرعت حمله می‌شد. توقف آلمانی‌ها در «العلمین» فرصتی به بریتانیا داد تا نیروهای خود را تجدید کند، «ژنرال برنارد لاو مونتگومری» به فرماندهی سپاه هشتم بریتانیا منصوب شد. نیروهای بریتانیا آماده ضد حمله به آلمانی‌ها شدند. نخستین جنگ رومل و مونتگومری به «جنگ علم حلفا» مشهور شد. نیروهای رومل نمی‌توانستند از سد آتش توپخانه انگلیسی‌ها بگذرند. در ضمن بیشتر سوخت ارسالی به افریقا به قعر دریا رفته بود. رومل تقاضای کمک سریع کرد، ولی این کمک هرگز به وی نرسید. مونتگومری در ۲۳ اکتبر، ضد حمله خود را با آتش شدید توپخانه آغاز کرد. این «نبرد دوم العلمین» بود که کار آفریکا کورپس رومل را یکسره کرد. غرق شدن چهار کشتی حامل بنزین در بندر «طبرق» سبب شد تا نیروی زرهی رومل از کار بیفتد. فاجعه دیگر زمانی رخ داد که نیروهای آمریکایی در مراکش و الجزایر در مسیر عقب نشینی رومل پیاده شدند. نیروهای آلمان و ایتالیا در شمال افریقا که ۹۱ هزار نفر بودند تا ماه مه همان سال تسلیم شدند. در نوشته‌های رومل که پس از مرگش چاپ شده‌است، این جمله به چشم می‌خورد:

«از دلاورترین مردان، بدون اسلحه کاری ساخته نیست، اسلحه بدون مهارت به هیچ دردی نمی‌خورد و در جنگ متحرک از اسلحه و مهمات کاری بر نمی‌آید، مگر وسیله نقلیه و سوخت کافی برای جابه جایی آنها وجود داشته باشد»

ایتالیا درجنگ

پیشروی در آفریقا

با حمله به کشور های لیبی و الجزایر این کشورها به زیر سلطه ایتالیا رفتند. در حالی که عمر مختار قهرمان ملی الجزایر که با حمله ایتالیا دست به قیام همه جانبه زده بود به آنها که مسلح به تانک‌ها و زره‌پوش‌های مسلسل دار بودند اعلان جنگ داد و با لشگری که تهیه کرده بود به ایتالیایی‌ها بوسیله سواران اسب سوار مسلح به تفنگ های گلنگدنی حمله می کرد و در هر حمله‌ایی که پیروز می شد با غنایم بدست آمده دوباره به آنان حمله می کرد.

حکومت وقت ایتالیا که سپاهی مجهزتر و قدرتمندتر را به الجزایر فرستاد و در جنگی عمر مختار را دستگیر نموده و بعد با طناب دار اعدامش کردند.

آغاز جنگ جهانی دوم

آلمان و ایتالیا و ژاپن که پیمانی برای جلوگیری از خطر گسترش کمونیسم را امضا کرده بودند به عنوان کشورهای متحد شناخته شدند. با شروع جنگ جهانی دوم ایتالیا تا ده سال پیمان همکاری نظامی را امضا کرده بود. بنابراین ایتالیا هم مستعمرات خود را گسترش می داد و هم با کشورهای همسایه در گیر جنگ می‌شد.

شکست‌های پی در پی در آفریقا

ارتش ایتالیا گرچه صاحب زره پوش های بهتر و قدرتمند تری شده بود و نیروی هوایی کار آمدی داشت اما دارای فرماندهی مناسبی نبود طوری که از ارتش اتیوپی مسلح به تیر و کمان شکست خورد و مجبور به عقب نشینی شد. این خبر در دنیا صدا کرد و انگلیسی‌ها آن را به تمسخر گرفتند.

با اعلان جنگ انگلستان به ایتالیا درگیری آغاز شد و ایتالیا همه چیز خود را در حال از دست دادن دید، بن قاضی از دست رفت و دژ بزرگ طبرق نیز به دست انگلیسی‌ها افتاد.

موسلینی و درخواست کمک از آلمان

به دنبال شکست های پی در پی موسلینی چاره ای جز در خواست کمک از آلمان نداشت. به دنبال این موضوع هیتلر مجبور شد یکی از بهترین افسران خود را به صحرا سوزان آفریقا اعزام دارد.

در چنین شرایطی ژنرال فلد مارشال اروین رومل (در زمان اعزام مارشال نبود) با سپاهش وارد شمال لیبی می شوند و با فریبکاری نظامی تمام شهر ها و اماکن استراتژیک را از انگلستان باز پس می گیرد.

مثلی معروف

در جهان مثلی معروف است که طرح و کلنگ جاده ایی را ایتالیا یی ها درآفریقا زدند ، انگلیسی ها آن را کامل کردند و آلمانی ها از آن استفاده کردند. آری بن قاضی ، طبرق و... برج ها شهر ها یکی یکی و دوتا دوتا از دست انگلیس آزاد می شوند

ورق بر می گردد

با پیروزی های پی در پی آلمانی ها وایتالیایی ها زیر فرماندهی آلمانی ها چرچیل نخست وزیر انگلیس به هراس می افتد و برعکس هیتلر به آفریقا اهمیت بیشری می دهد واز آمریکا کمک می خواهد. در حالی که انگلیسی ها روز به روز تجهیز می شدند وتدارکات فراوانی برایشان تهیه می شد اما بر عکس تجهیزات زیادی برای ایتالیایی ها و آلمانی ها در کار نبود هر چه بنزین برای تانکها وخودرو های زرهی بود توسط برتری در دریا به پایگاهی در مالت نابود می شد وقتی رومل از پایگاه فرمانده کل قوا در خواست کمک شد به او گفته شد باید به همان چیز هایی که دارد قناعت کند. او هم چاره ایی دیگر نداشت با تجهیزات کم خود وبا تانک های نسبتا خوب ولی دارای توپ ضعیف ایتالیایی ها و جنگ افزار های از رده خارج ایتالیا و با سربازهای آنها تا آنجا که مقدور بود مقاومت کرد که در العلمین متحمل شکست نابرابر تجهیزاتی شد نه تاکتیکی.

بیرون رفت از شمال آفریقا کاری دوری ناپذیر

با دادن اسیر های ایتالیایی و آلمانی هم ایتالیا و هم متحدش از صحنه نبرد آفریقا کنار رفتند و مجبور بازگشت به خانه های خود شدند البته با دادن اسیر هایی با بیش از 90 هزار نفر.

در جبهه های دیگر

ایتالیا کشور های همسایه دور خود و مناطق استراژیکی و مهم را باید به تسخیر در می آورد که این کار در اوایل جنگ آغاز شده بود باز هم نیاز به کمک آلمانی ها بود. یونان و چند کشور کوچک نیز به تسخیر ایتالیا و یا به بیان بهتر گروه متحدان ، در آمد.

نبرد استالینگراد

ایتالیا به درخواست هیتلر نیروهایی به کمک آلمان در جبهه های شرق فرستاد که آخرین نقطه آن استالینگراد بود. با کند شدن سرعت آلمان در استالینگراد موسلینی در خواست برگشت نیروهایش را از شرق می دهد اما با قول مساعد پیروزی مارشال هرمان گورینگ آن نیروها را در شرق نگه داشت. اما پس از شکست در استالینگراد که با خیانت ژنرال فردریش فون پائولوس به ارتش آلمان و تسلیم نیروهایش در استالینگراد به شوروی و خوش گذارنی هایش بعد از جنگ همه چیز معلوم شد او حتی یکی از مقام های عالی را در آلمان شرقی بعد از جنگ کسب کرد

حمله متفقین بسوی ایتالیا

حملات متفقین روبه ایتالیا (آمریکا و انگلیس) به جزایر ایتالیا از جمله سیسیل باعث شد ایتالیایی ها به دو دسته تقسیم شوند یکی طرفدار متحدین و دیگران که مخالف موسلینی و علیه متحدین. با این کار ایتالیا از هم پاشیده شد و افسار امور از دست حکومت موسلینی خارج شد. گرچه سلاح های زیادی برای مقابله از آلمان در یافت کرده بود به عنوان مثال تعدادی تانک تایگر آلمانی که اصلا ایتالیایی ها استفاده نکردند و توسط آلمانی ها خارج شد.

دستگیری موسلینی

موسلینی که توسط ایتالیایی دستگیر شده بود آماده محاکمه شدن بود و این مشکل باز هم باید توسط آلمانی حل می شد. هیتلر به هوابردهای خود وبه کماندوی اصلی خود یعنی اتو اسکورزنی دستور نجات اورا داد او هم با هوابرد ها موسیلینی را ازدست متفقین نجات می دهد. اما قوای متفق در حال بمباران و پیشروی بود.

دلایل شکست ایتالیا در جنگ جهانی دوم

•        ایتالیا دارای سامانه ی هدفمندی برای تجهیز سپاه خود نبود. یک بار با اسلحه کالیبر 6.5 میلمتری و یک بار با کالیبر 7.3 میلیمتری که بعدا دوباره با کالیبر قدیمی مجهز شد. این کار باعث سردر گمی سربازان ایتالیایی شد.

•        نوآوری ها در ارتش ایتالیا نزدیک به صفر بود. گرچه از خیلی کشور ها در آن زمان پیشرفته تر بود اما با ورود آمریکا به جنگ باید سلاحی بهتری می داشتند.

•        نبود نیروی زرهی خوب. گر چه تانک های نسبتا خوبی داشتند اما این تانک ها کالیبر توپ هایشان پایین بود و نمی توانستند با تانک های آمریکایی همچون شرمن در گیر شوند و آنها را از بین ببرند.

•        نیروی هوایی ایتالیا قابل قبول بود اما کوچک بود وتوان عملیاتی بالا را نداشت.

•        تربیت نکردن نیروهای ماهری همچون نیروهای ورماخت آلمان ونداشتن قدرت فکر بالا ومارشال های کار آمد.

•        موسلینی آنگونه که باید حس میهن پرستانه را برای ایتالایی ها زنده نکرده بود. مقایسه :

در حالی که پیشوا آدولف هیتلر خودکشی کرده بود نوجوانان 14 -15 ساله وپیرمرد های بالای 60 سال و کهنه سربازان جنگ اول، تا آخرین قطره خون از برلین دفاع کردند.

مناطق عمده عملیاتی

•        شمال آفریقا

حبشه

•        جنوب فرانسه

•        یونان

جزیره کرت

•        روسیه

 انگیزه ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم
 
جنگنده آمریکایی B-17 برفراز اروپا

دولت ایالات متحده آمریکا در فاصله بین دو جنگ جهانی یعنی ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ در حالی که اروپا در یک بحران فزاینده اقتصادی به سر می‌برد و این بحران هم در آمریکا به وجود آمد،نیو دیل New Deal به برنامه اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بعد از بروز رکود بزرگ اقتصادی در سال 1929 اطلاق می شود . نيوديل چيزي نبود جز دخالت دولت دراقتصاد براي خروج ا زبحران وخيم سرمايه داري ودميدن جان تاره به زيرساخت هاي اين نظام. به همين دليل بلافاصله پس از پيروزي روزولت در انتخابات سال 1932، دولت فدرال برنامه هاي اصلاحي خود را آغاز كرد كه به تحولات عظيم اقتصادي و اجتماعي در جامعه ایالات متحده آمریکا انجاميد. وي با استفاده از پشتوانه عظيم مالي دولت، به سرمايه گذاري در امور عمراني و زيربنايي پرداخت تا از اين طريق با بيكاري مبارزه نمايد و با تزريق پول به طبقه كارگر، امكان خريد محصولات انبار شده در كارخانجات را فراهم كند. ركود اقتصادي سال 1929 به اين دليل بروز كرد كه قدرت خريد پائين كارگران و طبقه متوسط زمينه فروش محصولات وصنعتي و كشاورزي را از بين برده بود. بنابراين روزولت و مشاور اقتصادي وی ، جان مينارد كینز ايجاد رونق اقتصادي را از طريق پرداخت كمك هاي مالي دولت فدرال و سرمايه گذاري در اموري كه بخش خصوصي رغبتي به سرمايه گذاري در آن نشان نمي دادند، در صدر برنامه هاي خود قرار دادند. روزولت همچنين در نظام پولي و مالي مداخله كرد و نظارت دقيقي را بر عملكرد بانك هاي خصوصي و بازارهاي سهام به مرحله اجرا در آورد. وي انحصار بخش خصوصي را در اينگونه فعاليت ها شكست و به تنظيم بازار پرداخت. بدين ترتيب اقتصاد كنيزي جاي اقتصاد آدام اسميت را كه در آن دست بازار نيروي اقتصادي شناخته مي شد، كنار گذاشت. دموكرات ها نظريه دولت رفاهي را ارائه كردند. موفقيت اين برنامه،حمايت وسيع توده هاي آسيب ديده از بحران اقتصادي را براي حزب دموكرات و شخص روزولت به همراه آورد و به همين دليل وي توانست در انتخابات سال 1936 با كسب 60 درصد آراء مردمي و 523 راي مجمع انتخاباتی در قبال رقيب جمهوريخواه خود به پيروزي دست يابد. تا آن هنگام چنين پيروزي قاطعي براي هيچ يك از روساي جمهوري ايالات متحده حاصل نشده بود و اين بيانگر رضايت عمومي از برنامه هاي اجتماعي و رفاهي اين حزب در نزد افكار عمومي بود اما دولت آمریکا و صاحبان صنایع چرخ صنایع خود را در جاده تولید صنایع نظامی به حرکت درآوردند، به طوری که در زمان آغاز جنگ دوم جهانی در اروپا در ۱۹۳۹ توانسته بود که در زمینه تولید هواپیما، کشتی جنگی و تجارتی، توپ و تانک و صنایع جنبی نظامی بیش از کشورهای روسیه، انگلستان، فرانسه و آلمان جنگ افزار تولید نماید. این حرکت در آمریکا باعث رونق صنایع و اقتصاد آمریکا شد اما محصولات تولید شده می‌بایستی در جایی مصرف شود تا روند تولید متوقف نشود. روزولت رئیس جمهور آمریکا در ابتدای جنگ اعلان بی طرفی کرد اما به فکر مصرف سلاح‌های تولید شده بود. به این جهت در ۱۱ مارس ۱۹۴۱ قانونی از کنگره آمریکا به نام قانون وام و اجاره (The Lend Lease Act) به تصویب رسید. به دنبال تصویب این قانون بود که زیردریایی‌های آلمان در اقیانوس اطلس مزاحم کشتی‌های آمریکا شدند که برای انگلستان ملزومات نظامی حمل می‌کردند. به دنبال حمله ناگهانی ارتش آلمان به روسیه در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ و پیشرفت سریع ارتش هیتلر به سمت مسکو، لنینگراد و استالینگراد و اعلان جنگ میهنی در روسیه بر ضد تجاوز نازیسم، چرچیل از فرصت استفاده کرد و ضمن ملاقات با روزولت در عرشه کشتی «پرنس آف ولز» (Prince of Wales) ضمن محکوم کردن تجاوز به شوروی، روس‌ها را به کمک آمریکا امیدوار ساخت. از آن پس عملاً دولت آمریکا نیز به متفقین پیوست و در ۲۵ اوت ۱۹۴۱ برای انتقال کمک‌های انگلیس و آمریکا به شوروی خاک ایران اشغال شد و سیل کمک‌های تسلیحاتی آمریکا به سوی روسیه شوروی سرازیر شد. واقعه حمله ژاپن که متحد آلمان بود، به بندر «پرل هاربور» در هاوایی باعث شد که آمریکا در دسامبر ۱۹۴۱ به آلمان اعلان جنگ داده و کشور ایالات متحده در این مرحله رسماً و عملاً با آلمان و ژاپن و ایتالیا وارد جنگ و جنگ از محدوده اروپا خارج شد و جنبه جهانی پیدا کرد.

تاریخچه تدارک جنگ جهانی دوم

در قطعنامه‌ای که روز ۱۹ دسامبر ۱۹۲۷ در پانزدهمین کنگره‌ی حزب کمونیست شوروی تصویب شد، آمده‌است:«باید احتمال حمله‌ی نظامی به شوروی را در نظر گرفت.» این تنها یک مصوبه‌ی بی‌سرانجام برای کتاب‌های تاریخ نبود و دولت شوروی برای آن یک برنامه‌ریزی دقیق کرد به طوری که ۱۵۲۳ کارخانه که سال ۱۹۴۱ با تهدید آلمان هیتلری روبه‌رو بودند به شرق کوه‌های اورال منتقل گشتند. استالین در سال ۱۹۳۷ تصمیم گرفت تا صفوف حزب را پاکسازی و تصفیه کنند. گوبلز در سال ۱۹۴۳ گفت:«ما گمان می‌کردیم که استالین با این کار ارتش سرخ را نابود می‌کند، اما عکس این قضیه اتفاق افتاد. بلشویسم قادر شده‌است تا تمام نیرویش را علیه دشمن خود به کار گیرد.» در ژوئن ۱۹۴۱ بود که حزب کمونیست شوروی ۹۵ هزار تن را بسیج کرد، در ۱۹۴۳ این حزب ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار تن عضو داشت و تقریباً همین تعداد در سازمان جوانان بودند که در جبهه‌ها فعالیت داشتند. حزب کمونیست در مناطق اشغالی هم نیروهای پارتیزان را سازماندهی کرد. تعداد پارتیزان‌ها یک میلیون نفر بود که در ۱۰۰۰ واحد مخفی متشکل شده بودند. یک آمریکایی به نام اورل هاریمان در کتابی که سال ۱۹۷۵ به نام فرستاده ویژه منتشر نمود، نوشت:«استالین از روزولت اطلاعات بیش‌تری داشت،‌ از چرچیل واقع‌گراتر بود و از جنبه‌های مختلفی بهترین فرمانده جنگی بود.»

 دوران نوین ژاپن با به تخت نشستن امپراتور موتسوهیتو در سال ۱۸۶۸ میلادی آغاز شد. در دوره امپراتوری او (که تا سال ۱۹۱۲ ادامه داشت و دوره میجی خوانده می‌شود)،اصلاحات بسیاری در ساختار اداری، حکومتی و نظامی صورت گرفت و ژاپن به یک قدرت جهانی تبدیل شد (که توانست چین را در جنگ نخست چین و ژاپن، و روسیه را در جنگ روس و ژاپن شکست دهد). در این دوره، ژاپن توانست بر تایوان، کره و شبه‌جزیره ساخالین سلطه یابد.

 

 

نقشه ژاپن

در جنگ جهانی اول، ژاپن از متفقین بود. در جنگ جهانی دوم، ژاپن یکی از دول محور به‌شمار می‌رفت و با متفقین می‌جنگید. پس از جنگی درازمدت در اقیانوس آرام، ژاپن بیشتر متصرفات خود را از دست داد و در انتها پس از فروافتادن بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی، ژاپن بدون قید و شرط تسلیم شد. پس از اشغال توسط آمریکا، با یک برنامه پیگیر توسعه صنعتی و کمک آمریکا، ژاپن به رشد اقتصادی چشمگیری دست یافت و به یکی از بزرگ‌ترین اقتصادهای دنیا بدل شد.

نتیجه جنگ

نتیجه‌ی سیاست تجاوزگرانه آلمان هیتلری در چهار سالی که از پی آمد زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی را بلعید، یعنی روزی ۱۸ هزار نفر. پنجاه درصد این کشته‌شدگان خارج از شرایط «عادی» جنگ جان خود را از دست دادند. به جز اینان، ۳ میلیون روس در اردوگاه‌های آلمان و به ویژه در اتاق‌های گاز از پای درآورده شدند. در بلاروس یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر در پی اشغالگری ارتش هیتلری کشته شدند و در لنینگراد هم یک میلیون نفر قربانی ۹۰۰ روز محاصره گشتند. نتیجه‌ی سیاست جنگی آلمان هیتلری در چهار سالی که از پی آمد ۵۰ میلیون کشته در دنیا و تقسیم مجدد جهان بود.

جنایات جنگ دوم جهانی

بزرگ‌ترین جنایت جنگ دوم چه بود؟ کشتن 6میلیون یهودی در اردوگاههای مرگ ، مرگ مردم در لنینگراد، کشتار هزاران نفر در رم، کشتارهای دسته جمعی در پاریس و کشتار شهر درسدن آلمان...؟در13 فوریه ۱۹۴۵ (۲ماه قبل از پایان جنگ) در حالی که پیروزی متفقین قطعی می‌نمود به فرمان چرچیل برای «پیشبرد سریع تر»، دستور محو شهر داده شد. ۲ هزار بمب افکن سهمگین متفقین طی ۴۸ ساعت شهر را به ویرانه تبدیل کردند. شدت انفجارها به حدی بود که آسفالت خیابانها نیز ذوب شد. آتش نشانی برای کمک به مردم بیگناه نبود. ۲۵۰ هزار نفر اهالی شهر طی ۲ روز جان باختند. درسدن را بی گمان می‌توان فاجعه جنگ دوم جهانی در اروپا دانست. نظامیان انگلیسی و آمریکایی در پاسخ به این سؤال که دلیل چنین بمباران وحشیگرایانه چه بود تنها اظهار داشتند «بررسی توان هوایی» و حذف

ظهور وهابیت و شکل‌گیری آل‌سعود

 

ظهور وهابیت و شکل‌گیری آل‌سعود


 
 
 
 تاریخ حاکمیت آل سعود بر عربستان به قرن هیجده میلادی باز می‌گردد. مبانی حکومتی که “ابن سعود” پایه‌ریزی کرد، بر دو اصل متمرکز بود: “شمشیر” و ترویج مذهب “وهابی”.
 
 
به گزارش فارس، شبه جزیره العرب که عربستان سعودی کنونی را دربر می‌گیرد،‌ از بعد تاریخی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از اهمیت بسزایی نه تنها در منطقه خاورمیانه بلکه در عرصه بین‌المللی برخوردار است.آل سعود، خاندان سلطنتی حاکم بر کشور عربستان است که از اواسط قرن هجدهم میلادی و توسط عبد العزیز بن عبدالرحمن بن فیصل به حکومت در عربستان سعودی دست یافتند و تاکنون بر بخش‌هایی از شبه جزیره عربستان حکومت می‌کنند. مطلب زیر در چند بخش تلاش دارد، نحوه روی کار آمدن این خاندان در کنار مذهب وهابی را بررسی کند.
در سال ۱۳۲۰ هـ ق/۱۹۰۲مـ “عبد العزیز بن عبد الرحمن” معروف به “ابن سعود” و ملقب به “شاهین صحرا” در ۲۰ سالگی با اقدامی شبه اسطوره‌ای موفق شد، ریاض پایتخت کنونی عربستان را تصرف کند و سلطنت “عربستان سعودی” را در این کشور پایه‌ریزی کند.مبانی حکومتی که ابن سعود پایه‌ریزی کرد و پیشینه آن به قرن هجدهم میلادی باز می‌گردد، بر شمشیر و ترویج مذهب “حنبلی وهابی” بود. در این بین شیخ “محمد بن عبد الوهاب”، روحانی متعصب واپسگرا و ضد شیعی نجدی در اواسط قرن ۱۸ موفق شد،‌ اندیشه‌های “سلفی” و نظرات نو ظهور خود را در منطقه “نجد” ترویج کند و امیر شهر “دِرِعیَّه” را مرید و طرفدار خود سازد.در سال ۱۱۵۷هـ ق/۱۷۴۴ مـ بین شیخ محمد بن عبد الوهاب و امیر “محمد ابن سعود”، امیر دِرعیه پیمانی بسته شد که به موجب آن، امیر سعودی از سوی خود و اعقاب خویش پشتیبانی و اطاعت از شیخ و اعقاب او و سایر علمای وهابی را برعهده گرفت و شیخ نیز قبول کرد که خود و اولاد و پیروانش پیوسته راهنما و مدافع و یاور امیر سعودی باشند و تمام نیرو و نفوذ خود را در حمایت از آن خاندان به کار برند.ادامه….این همان پیمان است که عبد العزیز و سایر پادشاهان سعودی و نیز مشایخ “آل شیخ” پیوسته آن را محترم شمرده‏اند و ابن عبد الوهاب و فرزندانش تا امروز حامی جدی سلطنت سعودی و عهده‏دار امور دینی و فرهنگی و قانونی و قضایی کشور بوده‏اند و شاهان سعودی پیوسته فرمان‌پذیر ایشان بوده و به حکم و فتوای شورای مذهبی وهابی به شاهی می‏رسند یا از سلطنت ـ چنانکه درباره سعود بن عبد العزیز عمل شد ـ خلع می‏شوند.محمد بن عبد الوهاب،‌ بنیانگذار مکتب وهابی

شیخ محمد بن عبد الوهاب (۱۱۱۵ ـ ۱۲۰۶هـ ق/۱۰۷۳ ـ ۱۷۹۲مـ)

“محمد بن عبد الوهاب بن سلیمان بن علی نجدی تمیمی” ملقب به “ابن عبد الوهاب”، در تاریک‌ترین ادوار تاریخ نجد در شهر کوچکی به نام “عُیَیْنَه”، در نزدیکی ریاض و در خانواده اهل علم متولد شد.

ابن عبد الوهاب بنیانگذار یک فرقه مذهبی حنبلی است که مخالفانش، پیروان او را “مُدَیِّنه”، یعنی “دین سازان” یا “وهابی” خواندند، ولی خود شیخ نام هم مسلکان و اتباع خود را اهل توحید و موحدین گذاشت.

پدر ابن عبد الوهاب،‌ یعنی شیخ عبد الوهاب عالمی نیکنام بود و در عیینه در امور شرعی و قضایی دست داشت و آنها را تدریس هم می‌کرد. او شخصاً تعلیم و تربیت “محمد” را زیر نظر گرفت و محمد که هوش و استعداد بسیار داشت، هنوز ۱۰ ساله نشده بود که تمام قرآن و بسیاری از احادیث “صحاح سته” را از بر کرد و وقتی ۲۰ ساله شد، تمام علوم شرعی و ادبی رایج در نجد را فراگرفت.

در آن زمان بود که توجه ابن عبد الوهاب به محیط وحشی و عقاید جاهلی و بدوی اعراب عُینیه و سایر بلاد نجد جلب و این اعتقاد در او شکل گرفت که برداشت اعراب حجاز از اسلام حتی از بت‏پرستی و خرافه‏گرایی نیز بدتر است. پس تصمیم به مبارزه مسلحانه و بی‏امان با بعضی رسوم و کارهای رایج در بلاد اسلامی گرفت.

ابن عبد الوهاب ساختن بقعه و گبند بر مزارها و پا گرفتن و گچ‏کاری و سنگ‏ انداختن بر قبور و ایستادن و زیارت خواندن در مقابر و سفرهای زیارتی، غیر از سفر مکه و مدینه و بیت‏ المقدس و استعمال دخانیات و سینه‏زنی و قمه‏زنی و زنجیرزنی و بطور کلی هر رسم و عادتی که به تشخیص وی در عهد رسول ‏الله و سلف صالح نبوده، بدعت و حرام و مرتکب آن را واجب ‏القتل دانست و فتوا داد که برای محو این عادات و رسوم باید شمشیر به دست گرفت و جهاد کرد. به همین روی او از دشمنان سرسخت شیعیان به حساب می‌آمد.

رؤسای قبایل و شیوخ و علمای نجد، از جمله برادر شیخ محمد که “شیخ سلیمان” نام داشت، با او به مخالفت پرداختند و عرصه را چنان بر او تنگ کردند که ابن عبد الوهاب مجبور شد، در سال ۱۱۳۹هـ ق/۱۷۲۶ مـ زادگاه خود را ترک کند و به “حُرَیْمِلاء” برود. ولی در حریملاء هم کسی گوش به حرف او نداد و ناگزیر شد به حجاز سفر کند.

ابن عبد الوهاب در مکّه حج را به سنت حنابلی‌های سلفی ادا کرد و در مدینه چندی در حوزه درس “عبد الله بن ابراهیم بن سیف نجدی” و “محمد حیات سِنْدی” حضور ‏یافت.

بعد از راه شام به نجد بازگشت و سپس به بصره رفت. مردمان بصره که سخنان شیخ را مخالف معتقدات خود دیدند، بر او شوریدند و ابن عبد الوهاب را مجبور کردند، پای برهنه و شکم گرسنه راه صحرا در پیش گیرد.

اگر مردی به نام “ابو حُمَیْدان” به داد ابن عبد الوهاب نرسیده و او را بر خر خود سوار نکرده بود، بی‌تردید ابن عبد الوهاب در بیابان تلف می‏شد.

ابن عبد الوهاب بعد به ایران آمد و چندی در اصفهان به تحصیل ادامه داد. سپس به کربلا و نجف رفت، اگرچه در ایران و عراق زمینه مساعدی برای قبول دعوت وهابی نیافت، اما دیدن پاره‏ای رسوم مذهبی او را در پیکاری استوارتر ساخت که در پیش داشت.

مورخان نجدی چیزی از سفر ابن عبدالوهاب به ایران ننوشته‏اند و می‌گویند که وی از بصره به زبیر و احسا و از آنجا به حریملاء بازگشت.

به هر روی پس از بازگشت ابن عبدالوهاب به حریملاء علمای اسلام در این منطقه درصدد قتل وی برآمدند و محمد ناچار گریخته و به عُیَیْنَه پناه برد. در عیینه شانس به او روی آورد و “عثمان بن حَمَد بن مَعْمَر”، امیر آن شهر او را در خانه خود پذیرفته خواهرش را به همسری وی آورد و او پس از سال‌ها رنج و مجاهده در ۳۸ سالگی صاحب همسر و عیال شد. از قضای روزگار همسر ابن عبدالوهاب نیز زنی باهوش و کارآمد بود و به شوهرش کمک بسیار کرد.

ابن عبدالوهاب در عیینه مذهب خود را آشکار کرد و جمعی به دعوت او درآمدند. او اعلام کرد، هرکس از مذهب حنبلی سلفی پیروی نکند، از اسلام خارج و واجب ‏القتل است.

نخستین اقدام ابن عبدالوهاب آن بود که به کمک پیروانش درخت‌های مقدسی را که زنان بر آنها دخیل می‏بستند، از ریشه برکند و سوزاند. بعد بقعه “زید بن الخطاب”، برادر “عمر بن الخطاب” را که در جنگ با “مسلمیه کذاب” شهید شده و زیارتگاه بود، را ویران کرد.

ابن عبدالوهاب در عیینه حوزه درس فقه دایر کرد و خود در آن به تدریس پرداخت. علمای عیینه و سایر بلاد نجد که دعوت شیخ را در حال پیشرفت می‌دیدند، نامه‏هایی به سلیمان بن محمد، امیر احساء نوشته و خطر روزافزون وهابیان را گوشزد کرده و خواستار رسیدگی به این قضیه شدند.

سلیمان نامه‏ای به امیر عیینه که از امیر احساء کمک مالی می‏گرفت، نوشته دستور تبعید شیخ و قتل او در صورت مقاومت را صادر کرد. محمد بن عبدالوهاب وقتی از این دستور خبر یافت و دانست که دیگر کاری از دست برادر همسرش ساخته نیست، ناچار به درعیه گریخت و مقدر بود که آن شهر موطن و مدفن او باشد و در آنجا سنگ بنای دولت سعودی را بنا کند (۱۱۵۷هـ ق/۱۷۴۴مـ).

محمد بن عبد الوهاب (نفر دوم دست چپ ایستاده) در کنار محمد ابن سعود (نشسته) بنیانگذار عربستان

امیر درعیه محمد بن سعود یا بنیان‏گذار سلطنت سعودی وجود ابن عبدالوهاب را وسیله مناسبی برای دست‏اندازی به شهرهای همسایه و امتداد قدرت خود در نجد یافت. او به دیدار ابن عبدالوهاب رفت و به تشویق همسرش “موضی” پیمانی با او منعقد کرد که خود و جانشینانش پیوسته حامی و مبلغ مذهب وهابی باشند.

ابن عبدالوهاب نیز از سوی خود و اعقابش قول داد که هرگز دست از یاری و پشتیبانی سعودیان برندارند. ابن عبدالوهاب بعد از امضای این پیمان تا نزدیک نیم قرن که زنده بود در درعیه ماند و در آنجا پایه‌ها و اصول خروج هول‏انگیز وهابی را مشخص کرد.

ابن عبدالوهاب در چارچوب آیین ابداعی خود پایه‏های سلطنت سعودی را محکم ساخت و به تأیید محمد بن سعود و بعد از او پسرش “عبد العزیز” و سپس “سعود بن عبد العزیز” همت گماشت و آنان را به جنگ و کشتار مخالفان برانگیخت و موجب پرشدن خزانه سعودی و وسعت قلمرو سعودیان در نجد و حجاز و عراق و خلیج فارس و سایر بلاد عرب شد.

ابن عبدالوهاب در بیشتر جنگ‌های وهابیان سلاح در دست شرکت می‏کرد، او هنوز زنده بود که هیبت وهابیان سراسر عربستان و خاورمیانه را فراگرفت و پیروان بی‏ترحم خود را که مانند خوارج یا قرامطه یا پیروان صاحب الزنج کوچکترین نشانی از مهر و شفقت نداشتند، “الاخوان” یا “اخوان من اطاع الله” نامید و موفق شد، از راهزنان نجدی دسته‌جاتی با انضباط و جنگاورانی وحشت‏ آفرین بسازد که توانستند مسیر تاریخ را در عربستان تغییر دهند.

ابن عبدالوهاب روز آخر ذی قعده سال ۱۲۰۶هـ ق/۱۷۹۲ مـ بعد از عمری دراز، بیش از نود و یک سال در درعیه فوت کرد و همانجا به خاک سپرده شد، بدون اینکه بر قبرش بقعه‏ای بسازند یا امروز مکان دفن او معلوم باشد.

اولاد ابن عبدالوهاب، معروف به “آل الشیخ” پیوسته مورد احترام شاهان سعودی بوده و سمت مفتی بزرگ و وزیر فرهنگ و آموزش و رئیس دانشگاه و قاضی محاکم دادرسی را برعهده دارند.

ملک عبد العزیز در جوانی

دعوت وهابی و چگونگی انتشار و آثار آن از زمان حیات شیخ تا امروز پیوسته از مسائل بحث‏انگیز دنیای اسلام بوده است. پیروان ابن عبدالوهاب، او را پیشوای انقلاب فکری مسمانان و راه‏گشای مصلحانی چون “شهاب الدین آلوسی” و “سید جمال ‏الدین اسد آبادی – افغانی” و شیخ “محمد عبده” مصری و “جمال‏ الدین قاسمی شامی” و “خیر الدین تونسی” و “صدیق حسن‏ خان بهوپالی” هندی و “امیر علی” هندی و “محمد اقبال لاهوری” و “أبو علی مودودی” لاهوری می‏دانند، ولی سایر مسلمانان، به خصوص شیعیان به شدت با این مکتب و مؤسس آن مخالف هستند، به ویژه بعد از آنکه وهابیان در سال ۱۳۱۶هـ ق/۱۸۹۸ مـ در کربلای معلی دست به قتل عام زده و این شهر را ویران کردند و حرم مطهر “سید الشهداء حسین بن علی” ـ ع ـ و حضرت “ابا الفضل عباس بن علی” ـ ع ـ را به آتش کشیدند. از آن زمان کینه مسلمانان نسبت به وهابی‌ها به شدت افزایش یافت و کتاب‌های بسیاری در رد و طعن فرقه وهابی به رشته تحریر درآمد.

ملک عبد العزیز و پسرش ملک سعود

آل سعــود

آل سعود از اعقاب “ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان” و از “بنی بکر بن وائل” و “بنی ذُهْل ابن شیبان” به شمار می‏روند. چون جد اعلای آنها “محمد بن سُعود” در درعیه بر بنیاد تعالیم ابن عبدالوهاب حکومت این طایفه را تأسیس کرد آنان را “آل سُعود” می‌نامند. نسبت سعود را چنین آورده‏اند: سعود بن مُقرّن بن مَرْخای بن ابراهیم بن موسی بن ربیعة بن مانع مریدی.

“مانع” از مشایخ قبیله بکر بن وائل بود و در قصبه “دُروع” از توابع طائف زندگی می‌کرد. او به سال۱۴۴۶ هـ ق/۱۸۵۰ به دعوت پسر عم خود “ابن دِرْع” که امیر مناطق “منفوحه” و “حجر الیمامه” و “جَزْعه” در نجد بود، نزد وی رفت و واحه “المُلَیْبِید” و “الغُضَیَّه” را از او به تیول گرفته به کشاورزی پرداخت.

اما مانع و پسرش به شیوه سایر مشایخ عرب خوی جنگجویی و تجاوز داشتند و گاهگاه به قبایل همسایه حمله می‏بردند. ربیعه به آل یزید تاخته مردان آن قبیله را از دم تیغ گذراند و زنان و اموالشان را تصاحب کرد. پسر او هم که موسی نام داشت، از راهزنان معروف نجد بود و در عهد او، آل سعود به صورت دسته‏ای غارتگر در نجد شناخته شدند.

ابراهیم دو پسر به نام “وَطْبان” و “مُقَرِّن” داشت که اولی بزرگ دودمان “آل وطبان”، ساکن “زبیر” نزدیک بصره بود و دومی جد اعلای آل سعود است که در نجد به سلطنت رسیدند.

از احوال مُقرن و نیاکان او تفصیلی در تاریخ باقی نمانده است، همین قدر می‏دانیم که سعود پسر مقرن نخستین فرد معروف این خاندان است که در درعیه به امارت رسید. وی بر “آل مَعْمَر” که اخوال (دایی‌ها) او بودند تاخته، اهالی درعیه را قتل عام کرد و آل مَعْمَر را به عُیَیْنَه متواری کرد و خود در آن شهر به امارت نشست. او در سال ۱۱۴۰هـ ق/۱۷۲۷ مـ در درعیه درگذشت و پسرش محمد حکمران آن شهر شد.

ملک عبد العزیز و فرزندانش

محمد بن سعود (۱۱۴۰ ـ ۱۱۷۹ هـ . ق.)

چنان که گذشت، محمد بن عبدالوهاب وقتی نتوانست در عیینه بماند، به درعیه رفت. وی در آنجا به خانه یکی از شاگردانش که “عبد الله بن سُوَیْلِم” نام داشت وارد شد و سایر شاگردان و مریدانش دور او را گرفتند.

محمد بن سعود به تشویق برادرش “ثِنْیان” و “مُوضِی”، همسرش از فرصت استفاده کرد و به دیدار ابن عبد الوهاب رفت و با او پیمان اتحاد منعقد کرد. از آن پس شیخ محمد مجال پیدا کرد، نقشه‏هایی را عملی کند که سال‌ها در سر پرورانده بود و دولت وهابی را پایه‏‌گذاری کند.

محمد به اشارت ابن عبد الوهاب و ارشاد او ارتشی خونریز از اعراب تشکیل داد و شروع به دست‏اندازی و غارت قبایل نجد کرد. “عُرَیْعر” امیر احساء و “حسن بن هبة ‏الله”، امیر نجران در سال ۱۱۷۸هـ ق/۱۷۶۵ مـ برای رفع غائله وهابیان بر درعیه تاختند، اما محمد بن سعود به تدبیر ابن عبد الوهاب این خطر را دفع و امیر احساء را ناگزیر از بازگشت به شهر خویش کرد و با امیر نجران پیمان صلح منعقد نمود.

“دهام بن دَوَاس”، امیر ریاض دشمن سرسخت ابن عبد الوهاب از سال ۱۱۶۰هـ ق/۱۷۴۷مـ حملات خود را به درعیه آغاز کرد که این حملات سال‌ها ادامه داشت و موجب کشتار بسیار از دو طرف شد.

امرای حُرَیْمِلاء و ضَریِّه نیز هر وقت فرصت می‏یافتند به درعیه حمله می‏کردند. اما محمد بن سعود مقاومت می‏کرد و ابن عبد الوهاب نیز در میدان جنگ حاضر می‏شد و روحیه سربازان را تقویت می‏کرد. سرانجام محمد بن سعود در ۱۱۷۹هـ ق/ ۱۷۶۵ مـ بعد از ۲۰ سال حکمرانی و جنگ درگذشت و جای خود را به پسرش عبد العزیز سپرد.

ملک عبد العزیز

عبد العزیز بن محمد (۱۱۷۹ ـ ۱۲۱۸ هـ . ق.)

در مدت ۲۰۰ ساله حکومت آل سعود دو امیر در این خاندان به قدرت و سنگدلی و قساوت شهرت یافتند، یکی “عبد العزیز بن محمد بن سعود” و دیگری “عبد العزیز بن عبد الرحمن”.

عبد العزیز بن محمد بن سعود به پشتیبانی شیخ محمد بن عبد الوهاب کشوری را وسیع به تصرف خود آورد و عبد العزیز بن عبد الرحمن مملکت عربی سعودی را تأسیس کرد.

عبد العزیز بن محمد به سال ۱۱۸۵هـ ق/۱۷۷۳ مـ بر عشایر متحد نجد تاخت و آنان را در روستای “حایر” شکست داد. بعد سپاهیان امیر ریاض را در سال ۱۱۸۷هـ ق/۱۷۷۳ مـ تار و مار کرد و پس از مرگ دهام، شهر ریاض را به تصرف خود در آورد.

در سال ۱۱۹۰هـ ق/۱۷۷۶ مـ شهر “ثَرْمَدَه” را فتح کرد و سال بعد دو منطقه مهم “سُدَیْر” و “وَشْم” تسلیم او شدند. سپس با امیر عیینه و سایر مشایخ نجد پیمان آشتی منعقد کرد و بیشتر قبایل آن خطه به آیین وهابیت درآمدند.

عبد العزیز بن محمد اراضی خرج و تهامه و شهرهای مجمعه و حرمه و بُرَیْدَه را تصرف کرد و در جنگ با “غالب بن مُساعد”، شریف مکه بر وی پیروزی شد.

در حمله به مناطق جبل شَمَّر و حایل و قصیم بعد از قتل و غارت بسیار، آن نواحی را به تصرف خود در آورد و با قتل عام‌های بی‏رحمانه، اعراب سراسر عربستان را مرعوب و فرمانبردار خود ساخت.

بی‌تردید اگر درنده خویی عبد العزیز بن محمد و پسرش سعود نبود، نه امارت سعودی دوام می‏یافت و نه آیین وهابی رواج پیدا می‏کرد. به فرمان او هر مسلمان غیر وهابی چه شیعی و چه سنی واجب‏ القتل؛ و مال و ناموسش بر وهابیان حلال می‌شد و تا زمان اکتشاف نفت هزینه ارتش و بودجه کشور سعودی از همین محل‌ها تأمین می‏شد. از جمله فتوحات عبد العزیز بن محمد که موجب شهرت او در عربستان شد، فتح مکه و مدینه و طائف بود که اماکن متبرکه و قبور ائمه را طی آن ویران کرد و ایین وهابیت را در حجاز جاری کرد.

وی با تصرف بحرین و چند امارت ساحلی خلیج فارس سابقه‏ای برای آل سعود به وجود آورده که همواره به آن استناد می‏کنند. در اواخر زمامداری عبد العزیز بود که ابن عبد الوهاب در نود و یک سالگی و به قول “ابن بِشْر”، مورخ نجدی در نود و هشت سالگی درگذشت.

از جمله اقدامات ننگین عهد عبد العزیز بن محمد این بود که پسرش سعود به امر او و فتوای علمای وهابی در فروردین ۱۲۱۷ هـ . ق. به کربلا حمله و اهالی آن شهر مقدس را قتل عام کرد و حرم “حسین بن علی” ـ ع ـ و “عباس بن علی” ـ ع ـ را ویران کرد و به آتش کشید. در این حمله که به بهانه دست‏اندازی اعراب شیعی “خزاعِل” به حُجاج نجدی صورت گرفت، شهر کربلا به طور کامل غارت و خیابان‌های آن از کشتگان شیعی انباشته شد.

وهابی‌ها در این کشتار کشتگان را برهنه می‏کردند و لباسشان را می‏ربودند. به اماکن متبرکه کربلا هر اهانتی توانستند کردند و جواهرات نفیس و پرده‏ها و قندیل‌ها و هر چه طلا و نقره و اشیاء گران‌بها و نذورات که در خزانه حرم‌ها بود، را یغما کردند. سپس اشیاء غارتی را بر شتران بار کرده و به طرف نجد بازگشتند. آنها می‏خواستند نجف را نیز ویران و قتل عام کنند، اما سیلاب بهاری راه را بر ایشان بست و ناچار به درعیه بازگشتند.

ملک عبد العزیز در کنار افراد قبیله‌اش

اما یکی هم پیدا شد که به شیوه خود وهابیان از امیر سعودی انتقام بگیرد. در تابستان ۱۲۱۸ هـ ق/۱۸۰۳ مـ روزی عبد العزیز هشتاد و سه ساله در مسجد طریف در درعیه پیشاپیش نمازگزاران امامت می‏کرد. ناگاه مردی در کسوت درویشان از پشت سر بر او حمله کرد و کارد خود را تا دسته در پشت او فرو برد و او را به قتل رساند. گفته می‌شود، وی مردی شیعی از اهالی کربلا بود، به این طریق انتقام خون ناحق همشهریان خود را گرفت. او از چندی پیش به صورت طالب علم به درعیه آمده و نزد مشایخ وهابی مشغول تحصیل بود. مردی آرام و سربراه می‏نمود و همه روزه برای نماز در مسجد می‏آمد و پشت سر عبد العزیز نماز می‏گذاشت تا آن روز که مجال یافت و کار او را ساخت. وهابیان بر آن مرد حمله برده سرش را بریدند و عبد العزیز نیز بعد از ساعتی چند جان داد.

در زمان عبد العزیز انگلیسی‌ها خاندان سعودی را شناختند و با سعودیان رابطه دوستی برقرار کردند. “اولریخ ژاسپر زیتس”، مستشرق آلمانی در همان ایام با لباس درویشی به مکّه آمد و در موسم حج در عرفات با سعود بن عبد العزیز دیدار کرد.

سعود بن عبد العزیز

سعود دوم که وهابیان او را کبیر لقب داده‏اند (۱۱۶۳ ـ ۱۲۲۹ هـ . ق.)

سعود بن عبد العزیز، امیری شجاع ولی خونریز و بی‏رحم بود و از نیروی ابتکار و اراده و سرعت عمل بهره کافی داشت. فتوحات سعودی در شبه جزیره عربستان و خلیج فارس به دست او انجام گرفت و در سی سال آخر عمر پدرش، همه امور کشور سعودی در دست او بود. سعود به سال ۱۲۰۳هـ .ق. /۱۷۸۸مـ به حکم ابن عبدالوهاب از سوی پدر به ولایت عهدی منصوب شد و بعد از مرگ عبد العزیز مدت یازده سال بر عربستان سلطنت می‏کرد. حتی مورخان وهابی هم نتوانسته‏اند، درنده‏خویی و قتل عام‌های هولناک او را پنهان دارند.

اشراف حجاز و امرای عرب طی نامه‏هایی باب عالی را متوجه خطر روزافزون وهابیت در حجاز ساختند و به آنان فهماندند که این طایفه به عربستان بسنده نمی‏کند و هدفش تسلط بر سراسر متصرفات عثمانی و همه مسلمانان است.

سرانجام دربار اسلامبول تصمیم به رسیدگی به قضیه وهابیت گرفت و “محمد علی پاشا”، حکمران مصر را مأمور کرد، لشکری مجهز به عربستان اعزام کند و سعودیان و وهابیان را از بیخ و بن براندازد. در همین اوقات بود که سعود در عمر شصت و شش سالگی در درعیه به بیماری سرطان روده درگذشت و از عذاب مشاهده ویرانی کشورش به دست مصریان نجات یافت.

ارتش مصر در عربستان

هیبت وهابیان تخت سلاطین عرب را به لرزه درآورده بود. در آن ایام کسی از بیم هلاکت جرأت سفر حج و زیارت نداشت. “شریف غالب”، پادشاه حجاز از هول جان تظاهر به وهابی‌گری می‏کرد و بعد از شکستی که از سعود خورد (۱۲۲۱ هـ .ق.) دستور داد قبور ائمه را در بقیع و سایر اماکن و مزارها متبرکه را در مکه و مدینه با خاک یکسان کنند.

شریف غالب استعمال دخانیات را حرام اعلام کرد و مذهب “حنبلی سفلی وهابی” را در حجاز رسمیت داد، اما او و سایر بزرگان حجاز در نهان با دربار اسلامبول مکاتبه داشتند و برای نجات کشور خود می‏کوشیدند. سرانجام “سلطان سلیم بن مصطفی” (متوفی در ۱۲۲۲ هـ .ق.) امپراطور عثمانی مصمم به براندازی وهابیان و آل ‏سعود شد و محمد علی پاشا را مأمور این مهم کرد.

محمد علی پاشا ارتشی از سربازان ترک و آلبانی و عرب به فرماندهی پسرش “طوسون پاشا” به حجاز اعزام رکد. طوسون در سال ۱۲۲۷ هـ ق/۱۸۱۲مـ از بندر “یَنْبُع” وارد مدینه شد و آن شهر را فتح کرد و به سوی مکه شتافت.

اگرچه مقاومت وهابیان شدید بود، اما در برابر آتش توپخانه مصری‌ها کاری از پیش نبردند و شکست خوردند. طوسون وارد مکه و بعد از چند روز محمد علی پاشا نیز وارد مکه شد. او شریف غالب را به جرم اهمال و سازش‏کاری معزول و زندانی کرد و برادرش “سرور بن غالب” را به مقام شریف مکه منصوب کرد.

شکست آل سعود و سقوط درعیه

بعد از سعود بن عبد العزیز، پسرش ابراهیم بن سعود (فوت ۱۲۳۵هـ .ق.) به امارت درعیه رسید، ولی از سویی بین او و عمویش “عبد الله بن عبدالعزیز” بر سر جانشینی اختلاف افتاده بود و در نتیجه جنگ خانگی سعودیان را ناتوان ‏کرد و از سوی دیگر ارتش مصر به سوی نجد در حال پیشروی بود.

محمد علی پاشا که از پیروزی ارتش خود اطمینان حاصل کرده بود، به قاهره بازگشت و طوسون را با عده کافی و توپخانه قوی روانه نجد کرد. طوسون بدون هیچ مانعی تا قلعه رس، در دویست و هفتاد کیلومتری شمال شرقی مدینه پیش رفت، ولی در آنجا با مقاومت شدید وهابیان برخورد کرد و با دادن تلفات بسیار نتوانست به پیشروی خود ادامه دهد. ناچار به پیشنهاد وهابیان تن به ترک مخاصمه داد و به قاهره بازگشت.

محمد علی پاشا از طوسون به سبب ضعفی که نشان داده بود، خشمگین شد، به همین دلیل او را توبیخ و از امارت معزول کرد و پسر دیگرش “ابراهیم پاشا” را مأمور تصرف نجد ساخت.

ابراهیم با لشکری تازه‏نفس به نجد رفت و خود را به درعیه رساند و پایتخت آل سعود را محاصره کرد. او با آتش سنگین توپخانه مقاومت وهابیان را درهم شکست و آنان را ناگزیر به تسلیم بی‌قید و شرط کرد.

عبد الله بن سعود که برادر را برکنار کرده و خود به جای او نشسته بود، بعد از شش ماه مقاومت قلعه و پادگان درعیه را تحویل مصری‌ها داد (۱۲۳۴ هـ ق /۱۸۱۸مـ) و هیئتی را به ریاست عمویش عبد الله بن عبد العزیز که شیخ آل سعود بود، همراه شیخ “علی بن محمد بن عبد الوهاب” نزد ابراهیم پاشا فرستاد. به دستور ابراهیم اموال و املاک خاندان سعودی و ابن عبد الوهاب ضبط شد و عبد الله بن سعود را به اسلامبول بردند که در آنجا محکوم به سربریدن شد.

علمای وهابی و امرای سعودی را یا سر بریدند و یا تیرباران کردند و بعضی را به دهانه توپ بستند یا پی سپر سم ستوران ساختند. “احمد بن رشید حنبلی”، قاضی درعیه را در حضور ابراهیم شکنجه‏هایی شدید دادند، از جمله دندان‌هایش را یکی یکی کشیدند. سپس پایتخت سعودی را آتش زدند و تمامی خانه‏ها و آبادی‌های آن را ویران و شهر را با خاک یکسان کردند. نخلستان‌ها و باغ‌ها و زراعت‌های درعیه را نیز معدوم کردند، زنان و کودکان و پیران را نیز به سایر بلاد نجد کوچ دادند و بعضی امرای سعودی و مشایخ اولاد عبد الوهاب را به قاهره تبعید کردند. وقتی ارتش مصر از درعیه برمی‏گشت دیگر در آن شهر هیچ مال و آبادی و هیچ ساکنی باقی نمانده بود.

خبرگزاری فارس


رایش سوم




گزارش تصویری: تحویل الیزه به اولاند
       


 

گزارش تصویری: تحویل الیزه به اولاند

 







































 

دیپلماسی ایرانی

 


جولان آمریکایی ها در آسیا با یک استراتژی جدید

جولان آمریکایی ها در آسیا با یک استراتژی جدید

 
 

 

قرن نوزدهم ، قرن انگلیس بود و قرن بیستم ، قرن آمریکا و شوروی و این قرن هم قران اسیا نانم گرفته است. مساله ای که همه مراکز مطالعات استراتژیک آمریکا را به تحقیق در موردبازدارنده های هژمون شدن چین در اسیا واداشته است. محققان در این مراکز تحقیقاتی به این نتیجه رسیده اند که برخلاف هزمونی آمریکا بر نیمکره غربی که یک هژمونی منطقه ای بود ، هژمونی چین بر آسای ، زمینه تبدیل شدن چین به یک هژمونی جهانی است . به همین دلیل آمریکا در سفر پانه تا ، به آسیا بر استراتژی جدید آمریکا در این منطقه تاکید دارد.
 

اشاره
لئون پانه تا وزیر دفاع آمریکا ، روز پنج شنبه سفر نه روزه خود به آسیا را آغاز کرد. پانه تا در این سفر با مقامات سنگاپور ، هند و ویتنام دیدار می کند. هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا نیز تنها یک هفته پس از آن به منطقه قفقاز و ترکیه سفر می کند. مساله ای که نشان دهنده اهمیت ویژه آسیا در استراتژی آمریکا است.

آنچه سفر این دو مقام آمریکایی به آسیا را حائز اهمیت می کند ، اظهارات سخنگوی وزارت دفاع آمریکا پیش از آغاز این سفر است که از استراتژی جدید آمریکا برای آسیا سخن به میان آوردند.
جورج لیتل" سخنگوی وزارت دفاع آمریکا با اشاره به اینکه منطقه آسیا و اقیانوسیه در آینده نزدیک اهمیت زیادی برای منافع امنیت ملی آمریکا دارد گفت: واشنگتن کاملا به سمت آسیا و اقیانوسیه به عنوان منطقه استراتژیک و حیاتی آمریکا متمرکز شده است و این منطقه اهمیت زیادی برای آمریکا دارد.

لیتل تصریح کرد که پانتا در طول سفر خود به کشورهای آسیایی، در مورد حضور آمریکا در منطقه به عنوان یک کشور و یک قدرت در اقیانوسیه تاکید خواهد کرد.آمریکا اعلام کرده است که استراتژی نظامی جدید این کشور از خاورمیانه به سمت آسیا و اقیانوسیه متمرکز خواهد شد.در این نوشتار برآنیم تا استراتژی قدیم آمریکا در آسیا و رویکرد جدید این کشور را بررسی کنیم .

استراتژی آمریکا در آسیا در قرن بیستم
از زمان آغاز جنگ سرد تا فروپاشی شوروی در دهه نود ، سیاست خارجی آمریکا درآسیا ، مبتنی بر مقابله با نفوذ کمونیسم در آسیا بود . این استراتژی در نهایت موجب برافروخته شدن آتش جنگ درشبه جزیره کره و ویتنام شد.
دردوران جنگ سرد و درواقع ازاوایل دهه 1970، روابط چین وامریکا برپایه همکاری استراتژیک شکل گرفت . در آن زمان عامل اصلی شکل گیری این روابط ، سیاست جهانی شوروی سابق بود / دراین دوران چین از منظر ایالات متحده کشوری فقیرو عقب مانده ونیز یکی از پایگاههای کمونیسم محسوب میشد . اما ازارزش استراتژیکی فراوانی برای مقابله با شوروی برخوردار بود . از سوی دیگرایالات متحده نیز از منظر چین ، باوجود این که بعنوان سرکرده جهان سرمایه داری تهدیدی علیه امنیت ملی این کشور بشمار میرفت . تنها گزینه ممکن و مطلوب برای برقراری موازنه درقبال تهدید شوروی بود ، تهدیدی که چین آن را به وضوح احساس میکرد . با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی به عنوان " تهدید مشترک " بنیان همکاری استراتژیک دو کشور نیزفرو ریخت.

تغییر استراتژی آمریکا در اسیا در قرن بیست و یکم
آمریکا از آغاز هزاره سوم و با افزایش خطر هژمون شدن چین و ایجاد یک نظم منطقه ای در جنوب اسیا به نفع چین اعلام کرده است که استراتژی آمریکا از خاورمیانه به سمت جنوب آسیا ، تغییر پیدا می کند.
با وجود این اظهارات باراک اوبامارییس جمهوری آمریکا در نطق سالیانه خود در ژانویه 2012 ، این مواضع را آشکار تر کرد. باراک اوباما، رییس جمهور امریکا در آن سخنرانی اعلام کرد که با وجود کاهش اندازه کلی ارتش این کشور در آسیا، حضور آن در این قاره گسترش خواهد یافت. این اعلام استراتژی آمریکا با واکنش شدید مقامات پکن مواجه شد
این بیانیه در حالی منتشر شد که امریکا به شکل فزاینده‌ای نگران نسل جدید سلاح‌هایی است که چین برای جلوگیری از نمایش قدرت نیروی هوایی و دریایی امریکا در خاور دور توسعه داده است.

استراتژی جدید آمریکا در جنوب آسیا
نگرانی بیش از حد آمریکا از افزایش قدرت چین ، باعث تغییر در استراتژی آمریکا در آسیا شده است. با وجود این از دیدگاه آمریکا ، همکاری با چین برای تامین منافع اقتصادی و امنیتی ضروری است . در حوزه امنیت جهانی ،کاخ سفید همواره این موضوع را درنظر دارد که چین عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد ونیز کشوری هسته ای است . تداوم ثبات در آسیا نیازمند همکاری چین است ، امری که بحران کره شمالی آن را به وضوح به ایالات متحده نشان داد . از سوی دیگر در حوزه اقتصاد ، رشد سریع وعظیم اقتصاد چین ، این کشور را به بازاری مهم برای ایالات متحده تبدیل کرده است . در نظر گرفتن چین به عنوان " بازار بزرگ درحال ظهور " از سوی حکومت کلینتون در سال 1992برای احیای اقتصاد ایالات متحده ، نشان از اهمیت آن نزد امریکایی ها دارد .
با وجود این قدرت اقتصادی روبه گسترش چین ، برای آمریکا یک تهدید علیه امنیت ملی این کشور محسوب می شود. تلاش امریکا برای گسترش نفوذ خود در جنوب ـآسیا در این راستا ارزیابی میشود.

واکنش چین به تلاش آمریکا برای نفوذ درآسیا
چین ، حضور آمریکا در حوزه نفوذ سنتی خود در جنوب آسیا را یک تهدید امنیتی تلقی می کند و به همین دلیل درصدد اقدامات تلافی جویانه است. برهمین اساس چین در یک دهه اخیر تلاش کرده است که به طور گسترده ای در منطقه امریکای لاتین منطقه ای که زمانی حیاط خلوت آمریکا محسوب می شد ، نفوذ کند.
چین در دوره زمانی 2001 تا 2012 توانسته است از طریق ابزارهای اقتصادی در منطقه ای که زمانی حیاط خلوت آمریکا محسوب می شد ،به صورت گسترده نفوذ کند. اقدامات چین تلاشی برای حفظ امنیت خود ازطریق موازنه نرم بود .
چین تلاش می کند از طریق افزایش نفوذ اقتصادی خود در منطقه آمریکای لاتین ، قدرت سیاسی و امنیتی خود در این منطقه را تحکیم بخشد. چین در دهه اول قرن بیست و یکم به این نتیجه رسید که رقابت با آمریکا با قدرت سخت ، محکوم به شکست است. به همین دلیل تلاش کرد تا از طریق قدرت نرم با آمریکا به موازنه سازی بپردازد.

جایگاه هند در سیاست خارجی آمریکا
هند یکی از موارد تغییرات چشمگیر در استراتژی آسیایی آمریکاست. از آغاز هزاره جدید واشنگتن توجه روزافزونی به موقعیت استراتژیک هند نشان داده است. کاخ سفید در سال 2002 در سند امنیت ملی آمریکا که توسط دولت بوش ارائه شد، برای اولین بار هند را در ردیف ”قدرت‌های جهانی“ قرار داد. این توجه ویژه را می‌توان معلول دو عامل دانست: یکی توسعه سریع اقتصادی این کشور و ارتقای چشمگیر موقعیت آن در سیاست بین‌الملل که در ترکیب با سایر مؤلفه‌های قدرت، توانسته است هند را از استانداردهای ”قدرت بزرگ“ برخوردار کند.
عامل دیگر و مهمتر آنکه هند با برخورداری از این موقعیت، گزینه مناسبی برای برقراری موازنه در قاره آسیا به شمار می‌آید. نقش اصلی آمریکا به مثابه بازیگری ”موازنه‌گر“ در آسیا، جلوگیری از هژمونیک شدن نظم بین‌المللی در این قاره (به واسطه قدرت رو به رشد چین) در آن است. خطری که در سال‌های اخیر و با توسعه قدرت روزافزون چین محسوس‌تر گردیده است. اگر چین بتواند آسیا را تحت سیطره خود در آورد، منافع ایالات متحده با تهدیدات اساسی روبرو می‌گردد.

نتیجه گیری
قرن نوزدهم ، قرن انگلیس بود و قرن بیستم ، قرن آمریکا و شوروی و این قرن هم قران اسیا نانم گرفته است. مساله ای که همه مراکز مطالعات استراتژیک آمریکا را به تحقیق در موردبازدارنده های هژمون شدن چین در اسیا واداشته است. محققان در این مراکز تحقیقاتی به این نتیجه رسیده اند که برخلاف هزمونی آمریکا بر نیمکره غربی که یک هژمونی منطقه ای بود ، هژمونی چین بر آسیا ، زمینه تبدیل شدن چین به یک هژمونی جهانی است . به همین دلیل آمریکا در سفر پانه تا ، به آسیا بر استراتژی جدید آمریکا در این منطقه تاکید دارد.

 

نویسنده : تهمینه بختیاری کارشناس روابط بین الملل


فروپاشی اتحاد شوروی ......


فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی

در آغاز دهه ۹۰ میلادی اتفاق افتاد. اتحاد جماهیر شوروی، سراسر دوران جنگ سرد (۱۹۸۹-۱۹۴۵) در کنار ایالات متحده آمریکا یکی از دو ابرقدرتی به شمار می‌رفت که داعیه ارائه الگویی بهتر برای حیات بشری را مطرح می‌ساخت. با وجود رشد سریع شوروی در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰، الگوی رشد اقتصادی این کشور از اواسط دهه ۱۹۷۰ ناکارآمدی خود را در حوزه‌های مختلف به نمایش گذاشت و نهایتاً در پایان دهه ۱۹۸۰ نه تنها به عنوان یک راه حل از مباحث نظری اقتصاد سیاسی کنار گذاشته شد، بلکه به همراه خود ساختار سیاسی شوروی را نیز از صفحه جغرافیای سیاسی جهان حذف کرد.

دو رویداد در دهه ۸۰ غالب بوده‌است که عبارت‌اند از: فروپاشی فزاینده و علنی ساختارهای اقتصادی و سیاسی اتحاد شوروی، و تلاش‌های ترمیم در اصلاحات برای بازگرداندن این فرآیند. پس از جایگزینی سریع یوری آندروپف و کنستانتین چرنکو شخصیتهای انتقالی ریشه دوانده در سنت برژنفی، میخائیل گورباچف نسبتاً جوان و پرانرژی، تغییرات چشمگیری را در اقتصاد و رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی انجام داد. برنامه گلاسنوست وی، دستیابی عمومی به اطلاعات را پس از دهه‌ها فشار دولتی آزاد نمود. اما گورباچف تا سال ۱۹۹۱ نتوانست بحران سازمان یافته را در نظام شوروی مورد ملاحظه قراردهد، زمانی که یک توطئه انجام گرفته توسط ماموران داخلی حکومت (کودتای ماه اوت) ضعف موقعیت سیاسی گورباچف را نشان داد، پایان نظام اتحاد شوروی قابل مشاهده بود.

در پایان جنگ جهانی اول، امپراتوری عثمانی، اعضای خانواده سلطنتی آلمان، و رومانف‌ها ازهم فروپاشیده شدند و اروپای شرقی و نواحی اروپا-آسیا را با درگیری بین ملل رقیب (با مطالبات رقابتی خود) به حال خود رها نمودند. تنها امپراتوری روسیه بود که مجدداً تحت رهبری بلشویک‌ها، بازسازی شد. استالین ازطریق صنعتی سازی و حمله سخت به آلمان نازی، این کشور را به یک ابرقدرت رقیب برای ایالات متحده تبدیل نمود. درحالی که اساساً روسیه به عنوان یک ابرقدرت حفظ می‌شد، اما به وسیله حزب کمونیست اتحاد شوروی بیشتر به صورت یکپارچه باقی می‌ماند تا توسط تزارها. اقتصاد حاکم تدریجاً ثابت کرد که کمتر می‌تواند بر فناوریهای آتی صنعتی و نیازهای طبقه میانی جدید صنعتی و دیوانسالاری خوب جاافتاده حاصل از آموزش آن فائق آید. برنامه بازسازی پرستوریکا گورباچف حاکی از واسازی اقتصادی بود، و سیاست (باز) گلاسنوست وی بطور سطحی اجازه می‌داد نوعی بیگانگی نژادی و ملی پدید آید. زمانی که گورباچف درصدد اصلاحات در حزب برآمد، او پیوندهای میان کشور و اتحاد شوروی را سست نمود.


پیدایش جمهوری روسیه در اتحاد شوروی

به علت موقعیت غالب روس‌ها در اتحاد شوروی، در بیشتر موارد، کمتر تفاوتی میان روسیه و اتحاد شوروی در اواخردهه ۱۹۸۰ قائل می‌شدند. اما حقیقت آن است که رژیم تحت سلطه روس‌ها به مفهوم آن نبوده که آنها روسهای SFSR ضرورتاً از این نوع آرایش (حکومتی) برخوردار بوده‌اند. در اتحاد شوروی، روسیه حتی از حداقل ابزار ایالتی بودن که جمهوری‌ها از آن برخوردار بودند، هم محروم بوده‌است، همچون شاخه حزب کمونیست در سطح خود کا. گ. ب، شورای اتحادیه تجاری، دانشکده علوم، و امثال این‌ها. دلیل این موضوع این است که اگر این سازمان‌ها دارای شاخه‌هایی در سطح روس‌های SFSR بودند، ممکن بود قدرت ساختارهای سطحی اتحاد را تهدید نمایند.

در اواخر دهه ۱۹۸۰، گورباچف اهمیت جمهوری سوسیالیست فدراتیو روسیه شوروی را کم برآورد نمود که به عنوان پایه دوم قدرت رقیب برای اتحاد شوروی محسوب می‌شد. نوعی واکنش شدید ملی گرایانه روسی توسط برخی از روسها با اظهار این مطلب مطرح شد که روسیه مدت زیادی بوده که از طریق دادن یارانهنفت ارزان موجب فقیرتر شدن جمهوری‌ها شده، به عنوان مثال تقاضاهای مربوط به موسسات داخل روسیه افزایش می‌یافت که این به دلیل برابری بین جمهوری روسیه و اتحاد شوروی منجر به کاهش توسعه می‌گردید. هم‌زمان با این که ملی گرایی در اواخر دهه ۱۹۸۰ طنین انداز می‌شد، تنش میان آنهایی که می‌خواستند اتحادیه تحت سلطه روسیه را یکپارچه نگهدارند و گروهی که خواهان ایجاد کشور قدرتمند روسیه بودند، تشدید شد.

این تنش در مبارزه تلخ قدرت بین گورباچف و بوریس یلتسین تجسم پیدا کرد. یلتسین با خارج شدن گورباچف از سیاستهای اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۷، به عنوان رئیس یک حزب بدون هیچگونه سوابق یا روابط مخالف، به یک خط مشی حزبی برای مقابله با گورباچف نیاز داشت. او آن را از طریق حضور خود هم به عنوان یک ملی گرای روسی و هم به صورت یک دموکرات متعهد ثابت نمود. در یک موقعیت رو کردن اقبال به وی، اودر انتخابات به عنوان رئیس شورای عالی جدید جمهوری روسیه در ماه مه ۱۹۹۰ برگزیده شد، و عملاًبطور مستقیم اولین رئیس جمهور منتخب روسیه گردید. در ماه بعد، به او اختیار داده شد تا قوانینی را مقدم بر قوانین اولیه روسیه وضع نماید و دو سوم بودجه را نیز کسر کند.

کودتا ۱۹ اوت ۱۹۹۱

۱۹‏ اوت ۱۹۹۱. هشت عضو بلندپایه حزب کمونیست از جمله رئیس کا گ ب، ضمن برکناری میخائیل گورباچف از رهبری اتحاد جماهیر شوروی، کمیته اضطراری ‏‏‏کشور را تشکیل دادند. گورباچف، در یک خانه ییلاقی در ساحل دریای سیاه در بازداشت خانگی قرار گرفت. تانک‌ها به خیابان‌های مسکو سرازیر شدند. طرفداران دموکراسی در اطراف کاخ سفید مسکو - محل اقامت بوریس یلتسین، اولین رییس جمهور روسیه، سنگربندی کردند. پس از سه روز رویارویی، کمیته اضطراری شکست را پذیرفت. ‏[۳] توطئه کودتای اوت ۱۹۹۱ توسط متعصبین کمونیست، با کمک یلتسین نقش برآب شد. طراحان کودتا می‌خواستند حزب کمونیست و اتحاد شوروی را حفظ کنند، ولی در عوض درجهت نابودی هردو کوشیدند.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی

در هشتم دسامبر ۱۹۹۱ رهبران روسیه، اوکراین و بلاروس در جنگل‌های بلاروس با یکدیگر دیدار و پیمانی را امضا کردند که بر اساس آن کشورهای مستقل مشترک المنافع به وجود آمدند. روسیه خود را به عنوان جانشین اتحاد جماهیر شوروی معرفی کرد‏. در بیست و پنجم دسامبر، میخائیل گورباچف از سمت خود کناره‌گیری کرد اتحاد شوروی بطور رسمی در ۲۵ دسامبر۱۹۹۱ از هم پاشیده شد. یک روز پس از آن، پارلمان اتحاد جماهیر شوروی اعلامیه انحلال این کشور را تصویب کرد.

آخرین اقدام انتقال قدرت از اتحاد شوروی به روسیه با انتقال کیفهای (اسناد) مربوط به کدهایی بود که اطلاعات مربوط به تسلیحات هسته‌ای این کشور را از گورباچف به یلتسین منتقل می‌ساخت.

پس از فروپاشی


تا اواسط دهه ۱۹۹۰، روسیه دارای یک نظام سیاسی منتخب چند حزبی بود. اما ایجاد یک دولت منتخب به دلیل دو مشکل ساختاری (مبارزه بین رئیس جمهور و پارلمان و نظام پرهرج و مرج حزبی) دشوار بود. اما یلتسین به این دلیل که خود را به عنوان یک دوکرات برای تضعیف گورباچف مطرح نموده بود و درک وی از مقام ریاست جمهوری بیشتر جنبه خودکامگی داشت، از سوی جهان خارج مورد تحسین قرار گرفت. او بدون توجه به آراء پارلمان، (تا ژوئن۱۹۹۲) یا از سوی خود نخست وزیر تعیین می‌نمود و یا افراد مورد نظر خود را انتخاب می‌کرد.

انحلال مجلس روسیه‏‏

فراوانی احزاب کوچک و تنفر آنها نسبت به برقراری اتحادهای یکپارچه موجب آشفتگی در بخش قانونگذاری شده بود. فاصله گیری یلتسین از رهبری پارلمانی منجر به بحران قانونگذاری سپتامبر- اکتبر ۱۹۹۳ گردید.

جنگ قدرت میان بوریس یلتسین، رئیس جمهوری، و پارلمان که اعضایش در زمان اتحاد جماهیر شوروی انتخاب شده بودند بالا گرفت و موجب ایجاد بحران قانون اساسی در این کشور شد. یلتسین فرمان انحلال پارلمان را امضا کرد. در سوم اکتبر شماری از نمایندگان پارلمان با پشتیبانی شبه نظامیان مسلح، ساختمان‌های دولتی را در مسکو مورد حمله قرار داده و قصد داشتند ساختمان تلویزیون را تصرف کنند. فردای آن روز تانک‌ها ساختمان پارلمان را گلوله باران کردند و ده‌ها نفر کشته شدند.

بحران در ۳ اکتبر به اوج خود رسید، زمانی که یلتسین راه حلی رادیکال (افراطی) را برای حل و فصل مشاجراتش با پارلمان برگزید: او دستور داد تانکها اطراف کاخ سفید روسیه را محاصره نموده و به سوی مخالفین شلیک کنند.

نتیجه انحلال

از آنجایی که یلتسین یک گام غیر قانونی در جهت انحلال مجلس برداشته بود، روسیه بیش از هر زمانی دیگر از دوره انقلاب ۱۹۱۷ خود به درگیری جدی داخلی نزدیک شده بود. سپس یلتسین این آزادی را یافت تا قانون خود را با استفاده از اختیارات ریاست جمهوری تحمیل نماید که از طریق همه پرسی در دسامبر۱۹۹۳ به تصویب رسید.

اما رای گیری ماه دسامبر دستاوردهای بارزی را برای کمونیست‌ها و ملی گرایان نیز به دنبال داشت، و دلسردی فزاینده‌ای را نسبت به هزینه‌های مربوط به اصلاحات اقتصادی نئولیبرال نشان می‌داد.

کارکرد یلتسین

اگرچه یلتسین برروی موجی از خوش بینی به قدرت رسید، اما هرگز محبوبیت خود را باز نیافت پس از تایید شوک درمانیایگور گایدر در کنترل قیمت‌ها در پایان دوره شوروی (سابق)، کاهش‌های شدید هزینه‌های دولتی، و نظام تجارت خارجی باز در اوایل سال ۱۹۹۲ اصلاح اقتصاد روسیه در دهه ۱۹۹۰، اصلاحات فوراً استانداردهای زندگی را در بخش عمده‌ای از جمعیت تخریب نمود، به خصوص گروه‌هایی که از منافع حاصل از هزینه‌ها و قیمتهای کنترل شده دوران اتحاد شوروی سابق، یارانه‌های دولتی و برنامه‌های استحقاقی رفاهی برخوردار شده بودند. در دهه ۱۹۹۰، روسیه متحمل رکود اقتصادی به مراتب شدیدتر از آن شده بود که ۶ دهه پیش ایالات متحده یا آلمان در دوران رکود شدید اقتصادی به آن دچار شده بودند.

اصلاحات اقتصادی موجب انسجام یک نوع جرگه سالاری نیمه جنائی شد که در نظام سابق شوروی ریشه داشت. بنا براظهارات دولتهای غربی، بانک جهانی وصندوق بین‌المللی پول، روسیه به گسترده‌ترین و سریعترین عملیات خصوصی سازی دست زده بود که تاکنون جهان به خود دیده‌است. تا اواسط این دهه، خرده فروشی، تجارت، خدمات، و صنایع کوچک در دستان بخش خصوصی بود. بیشتر شرکت‌های بزرگ که دردست مدیران سابق خود قرار داشتند، یک نوع جرگه‌های روسی جدید ثروتمند به اتفاق گروه‌های مافیایی جنایتکار یا سرمایه گذاران غربی تشکیل می‌دادند. نگاه کنید به.

در قعر (این مجموعه)، بسیاری از کارگران در اثر تورم، بیکاری، دچار فقر، فساد یا جنایت می‌شدند. ضمناً، دولت مرکزی کنترل حوزه‌های جغرافیائی، دیوانسالاری (اداری) و اقتصادی را از دست داده، و درآمدهای مالیاتی ازبین می‌رفت. اما در رکود شدید اقتصادی اواسط دهه ۱۹۹۰، اقتصاد روسیه بیشتر از ورشکستگی اقتصادی سال ۱۹۹۸ اسیب دید.

با این وجود، به نظر می‌رسید که بازگشت به یک نظام اقتصادی سوسیالیست که می‌توانست جایگزین متداول در غرب بوده باشد، تقریباً غیرممکن است. اقتصاد روسیه نیز تاحدودی از سال ۱۹۹۹ به بعد بهبود یافته‌است که این مدیون افزایش قیمت جهانی نفت و گاز بوده، و با این که روسیه بیشترین صادرات را داشته‌است اما از سطح برونده‌های دوران شوروی سابق فاصله دارد.

ولادیمیر پوتین

پس از بحران مالی سال ۱۹۹۸، یلتسین در پایان دوره زمامداری سیاسی خود قرار گرفت. درست چند ساعت پیش از آغاز اولین روز سال ۲۰۰۰، یلتسین در کمال شگفتی، استعفای خود را اعلام نمود، و دولت را به دست نخست وزیر کمتر شناخته شده خود ولادیمیر پوتین سپرد، که یک افسر سابق (کا. گ. ب) و رئیس سازمان جانشین (کا. گ. ب) پس از شوروی سابق بود. در ۲۶مارس سال ۲۰۰۰، رئیس جمهور تازه کار به سادگی رقبای خود را در انتخابات ریاست جمهوری شکست داد، و در اولین دور رای گیری پیروز شد. در سال

۲۰۰۴، او ٪۷۱ آراء را به دست آورد و متحدین وی نیزدر انتخابات پارلمانی پیروز شدند، اما بنا بر اظهارات ناظران بین‌المللی و داخلی آن را مخدوش اعلام کردند. ناظران بین‌المللی حتی نسبت به اقدامات اواخر سال ۲۰۰۴ بیشتر هشدار دادند که موجب تحکیم بیشتر نظارت ریاست جمهوری بر پارلمان، جامعه نظامی و صاحب منصبان منطقه‌ای می‌شد.



دوران شوروی

دوران پس از شوروی



جنگ جهانی اول و پیامدهای آن

جنگ جهانی اول و پیامدهای آن (1914-1918)


دکتر احمد نقیب زاده

یکی از مناقشه انگیزترین مباحث بین المللی در سال های بین دو جنگ جهانی مسأله مسوولیت جنگ جهانی اول بود که دامنه آن به سال های بعد از جنگ جهانی دوم نیز کشیده شد.(1) از دیدگاه متفقین بار عمده ی مسوولیت متوجه آلمان بود که در ماده ی 231 معاهدات صلح ورسای تبلور یافت و آلمان به پرداخت غرامت و خسارت محکوم گردید که خود تأثیر ناگواری بر اذهان مردم آلمان بر جای گذاشت. این که آلمان از اطریش حمایتی بی دریغ در قضیه ی صربستان به عمل آورد مطلبی درست است ولی آلمان ها هم سهم خود را در شروع جنگ بیشتر از روسیه که قصد داشت به جبران حقارت شکست های گذشته بپردازد یا بیشتر از فرانسه که در پی باز پس گرفتن ایالات آلزاس ولرن بود نمی دانستند.
در هر صورت این جنگ که تا وقوع جنگ جهانی دوم به جنگ بزرگ معروف بود جنگی بود که 14 کشور اروپایی «برای اولین بار هر پنج عضو کنسرت اروپا» و 35 کشور جهان در آن شرکت داشتند. از نظر نیروی انسانی نیز جنگی بی سابقه بود. در جنگ های بالکان 13 – 1912 که روسیه قریب 600 هزار سرباز بسیج کرده بود باعث حیرت جهان شد ولی در این جنگ تنها فرانسه با 40 میلیون نفر جمعیت 5/8 میلیون سرباز به جبهه اعزام نمود و آلمان 14 میلیون سرباز را تحت فرمان ارتش در آورد و روسیه به قدری سرباز به خدمت فراخواند که به تعداد آن ها اسلحه در اختیار نداشت. علاوه بر آن در این جنگ مناطق مسکونی و مراکز اقتصادی نیز هدف حملات نظامی قرار گرفت. میزان تلفات انسانی قریب ده میلیون نفر برآورد شده است.
چنان که می دانیم محور اصلی جنگ بر مقابله متحدین و متفقین قرار داشت. وضع متفقین از نظر آماری با داشتن 240 میلیون نفر جمعیت و 196 هنگ پیاده و 34 هنگ سواره در مقابل 120 میلیون نفر جمعیت متحدین و 155 هنگ پیاده و 21 هنگ سواره آن ها مطلوب تر به نظر می رسید.(2)
نکته ی مهم تر در این بر آوردها میزان هماهنگی و نقطه نظرهای کشورهای هم پیمان بود که در انسجام یا آسیب پذیری جبهه آن ها مؤثر بود. بدیهی است که شرکت کنندگان در جنگ هر یک برای خود نقشه ای داشتند و به امیدی وارد جنگ شده بودند. در جبهه متحدین بین آلمان و اطریش تقریباً اتفاق نظر کامل وجود داشت. فشار اطریش – مجارستان برای خروج از جنگ و امضای صلح جداگانهد تنها موضوع مورد اختلاف دو کشور بود که آلمان را بر آن داشت تا گذشت هایی در غرب و شرق از خود نشان دهد. کنفرانس کروزناخ(3) «20 آوریل 1917» الحاق لیتوانی و کورلاند به آلمان و قیمومیت آلمان بر لهستان را در ازای امتیازاتی در بالکان برای اطریش تصویب کرده بود».(4) به استثنای این مورد نقشه های آن ها برای بعد از جنگ نیز با هم منافاتی نداشت اما در جبهه متفقین مسأله به این سادگی نبود و اهداف هر یک از آن ها با دیگری اصطکاک پیدا می کرد. قبل از چیز انگلستان تعهد صریحی در مقابل دو متحد خود روسیه و فرانسه نداده بود و به همین دلیل در بحبوحه ی جنگ می بایست راجع به اعلامیه لندن «5 سپتامبر 1914» که عدم امضای صلح جداگانه را پیش بینی می کرد مذاکره نمایند. نکته ی دیگری که فوراً نظرها را جلب می کرد این بود که هر یک از متفقین به دلیل متفاوتی وارد جنگ می شدند «روسیه برای حفظ موقعیت خود در بالکان و تسلط بر بغازها وارد جنگ شده بود و در ازای وفاداری خود استامبول را طلب می کرد. فرانسه برای حفظ توازن در اروپا و باز پس گرفتن آلزاس و لرن، انگلستان برای حفظ استقلال بلژیک و در نتیجه حفظ مرزهای خود و هم چنین مبارزه با برتری جویی آلمان بر دریاها و ایتالیا برای تکمیل نمودن وحدت خود» - علاوه بر این دو مورد مسایل مختلف متفقین از اتفاق نظر برخوردار نبودند، لذا تلاش برای هماهنگ نمودن نظریات ضروری می نمود.
اولین مسأله ای که به دنبال اعزام نیروهای فرانسوی – انگلیسی به داردانل «فوریه ی 1915» مطرح می شد مربوط به وضعیت بغازها و اشغال استامبول بود. روسیه ظاهراً به اطلاع متحدین خود رسانید که این مناطق باید پس از جنگ به روسیه واگذار گردند. جواب فرانسه و انگلیس در این مورد مبهم بود و بیم آن می رفت که اتحاد سه کشور از هم بپاشد. انگلستان علی رغم علاقه سنتی خود به خاورمیانه برای حفظ اتفاق به خواست های روسیه پاسخ مساعد داد ولی فرانسه که از تفوق بلامنازع روسیه در این منطقه می هراسید با تردید و تأخیر جواب داد.
پس از بغازها نوبت به تقسیم عثمانی و تصرف امتیازات آلمان در این کشور «در صورت پیروزی متفقین» می رسید. انگلستان در این مورد ابتکار عمل را در دست خود نگه داشت. در سال 1916 انگلستان قیام امیر حجاز به نام حسین را برانگیخت و وی را بر آن داشت تا خود را شاه تمام سرزمین های عربی بخواند. هم زمان با آن در مورد تقسیم متصرفات آسیایی عثمانی با فرانسه وارد مذاکره شد.
توافق 9 مارس 1916 سایکس – پیکو (5) مقرر می داشت فرانسه منطقه سوریه و انگلستان ناحیه بین النهرین را زیر نظارت خود گرفته و فلسطین تحت اداره ی بین المللی قرار گیرد. بعداً در زمان مذاکرات سن ران دومورین(6) «19 آوریل 1917» قرار شد ازمیر را هم به ایتالیا واگذار کنند.

آثار جنگ بر زندگی سیاسی اروپا

جنگ جهانی اول زندگی مردم اروپا را در تمامی ابعاد دست خوش تغییرات عمیقی ساخت و بر نظام سیاسی جهان نیز عمیقاً اثر گذاشت. میلیون ها کشته و میلیون ها زخمی و بی کار و قبل از هر چیز بیهودگی جنگ بر روان مردم اثر گذاشت و آن ها را نسبت به قیود اخلاقی بی اعتنا ساخت. روی آوری به سرگرمی های بی محتوا، رقص ها و موسیقی های بیگانه با فرهنگ آن ها «تانگو، جاز» و بالأخره زندگی مصرفی نشانه ی بی قیدی آن ها به امور اخلاقی و آداب دست و پا گیر اجتماعی بود. مشاکرت زنان درامور امور اجتماعی و استقلال اقتصادی آن ها نیز تأثیرات زیادی در روابط اجتماعی و خانوادگی بر جای نهاد. هنر نیز از این رهگذر بی بهره نبود. گرایش به هنر سورآلیسم و فرار از واقعیات و بی پروا «داداییسم» ره آورد جنگ در زمینه ی هنر بود. در طرف دیگر ادبیات اومانیسم و بیزاری از جنگ و موعظه انسان ها به برادری و دوستی شکل می گرفت و این نقطه نظرهای متفاوت به غنای فکری جامعه کمک می کرد که موضوع بحث ما نیست.(7)
ما در این قسمت به بررسی اجمالی آثار جنگ بر زندگی سیاسی اروپا می پردازیم.
الف) تغییر نقشه سیاسی اروپا: آشکار ترین اثر جنگ در اروپا تغییر کلی نقشه ی سیاسی این قارده بود. چنان که در قسمت قبل ملاحظه شد کشورهای جدیدی از تجزیه امپراطوری های بزرگ مغلوب به وجود آمدند که می توان آن را به پیروزی ناسیونالیسم حقوق «در مقابل ناسیونالیسم رمانتیک» تعبیر کرد. چهار امپراطوری بزرگی که در سال 1914 مراکز ثقل قدرت به حساب می آمدند در سال 1920 از نقشه جهان محو شده بودند «آلمان، اطریش – مجارستان، روسیه و عثمانی» و در عوض دولت های کوچک تری مثل یوگسلاوی، چکسلواکی، لهستان و فنلاند پا به عرصه ی وجود گذاشتند و کشورهایی مثل رومانی، ایتالیا توسعه بیشتری یافتند. از تجزیه امپراطوری عثمانی نیز کشورهای امروزی خاورمیانه ی عربی شکل گرفتند.
ب) تغییر رژیم های سیاسی: یکی دیگر از نتایج جنگ سقوط رژیم های اریستوکراتیک بود. یعنی علاوه بر زوال امپراطوری های بزرگ رژیم های امپراطوری نیز سقوط کردند و به جای آن رژیم های دموکراسی پا گرفتند. در واقع دومین موج قرن نوزدهم یعنی دموکراسی نیز که در آغاز به صورت لیبرالیسم ظهور کرد به پیروزی رسید. غیر از روسیه که در آن به جای استبداد رمانف ها دیکتاتوری پرولتاریا پا گرفت در سایر کشورهایی که با نظام امپراطوری اداره می شدند نظام های جمهوری مستقر گردید. در آلمان به دنبال انقلاب 9 نوامبر 1918 برلن و تشکل شوراهای کارگری رژیم جمهوری نیز اعلام گردید و پرنس ماکس دوباد(8) که از طرف گیوم دوم امپراطور آلمان مأمور تشکیل کابینه ای ایتلافی مرکب از تمام نیروهایی شده بود که در مجلس نماینده داشتند «این حرکت به دنبال فشار ویلسن صورت پذیرفته بود»
مجبور به استعفا شد و قدرت را به رابرت(9) رهبر حزب سوسیالیست واگذار نمود. روز 11 نوامبر امپراطور به هلند فرار کرد و به چند قرن حکومت خانواده هوهن زولرلن پایان داد. به دنبال آن جمهوری جدید که به جمهوری وایمار مشهور است قرار داد متارکه زنند(10) را با متفقین امضاء نمود. پارلمان جدید که در وایمار مستقر شده بود سعی نمود آزادی های فردی را توسعه داده و حق رأی زنان را نیز به رسمیت بشناسد و رییس جمهور نیز با آراء عمومی انتخاب شود. اطریش نیز به سرنوشت مشابهی گرفتار شد. پس از آن که شورای ملی پراگ تولد و استقلال دولت چکسلواکی را اعلام کرد و اسلاوهای جنوب نیز به صربستان «که می رفت تا به دولت یوگسلاوی تبدیل شود» پیوستند و مجارستان نیز استقلال کامل خود را اعلام کرد نمایندگان ایالات آلمانی اطریش تشکیل یک مجمع ملی داده و جمهوری اطریش را اعلام کردند و امپراطور شارل اول نیز روز 12 نوامبر یعنی یک روز پس از فرار امپراطور آلمان استعفا و به کار یکی از قدیمی ترین خانواده های امپراطوری اروپا یعنی سلسله ها بسبورگ خاتمه بخشید. هم چنین جنگ جهانی نقطه ی پایانی بر امپراطوری عثمانی و تجزیه آن تنها به منزله ی فیصله مسأله شرق و آزادی کشورهای عربی نبود بلکه هم چنین بستن فصلی از تاریخ و الغای خلافت اسلامی نیز بود. در سال 1912 عثمانی عملاً از متصرفات خود در اروپا چشم پوشیده بود ولی در سال 1920 سه چهارم متصرفات آسیایی خود را نیز از دست داد. کشور جدید جمهوری ترکیه که بر خرابه های امپراطوری عثمانی پاگرفت فقط به آسیای صغیر محدود شد و کشورهای عراق، سوریه، اردن، لبنان و فلسطین بر اثر این تجزیه پا به عرصه وجود نهادند.
در مجموع علاوه بر آن که استقرار جمهوری در آلمان و اطریش سبب توسعه ی نظام دموکراسی در جهان شد، در فرانسه و انگلستان و ایتالیا نیز اصلاحاتی در جهت توسعه کیفی دموکراسی به عمل آمد. فکر تأسیس جامعه ملل نیز چیزی جز جهانی کردن سیستم دموکراسی پارلمانی نبود که حداقل از جنبه ی نظری خود قدمی در راه پیروزی مشی مبتنی بر حقوق و قانون نسبت به زور در روابط بین الملل محسوب می شد.
ج) مشکلات سیاسی – اجتماعی: یکی از مهم ترین آثار جنگ که سبب تغییرات اساسی در اوضاع اجتماعی و سیاسی مردم اروپا شد بهم ریختن نظم اجتماعی سابق بود. اولاً قربانیان جنگ در تمام کشورها جزو فعال ترین اقشار جامعه بودند که خلاء آن همراه با گسیختگی ها و نابسامانی های اقتصادی، تعطیل کارخانجات، خرابی مزارع باعث فقر و بیکاری و نتیجتاً موجد آشوب ها و افراط گرایی های خطرناکی در جامعه می شد. آن چه این وضعیت را تشدید می نمود شکاف عمیقی بود که بین طبقات ثروتمند جدید که در طی جنگ بر ثروت خود افزوده بودند «مانند مزرعه داران بزرگ، کارخانه داران اسلحه، محتکران ...» از یک طرف و طبقاتی که دارای در آمد ثابت بودند «مانند کارمندان و بورژواهای کوچک...» و قدرت خرید آن ها به 25 درصد سابق تنزل کرده بود از طرف دیگر به وجود آمده بود. نمایش زندگی پر تجمل ثروتمندان جدید سبب نارضایی کارگران، دهقانان و رزمندگان سابق می شد. نابسامانی های اجتماعی – اتقصادی یا پاره ای مسایل دیگر از قبیل سنت شکنی ها نوعی اغتشاش فرهنگی و اجتماعی را نیز به وجود می آورد. از جمله ورود زنان به صحنه کارهای اجتماعی و تولیدی «در آلمان و انگلیس کارکنان زن در کارخانجات به 35 درصد می رسید» همراه با افراط آنان در نمایش زن گرایی «دامن های کوتاه – موی مردانه، پوشیدن کت و شلوار...» موجب نگرانی سنت گرایان می شد. نارضایتی های اجتماعی کم کم سبب ایجاد تشکل هایی در صفوف کارگران و رزمندگان قدیم گردید. تمایلات افراطی این دو گروه شورش ها و ناآرامی هایی را به دنبال داشت که رژیم های دموکراسی را در معرض خطرناک ترین آزمایش ها قرار می داد. ابتدا موجی از شورش های چپ و سپس به دنبال سرکوب این شورش ها موجی از عصیان راست گرایان «با تمایلات فاشیستی» به طور پراکنده اروپا را فراگرفت. اولین شورش چپ در آلمان که بر اثر شکست و حقارت ملی زمینه ی مساعدتر به وجود داشت پا گرفت.
در مقابل رژیم جدید جمهوری و حکومت سوسیالیست ابرت اسپارتا کیست ها یعنی جناح چپ انقلابی حزب سوسیال دموکرت که در دسامبر 1918 حزب کمونیست را بنا نهاده بودند قد برافراشتند. آن ها قصد داشتند با استفاده از ضعف دولت و گرفتاری های اجتماعی، حکومتی به سبک لنین به وجود آوردند و در این راه از شوراهای کارگری – دهقانی و شورای سربازان و ملوانان کمک گیرند. در قیام خود جوش مردم برلن که در ژانویه 1919 صورت گرفت اسپارتاکیست ها رهبری قیام را به دست گرفتند. لیکن در عرض دو هفته دولت با توافق ارتش و تشکیل گروه داوطلبان زیر نظر ژنرال نوسکه(11) شورش را که به مونیخ نیز سرایت کرده بود سرکوب و رهبران آن کارل لیب کنخت(12) و روزا لوکزامبورگ(13) را به قتل رساند. در مجارستان نیز جمهوری نو پا با اعتراض چپ گرایان و شورش دهاقین که املاک مالکین را تصرف می کردند رو به رو شد. با استفاده از این شرایط شوراهای کارگران و سربازان روز 21 مارس 1919 دیکتاتوری پرولتاریا را اعلام و بلاکن(14) را به رهبری انتخاب کردند. حکومت ضعیف بلاکن اندکی بیش از صد روز دوام آورد و سپس به وسیله ی نیروهای دریادار هورتی(15) سرکوب شد و هورتی به حکومت دیکتاتوری دست راست خود تا جنگ جهانی دوم ادامه داد.
در کشورهای دیگر اروپایی نیز وضع بد اقتصادی موجب ناآرامی های شدیدی گردید که بیشتر در قالب اعتصابات کارگری و اعتراضات سندیکاها صورت می گرفت. در تابستان 1920 شورش کشاورزان و اعتصابات کارگری در ایتالیا به اشغال کارخانجات و اداره ی آن ها به وسیله ی شوراهای کارگری انجامید. در فرانسه نیز اعتصاب کارگران راه آهن و کارخانجات باعث فلج شدن امور اقتصادی کشور گردید. این شورش ها ترس از کمونیسم را در میان بورژواها و سرمایه داران افزایش می داد. شاید به همین دلیل پس از شکست شورش های چپ، راست گرایان میدان تازه ای برای خود نمایی پیدا کردند. چنان که اشاره شد رزمندگان قدیم یعنی کسانی که در جنگ جهانی اول شرکت کرده بودند در مقابل ثروت مندان جدید که از اوضاع جنگ در جهت کسب ثروت سوء استفاده کرده بودند دست به تشکیل انجمن هایی زدند که به زودی گرایشات فاشیستی در میان آن ها رشد کرد. دموکراسی های نو پا مجبور به مقابله با تهاجم چپ و راست بودند و این خود موجب مداخله ی بیشتر دولت ها در امور اجتماعی و اقتصادی می شد. اگر کمونیسم در روسیه به پیروزی رسید فاشیسم نیز در ایتالیا پا گرفت و موسولینی توانست با تشکیل رزمندگان سابق و با استفاده از نابسامانی بعد از جنگ قدرت را در دست گیرد. پیروزی موسولینی در فرانسه و انگلیس نیز بدون انعکاسات مساعد نبود. در آلمان هم که چپ ها سرکوب شده بودند نازیسم پا گرفت ولی موقتاً با شکست روربه رو گردید «کودتای هیتلر در 8 نوامبر 1923 معروف به کودتای مغازه آب جو فروشی». چنان پنداشته می شد که دموکراسی ها قادر به حل معضلات نبوده و بر عکس تشکیلات افراطی اعم از چپ یا راست پاسخ مساعدی به مقتضیات زمان به حساب می آیند.
د) ضعف کلی اروپا: جنگ جهانی اول در واقع یک بحران اروپایی بود که خود نیز موجب تضعیف بیشتر این قاره گردید. خرابی های جنگ مستقیماً متوجه اروپا بود و ضعف اقتصادی کشورهای اروپایی که خود حاصل جنگ بود سبب شد تا این کشورها شدیداً زیر بار قرض خارجی کمر خم کنند. میزان قروض انگلستان به آمریکا در فوریه ی 1919 به 5/4 میلیارد دلار قرض فرانسه به بیش از 5/2 میلیارد دلار می رسید. در مقابل ضعف اقتصادی اروپا دو کشور آمریکا و ژاپن که از صحنه ی جنگ دور بودند و در طول جنگ نیز به دادن وام و کمک های دیگر به کشورهای اروپایی اقدام کرده بودند به ثروت خود افزودند. آمریکا خصوصاً از این وضعیت بی نهایت بهره مند شد و نه تنها بر ثروت خود افزود بلکه از هر نظر به صورت یک قدرت بزرگ جهانی در آمد و خلاء قدرت انگلستان را در زمینه تجارت خارجی و امور مالی جهان پر کرده(16) سقوط اقتصادی اروپا سقوط سیاسی و حتی فرهنگ اروپاییان را نیز به دنبال داشت. سخن معروف رمان نویس فرانسوی پل والری(17) مبنی بر این که «اینک روشن است که تمدن ما اروپاییان فنا پذیر است» و قبل از آن کتاب «افول غرب، اثر اسوالد اشپنگلر(18) دقیقاً انعکاس ضعف کلی اروپا بود. به موازات این سقوط کلی قدرت اروپا در مستعمرات نیز روبه افول نهاد. از همان آغاز سال 1919 که جنگ پایان گرفت در هند و در شمال آفریقا «مصر» کوشش هایی در جهت استقلال به عمل آمد. مردم مستعمرات به 14 ماده ویلسن بیشتر چشم امید داشتند تا به فرهنگ کهنه ی استعمار در اروپا. از این نظر نیز آمریکا می رفت تا جای اروپا را بگیرد. ولی هنوز اروپا از نفس نیفتاده بود خصوصاً که آمریکا نیز پس از جنگ به سیاست انزوا گرایی خود برگشته بود و رسماً در امور جهانی نقشی بر عهده نگرفت. گویا جنگ دیگری لازم بود تا اروپا را کلا از مرکزیت بیندازد.

:پی نوشت ها

1. برای اطلاع بیشتر از این مباحث ر. ک به Jacqucs Droy Les Causes de la Premiere Guerre Mondiole, Paris, Scuil, 1973 2 . Serge Berstein / Pierre Milza, Histoire du Vinglimeme siecle: 1900 – 1939. Paris Hatier,1986 p. 61.
3 . Kreuznach.
4. Les Causes de la Premiere guerre mondiale. Op, cit, pp. 78 – 79.
5 . St. Jean de Maurienne.
6 . Sykes – picot.

7 . نگاه کنید به نوشته های نویسندگانی چون: Duhamel, Henry Barbusse, Gabriel Chavalier…8. Max de Bade
9 . Ebert
10 . Rethondes.
11 . Noske.
12 . Liebknecht.
13 . Rosa Luxemburg.
14 . Bela Kun.
15 . Horthy.

16 . برای اطلاع بیشتر ر. ک. بحران های قرن بیستم اثر پی یررونوون، ترجمه ی احمد میرفندرسکی، انتشارات دانشگاه ملی، 2537 جلد اول، ص 189 – 188. 17 . Poul Valery, Variete, Paris, Gallimard, 1924.
18 . Osvald Spengler, Declin de POccident, 1918.

منبع:کتاب،تحولات روابط بین المللی

ضمیمه

روز شمار جنگ جهانی اول

( وحید پرست تاش )

سال ۱۹۱۴

۲۸ ژانویه : اتریش - مجارستان جنگ با صربستان را اعلام کرد.

۱ اوت: آلمان جنگ با روسیه را آغاز کرد.

۲ اوت: نظامیان آلمان لوکزامبورگ را اشغال کردند.

۳ اوت: آلمان با فرانسه وارد جنگ شد.

۴ اوت: آلمان به بلژیک که بی طرف بود حمله کرد؛ در پاسخ بریتانیا به آلمان اعلام جنگ داد.

۱۰ اوت: اتریش - مجارستان با روسیه وارد جنگ شد.

۱۲ اوت: بریتانیا و فرانسه به اتریش - مجارستان اعلام جنگ کردند.

۲۳ اوت: ژاپن با آلمان وارد جنگ شد.

سپتامبر: پیمان اتحاد توسط فرانسه ، بریتانیا و روسیه امضا شد.

۹ اکتبر: بلژیک پس از محاصره آنتورپ توسط نظامیان آلمان سقوط کرد.

۲۹ اکتبر: امپراتوری عثمانی به طرفداری از آلمان و اتریش - مجارستان وارد جنگ شد.

۲ نوامبر: روسیه به امپراتوری عثمانی اعلام جنگ داد.

۵ نوامبر: فرانسه و بریتانیا با امپراتوری عثمانی وارد جنگ شدند.

سال ۱۹۱۵

۲۴ آوریل: امپراتوری عثمانی نسل‌کشی ارمنیان را آغاز کرد.

۲۵ آوریل: لشکرکشی گالیپولی آغاز شد.

۲۶ آوریل: ایتالیا به طور مخفیانه پیمان لندن را امضا کرد.

۲۳ می: ایتالیا به اتریش - مجارستان اعلام جنگ کرد.

۱۴ اکتبر: بلغارستان به صربستان اعلام جنگ نمود و به طرفداری از آلمان و اتریش - مجارستان وارد جنگ شد.

سال ۱۹۱۶

۹ مارس: آلمان به پرتغال اعلام جنگ داد.

۲۷ اوت: رومانی با اتریش - مجارستان وارد جنگ شد.

۲۸ اوت: ایتالیا با آلمان وارد جنگ شد.

سال ۱۹۱۷

۱۶ ژانویه: آلمان به مکزیک تلگراف زیمرمن را فرستاد، و پیشنهاد متحد شدن در مقابل ایالات متحده را داد.

۶ آوریل: ایالات متحده با آلمان وارد جنگ شد.

۲۷ ژوئن: یونان به طرفداری از متفقین وارد جنگ شد.

۱۴ اوت: جمهوری چین با آلمان وارد جنگ شد.

۲۶ اکتبر: برزیل با آلمان وارد جنگ شد.

۷ دسامبر: ایالات متحده آمریکا با اتریش - مجارستان وارد جنگ شد.

سال ۱۹۱۸

۱۱ نوامبر: پیمان صلح امضا شد، جنگ جهانی اول پایان یافت.


«حسنی مبارک» از ابتدا تا انتها
 

«حسنی مبارک» از ابتدا تا انتها+تصاویر

 

مبارک 84 سال پیش به دنیا آمد. او یکی از طولانی‌ترین دوره‌های حکمرانی در جهان عرب را گذراند. او پس از سال‌ها ظلم سرانجام در 3 اوت 2011 پای میز محاکمه آمد تا اینکه به حبس ابد محکوم شد.

به گزارش فارس، در بخش نخست این مطلب و به مناسبت اعلام حکم "حسنی مبارک"، رئیس جمهور مخلوع مصر و دو پسرش "علاء و جمال" و وزیر کشورش "حبیب العادلی" و 6 معاون همراهش در قضیه کشتار تظاهرات‌کنندگان مصر و فساد مالی ،حوادث جاری طی انقلاب مصر و نحوه کناره‌گیری حسنی مبارک از قدرت و حوادث به دنبال آن را بررسی کردیم.

در این بخش (بخش دوم) این مطلب نگاهی به زندگینامه مبارک و محاکمه وی در دادگاه جنایی قاهره و سیاست خارجی وی داریم.

زندگینامه

"محمد حسنی السید مبارک"،‌ معروف به "حسنی مبارک چهارمین رئیس جمهوری مصر در 4 می 1928 در "کفر المصیلح " در استان "المنوفیه" مصر به دنیا آمد. وی پس از پایان تحصیلات متوسطه به دانشکده نظامی رفت و در سال 1949 با درجه ستوان دوم فارغ‌التحصیل شد.

مبارک در سال 1950 به دانشکده نیروی هوایی رفت و تحصیلات تکمیلی خو را در آکادمی نظامی شوروی سابق گذراند.

وی پس از پیشرفت در نیروی هوایی مصر تا مقام نایب رئیس جمهور بالا رفت و پس از ترور انور سادات در ششم اکتبر 1981 به ریاست‌جمهوری رسید.

همان‌گونه که گفته شد، حسنی مبارک چهارمین رئیس‌جمهور مصر است که در 14 اکتبر 1981 و پس از ترور انقلابی "انور سادات"، رئیس جمهوری معدوم مصر در 6 اکتبر 1981 قدرت را در این کشور به دست گرفت و از جمله پست‌های مهم وی قبل از رسیدن به مقام ریاست جمهوری، نخست‌وزیری مصر است، هم چنین وی در حزب دموکراتیک ملی،‌ حزب حاکم بر مصر نیز فعالیت داشت.

طبق قانون سال 1971 مصر، مبارک تا ژانویه سال 2011 کنترل کامل کشور را بر عهده داشت و پیش از قیام مردم مصر به عنوان رئیس جمهوری این کشور از قدرتمندترین حاکمان منطقه به شمار می‌رفت.

مدت زمامداری حسنی مبارک که از 14 اکتبر 1981 تا 11 فوریه سال 2011 پس از کناره‌گیری وی از قدرت دربرمی‌گیرد، یکی از طولانی‌ترین حکومت‌های منطقه به شمار می‌آید و پس از حاکمیت سرهنگ "معمر قذافی"، ‌دیکتاتور مخلوع لیبی؛ "سلطان قابوس بن سعید سلطان"، پادشاه عمان؛ "علی عبد الله صالح" در یمن و "محمد علی پاشا" در مصر دارای پنجمین حکومت طولانی در جهان عرب بود.

مبارک در 11 فوریه سال 2011 و در پی اعتراضات مردمی به حکومتش از ریاست جمهوری مصر کناره ‌گیری و نیروهای مسلح را مامور اداره کشور کرد.

پیروزی انقلاب مصر

پس از پیروزی انقلاب مصر حسنی مبارک و سران رژیم وی که به کشتار انقلابیون و انواع و اقسام فسادها متهم بودند، بازداشت و با پافشاری مردم مصر به دادگاه جنایی مصر معرفی شدند تا به اتهامات آنها رسیدگی شود.

پس از گذشت بیش از یک‌سال از روند محاکمه حسنی مبارک و فرزندانش "جمال و علاء" مبارک و "حبیب العادلی"، وزیر کشورش و 6 نفر از معاونان بلند پایه‌اش در قضیه کشتار تظاهرات‌کنندگان مصری و فساد مالی دادگاه جنایی قاهره اعلام کرد که روز 2 ژوئن حکم مبارک و همراهانش در قضایای فوق را اعلام خواهد کرد.

محاکمه مبارک

اولین جلسه محاکمه حسنی مبارک و فرزندان و وزیر کشورش در  3 اوت 2011 میلادی برابر با 12 مرداد 1390 در "دانشکده پلیس" شهر قاهره به ریاست قاضی "احمد رفعت" برگزار شد و مبارک در حالی‌که روی برانکارد قرار داشت، توسط آمبولانس به قفسی داخل دادگاه منتقل شد.

رئیس جمهور سابق مصر در حالی در دانشکده پلیس قاهره برای محاکمه حضور یافت که تا پیش از محاکمه آخرین بار وی در این دانشکده تحت عنوان رئیس جمهور مصر حضور پیدا کرده و در آن سخنرانی کرده بود، اما هم اکنون به عنوان یک متهم در این دانشکده حضور می‌یابد تا از اتهامات وارده به خود در کشتار تظاهرات‌کنندگان مصری دفاع کند.

اتهامات مبارک

اتهامات حسنی مبارک و همراهانش در پرونده‌ای قطور با بیش از 50 هزار صفحه به رشته تحریر درآمد و مهمترین اتهامات وارده به مبارک را می‌توان در جنایت قتل عمد، کشتار تظاهرات‌کنندگان مصری، زیر گرفتن عمدی تظاهرات‌کنندگان با هدف کشتن آنها، ایجاد رعب و وحشت در میان تظاهرات‌کنندگان، واداشتن آنها به چشم پوشی از خواسته‌های خویش، حمایت از مقامات و مسئولان رژیم و باقی ماندن برمسند قدرت خلاصه کرد که رهاورد تمام اتهامات فوق افزایش تعداد کشته‌ها و مجروحان از میان انقلابیون بود و فساد مالی‌ ملاحظه کرد.

اتهامات همراهان مبارک

اما اتهامات وارده به "علاء و جمال" مبارک و همچنین "حبیب العادلی" علاوه بر دست داشتن در کشتار تظاهرات‌کنندگان مواردی همچون کسب درآمد نامشروع، سوء استفاده از قدرت، دست داشتن در قضیه صدور گاز مصر به اسرائیل و فساد مالی را در برمی‌گیرد.

ملاحظاتی بر جلسات محاکمه حسنی مبارک

تامین امنیت اولین جلسه محاکمه حسنی مبارک را بیش از 10 هزار نیروی نظامی و امنیتی برعهده داشتند و مبارک و همراهانش در قفس اتهامی به طول 8×3 قرار گرفتند تا به دفاع از اتهامات خود برآیند، اما از آنجا که میزان اتهامات وارده بسیار زیاد بود، رسیدگی به آنها در یک جلسه ممکن نبود، به همین دلیل رسیدگی به پرونده 50 هزار صفحه‌ای جنایی حسنی مبارک و همراهانش 27 جلسه به طول انجامید.

در طول 27 جلسه محاکمه مبارک از 1536 شاهد استفاده شد و آنها برای ادای شهادت به دادگاه احضار شدند که مهم‌ترین و معروف‌ترین آنها سرلشکر "عمر سلیمان"، رئیس سازمان اطلاعات مبارک و معاون وی؛ سرلشکر "حسن عبد الحمید"،‌ وزیر امنیت داخلی مصر، سپهبد "محمد حسین طنطاوی"،‌ رئیس شورای عالی نظامی حاکم بر مصر، سرلشکر "مصور العیسوی"، وزیر سابق کشور و سرلشکر "محمود وجدی"، وزیر اسبق کشور یاد کرد.

محاکمه مبارک در ابتدا به صورت مستقیم از تلویزیون مصر پخش می‌شد، اما به بهانه وقوع درگیری میان هواداران مبارک با خانواده‌های شهدا و انقلابیون مصری و در واقع برای پنهان نگهداشتن وقایع و اعترافات و سخنان متهمان در داخل دادگاه از پخش مستقیم آن به دستور قاضی احمد رفعت جلوگیری به عمل آمد.

نگاهی به دوران حاکمیت 30 ساله حسنی مبارک

حسنی مبارک در دوران سه دهه‌ای حاکمیت خود بر مصر همواره یکی از ایادی و مزدوران اسرائیل و آمریکا در منطقه به شمار می‌آمد،‌ به گونه‌ای که سرنگونی حکومت وی مصیبتی بزرگ برای تل‌آویو و واشنگتن عنوان شد.

جنایات مبارک در غزه

در مورد جنایات مبارک در نوار غزه باید گفت که بسیاری از کار شناسان مصر را مسئول رنجش و بدبختی فلسطینیان می‌دانند. مردم نوار غزه پس از عقب نشینی رژیم صهیونیستی و تشکیل دولت حماس به ریاست "اسماعیل هنیه " با مشکلات و معضلات بسیاری مواجه شدند،‌اما دولت مصر جهت کاهش رنج و مرارت ملت فلسطین در قضایای غزه هیچ اقدامی نکرد.

درگیری میان گروه‌های فلسطینی به ویژه بین فتح و حماس و منازعه "ابومازن " رئیس دولت خودگردان و رهبران حماس، مشکلات عدیده‌ای را برای منطقه غزه و مردم آن بوجود آورد. گرچه رژیم صهیونیستی فراهم کننده اصلی چنین شرایطی بود و تنها برنده تداوم این روند است، ولی سیاست مصر و جایگاه منطقه‌ای آن در پی این تحولات زیان‌های متعددی به فلسطینی‌های نوار غزه وارد کرده است.

آمریکا و کابینه صهیونیستی اولمرت در کنفرانس آناپولیس و دیدار جرج بوش از منطقه در ژانویه 2008 از حسنی مبارک خواست همکاری امنیتی و اطلاعاتی خود را با رژیم صهیونیستی تا انهدام و نابودی مقاومت اسلامی در فلسطین به رهبری حماس ادامه دهد.

از جمله جنایاتی که حسنی مبارک در حق فلسطینیان دست به آن زد را باید در بسته نگاه داشتن گذرگاه رفح یعنی تنها راه ارتباطی مردم غزه با دنیای خارج ملاحظه کرد و با وجود انتقادات فراوانی که به مبارک و دولتش می‌‏شد، وی بر تداوم سیاست‌‏های این کشور در بسته نگه داشتن گذرگاه رفح تاکید داشت.

مصر با بسته نگه داشتن گذرگاه رفح باعث شد که محاصره نوارغزه توسط رژیم ‌‏صهیونیستی تاثیر زیادی بر زندگی مردم این منطقه بگذارد، چراکه گذرگاه رفح یکی از معدود راه‌‏های ارتباطی غزه با جهان خارج است و تداوم بسته بودن گذرگاه رفح و ادامه این سیاست توسط قاهره می‌‏تواند به گسترش فاجعه انسانی در نوار غزه بیانجامد.

در جنگ 22 روزه نیز که با جنایت صهیونیست‌ها در حمله به غزه آغاز شد، دولت مصر علاوه بر سکوت در برابر کشتار زنان و کودکان فلسطینی و مخالفت با درخواست‌های مکرر کشور‌ها و نهادهای مردمی آزادیخواه برای ارسال کمک‌های انسان دوستانه به مردم غزه، عملا با جنایت صهیوینست‌ها در فاجعه غزه همراه شد.

از دیگر سیاست‌های متخذه توسط مبارک علیه مردم نوار غزه را باید در احداث دیوار فولادی برسر مرزهای این کشور با نوار غزه ملاحظه کرد. توافق مصر برای ساخت این دیوار، اجرای یک طرح آمریکایی-صهیونیستی برای منطقه است که آخرین روزنه تنفسی مردم غزه را که در مدت چهار سال و نیم محاصره آنها را زنده نگه می‌داشت،‌ می‌بندد.

 

 

ستیزه جویی با اسلام گرایان

در حقیقت رژیم حسنی مبارک از اسلامگرایان به شدت واهمه داشت، وی از این بیم داشت که مبادا اسلامگرایان به هرم قدرت صعود کنند و مصر تحت سیطره اسلامگرایان در‌آید. این بدان معنا بود که رژیم مبارک اصرار داشت، مخالفان را همچنان دستگیر کند و در واقع در طول حاکمیت حسنی مبارک اسلام‌گرایان این کشور همواره شاهد تشدید روند سرکوب و حلقه فشار برخود بودند و این به شکلی ویژه اعضای جماعت اخوان المسلمون این کشور را دربرمی‌گرفت.

در آخرین آمار ارائه شده توسط "محمد بدیع "، رهبر جماعت اخوان المسلمون تاکید شده که طی یک دهه گذشته بیش از سی‌هزار عضو این جماعت در زندان‌های رژیم مبارک بسرمی‌بردند و اموال اعضای این جنبش مصادره شده بود.

بنابراین عجیب نیست، اگر ما شاهد دستگیری نامزدهای انتخاباتی اسلامگرا و طرفداران آنان در طول حاکمیت مبارک مصر باشیم تا از ورود این عناصر موثر به پارلمان جلوگیری شود و این گفته که رژیم حسنی مبارک به مخالفان خود اجازه ورود به پارلمان می‌داد، یاوه‌ای بیش نبود تا ادعا شود که بر مصر دموکراسی و تعدد احزاب حاکم است.

در حقیقت طی سه دهه حاکمیت مبارک هیچ‌گاه نمایندگان واقعی مردم در پارلمان حضور نداشته و دموکراسی صحیح و سالمی بر مصر حاکم نبود و این موضوع را باید در دخالت‌ نیروهای امنیتی و مجازات و سرکوب کردن مخالفان ملاحظه کرد.

 

روابط مصر با ایران

در تاریخچه مناسبات ایران و مصر، عامل گرایش به صهیونیسم‌ همواره یک عنصر بازدارنده و تخریبی بوده، این پدیده را می‌توان در جدایی حکومت جمال عبدالناصر و حکومت پهلوی به دلیل اتحاد محمدرضا با رژیم صهیونیستی و فاصله جمهوری اسلامی از حکومت مصر به دلیل پیمان کمپ‌دیوید و ارتباط مصری‌ها با صهیونیست‌ها به روشنی مشاهده کرد. تنها پیش از تأسیس رژیم صهیونیستی بود که رویکرد سیاسی دو کشور با یکدیگر همسویی داشت وپادشاهی بودن هر دو سبب تحکیم پیوند آنها شده بود.

آغاز مناسبات سیاسی تهران ـ قاهره به سال 1300 ش. بازمی‌گردد که مصر از انگلستان استقلال یافت و دولت وقت ایران بلافاصله این کشور را به رسمیت شناخت. با این همه میان مردم دو کشور همواره نوعی پیوند معنوی وجود داشته است،‌ از جمله این که هر دو کشور در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم میلادی مورد تهدید و آزار انگلیسی‌ها بودند و با یکدیگر نوعی احساس همدردی داشتند. شاید به همین دلیل نیز بعضی متفکرین مخالف استبداد قاجار در دوران مشروطه‌، قاهره را مرکزی برای فعالیت‌های فکری خود ساخته بودند.

سال‌های جنگ جهانی اول و مبارزه مردم هر دو کشور با سلطه انگلیس‌ها، پیوند میان دوملت ایران و مصر را افزایش داد. سفارت ایران درقاهره تا هنگام انقراض سلسله قاجار ـ1304ش .ـ فعال نبود، اما پس از آن و در پی به قدرت رسیدن رضاخان اولین قرارداد مودت و دوستی میان دو کشور در 1307 ش. منعقد شد.

با به قدرت رسیدن رضاخان مناسبات دو کشور گسترش یافت و روابط تهران وقاهره از سال 1300 ش . تا 1331 ش. که حکومت سلطنتی در این کشور منقرض گردید، دو ویژگی اصلی داشت‌:

- اول: همکاری ‌مثبت دولتی و مناسبات صمیمی در سطح دو حکومت

- و دوم: مبارزه مشترک دو حکومت با اسلام‌خواهی مردم‌.

هم حکومت پادشاهی و سلطه انگلیس بر هر دو نظام‌ و هم مبارزه مشترک آنها با اسلام‌گرایی موجبات گرمی مناسبات را فراهم آورده بود. اما از دیگر دلایلی که بطور موقت موجب تحکیم روابط تهران و قاهره شده بود، ازدواج محمدرضا پهلوی با فوزیه، دختر ملک فؤاد و خواهر ملک فاروق پادشاه مصر بود‌. این ازدواج تنها 10 سال دوام آورد و در 1327 ش. به متارکه انجامید و روابط دو دولت مصر و ایران را به سردی کشاند.

به دنبال سقوط ملک فاروق و به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر روابط تهران وقاهره تیره شد، اما حکومت جدید مصر با مخالفین شاه از جمله مصدق، روابطی برقرار کرد . حکومت مصر پس از سقوط ملک فاروق، از مبارزات ملی شدن صنعت نفت ایران حمایت می‌کرد. به همین دلیل، سفر محمدمصدق ـ نخست وزیر وقت ایران ـ به قاهره با استقبال جمال عبدالناصر و دیگر مقامات مصری روبه رو شد، اما کودتای 28 مرداد 1332 و بازگشت شاه بهبود مناسبات دو کشور را از بین برد.

بدبینی جمال عبدالناصر به شاه‌، جای گرفتن دو رژیم در دو بلوک‌ سیاسی متفاوت ـ شرق وغرب ـ اختلاف ناصر بارژیم صهیونیستی، هم‌پیمانی شاه با صهیونیست‌ها و عوامل دیگر، به دوری تدریجی تهران و قاهره انجامید. و در تابستان 1339ش. جمال عبدالناصر در پی نطق شدید اللحنی علیه شاه‌ دستور قطع رابطه سیاسی با تهران را به دلیل هم‌پیمانی شاه با اشغالگران صهیونیست صادر کرد. جمال عبدالناصر در نطق خود شاه را همدست صهیونیست‌ها نامید واین همدستی را مغایر با آرمان کشورهای عربی و اسلامی تلقی کرد. روابط مصر با تهران 10 سال قطع بود. شهریور 1349، یک ماه پیش از مرگ ناصر و هنگامی که سادات در دوره بیماری منجر به فوت ناصر زمام امور را بدست گرفته بود، رابطه دو کشور مجدداً برقرار شد.

با مرگ ناصر، معاون وی انورسادات، قدرت را بدست گرفت‌. این تحولات سبب شد، شاه ایران مناسبات خود را با نزدیک شدن به سادات دوباره با مصر از سرگیرد. انگیزه‌های چندی نیز در این تصمیم دخیل بودند. در واقع پس از ناصر کسی بر کرسی زمامداری مصر تکیه زده بود که مانند شاه مشتاق رابطه با رژیم صهیونیستی بود. سادات سال 1350ش. به تهران آمد و شرایط سیاسی برای ازسرگیری همکاری‌ها و مناسبات دو کشور مهیا شد.

چهار سال پس از جنگ رمضان، وقتی سادات در سال 1354 ش. در کمال ناباوری ملت‌های مسلمان به رژیم صهیونیستی سفر کرد، شاه ایران بعد از کارتر دومین رئیس کشوری بود که این سفر را مورد حمایت قرار داد.

سفر سادات به بیت‌المقدس و سپس انعقاد پیمان کمپ دیوید مقارن با وقوع انقلاب اسلامی ایران بود. از این رو با پیروزی انقلاب، روابط تهران با قاهره در اعتراض به انعقاد این معاهده قطع شد.

انقلاب اسلامی، انقلابی ضدصهیونیستی و ضدامریکایی بود و طبعاً نمی‌توانست رابطه مثبتی با حکومت سادات که سرسپرده صهیونیست‌ها بود، داشته باشد. جمهوری اسلامی ایران 2 ماه پس از پیروزی انقلاب و 9 سال پس از برقراری مجدد مناسبات تهران و قاهره‌، روابط خود را با مصر به دستور امام خمینی (ره‌) قطع کرد.

روابط مصر و رژیم صهیونیستی

در 19 نوامبر 1977 انورسادات رئیس جمهوری مصر و دشمن اول اسرائیل وارد قدس شریف شد. صهیونیست‌ها که مزه تلخ شکست جنگ ششم اکتبر 1973 را چشیده بوده و هنوز خاطرات پیروزی سربازان قهرمان مصری را در اذهان داشته در استقبال سادات صف آرایی کرده بودند. مناخیم بگین نخست وزیر، موشه دایان وزیر دفاع، آرییل شارون، اسحاق شامیر رئیس کنیست اسرائیل و گلدمایر نخست وزیر سابق اسرائیل همگی در این استقبال حضور داشتند. گلدمایر با تعجب و شادی وصف نشدنی به میهمانان تاریخی اسرائیل گفت باور کردنی نیست؟!.

سادات که مدال افتخارات پیروزی جنگ اکتبر 1973 را بر سینه داشت در مجلس خلق مصر (پارلمان) در نهم نوامبر 1977 اعلام کرد که به خاطر صلح حاضر است به اسرائیل برود و رفت و این سرآغاز مناسبات مصر با رژیم صهیونیستی بشمار می‌آید.

پس از آن و بویژه در دوران ریاست جمهوری حسنی مبارک مصر همیشه به عنوان مزدور رژیم صهیونیستی و آمریکا در منطقه عمل کرده و بیش از آن که درصدد تامین منافع ملت مصر و سپس ملت مظلوم فلسطینی در منطقه باشد، سگ نگهبان و پاسبان منافع رژیم صهیونیستی و امریکا بوده و پیش از هر تصمیمی تلاش نموده سیاست‌های خود را با این دو هماهنگ نماید که ضربه بزرگی به جایگاه و وجهه‌ مصر به عنوان سردمدار جهان عرب و موقعیت منطقه‌ای آن وارد کرده است.

شهدایی که حسنی مبارک مزارشان را پنهان کرد

امروز پس از اعلام حکم حسنی مبارک و تحقق بزرگ‌ترین هدف انقلاب 25 ژانویه مصر هستیم لازم است یادی از شهدای بزرگ نهضت اسلامی مصر نیز کنیم، جوانانی که در بزنگاهی سرنوشت ساز تصمیم گرفتند، لکه ننگ خیانت فرعون پیشین مصر "انور سادات"  را از دامان ملت خود پاک کنند و با اعطای جان خود عزتی دوباره به سرزمین خویش ببخشند. این جوانان مجاهد عبارت بودند از: ستوان یکم خالد احمد شوقی الاسلامبولی، عبدالحمید عبدالسلام عبدالعال، عطا طایل حمیده رحیل، حسین عباس محمد.

این افراد توانستند تحت رهبری سروان خالد اسلامبولی ، عملیات اعدام انورسادات را با موفقیت طراحی و و در روز ششم اکتبر 1981 به اجرا برسانند. فرعون بعدی مصر ، یعنی محمد حسنی مبارک ، بلافاصله پس از رسیدن به قدرت ، این جوانان شهادت طلب را به بیدادگاه نظامی سپرد و حکم اعدامشان را امضا کرد.

رژیم نامبارک مصری از دادن اجساد این 4 نفر به خانواده هایشان خودداری کرد و آن ها را به طور پنهانی در گورستان ناشناسی به خاک سپرد و تا همین امروز نیز محل دفن این شهیدان ناشناس است.

32 سال پیش این جوانان سودای اعدام فرعون و برقراری حکومتی اسلامی را در مصر در سر داشتند. گرچه افتخار قتل فرعون را در کارنامه ملت خود ثبت کردند، اما تقدیر چنین بود که مردم مصر حکومت فرعونی دیگر را تجربه کنند تا این بار نه تنها چند ده جوان انقلابی، بلکه چند ده میلیون مسلمان مصری سرنوشت آخرین فرعون مصر را رقم بزنند و او را روانه زباله دان تاریخ کنند.



کودتای سوم اسفند ناسیونالیستی بود
 
پاسخ‌های همایون کاتوزیان به پرسش‌های تاریخ ایرانی: کودتای سوم اسفند ناسیونالیستی بود
 

تاریخ ایرانی: محمدعلی همایون کاتوزیان، تاریخ‌نگار و اقتصاددان ایرانی و مدرس دانشگاه آکسفورد، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان را، کودتایی ناسیونالیستی می‌خواند که در فضای آشفته آن روز عرصه سیاست اجتناب‌ناپذیر می‌نمود. او البته با تحلیل‌هایی که نقش انگلستان را در این رویداد سیاسی بزرگ جلوه می‌دهند مخالف است و آن را کودتایی ایرانی می‌شناسد. در ادامه پاسخ‌های مکتوب همایون کاتوزیان به پرسش‌های «تاریخ ایرانی» را می‌خوانید.
 

 

 

***

 

شما در نوشته‌های خود همواره تاکید داشته‌اید که برخلاف آنچه برخی اعتقاد دارند، بنابر اسناد و مدارک، کودتای سوم اسفند سیدضیاءالدین طباطبایی در انگلستان طراحی نشده است. چرا به رغم اینکه اسناد از عدم طراحی کودتا در انگلستان سخن می‌گویند، کودتای سوم اسفند سیدضیاء و رضاخان به عنوان یک کودتای انگلیسی شناخته می‌شود؟ به هرحال انگلستان نسبت به گرایش و تسلط بلشویک‌ها در ایران نگرانی داشته‌اند.

 

بنده در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» که در بحبوحۀ انقلاب نوشتم گفتم که اولا برخلاف باور تقریبا همه، قرارداد ۱۹۱۹ قرارداد تحت‌الحمایگی نبود بلکه اولین نمونه کمک‌های مالی و فنی کشورهای پیشرفته به کشورهای توسعه نیافته بود که پس از جنگ جهانی دوم فراگیر شد و هنوز هم نمونه‌های آن در جهان به چشم می‌خورد؛ ثانیا به احتمال زیاد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کار دیپلمات‌ها و افسران انگلیسی در ایران بود و لندن در آن دستی نداشت. همین نکات را در کتاب «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» که بیست و دو سال پیش نوشتم اجمالا تکرار کردم. اما از آن زمان تا سال ۱۹۹۸ که کتاب «دولت و جامعه در ایران: انقراض قاجار و استقرار پهلوی» را تحویل ناشر دادم هشت سال طول کشید تا با کشف و مطالعه همه اسناد موجود ایرانی و انگلیسی این نکات را صددرصد ثابت کنم.

 

شکست قرارداد ۱۹۱۹ دو دلیل اساسی داشت: یکی مبارزه بی‌امان ایرانیان اهل سیاست با آن بود که معلوم نیست چرا برخلاف نص صریح قرارداد که منتشر شده بود این سوءظن وجود داشت که «در واقع» برای تحت‌الحمایه کردن ایران است. حال آنکه در متن قرارداد کوچکترین اثری از این نبود و دولت ایران و انگلیس هم در بیانیه‌هایشان موکدا اعلام کردند که چنین نیست؛ گذشته از اینکه تحت‌الحمایگی بر اثر قرارداد مستقیم بین دو دولت مستقل پدید نمی‌آمد بلکه تصمیم آن را باید جامعه ملل می‌گرفت، چنانکه این تصمیم را درباره عراق و سوریه که هیچ یک هرگز کشور مستقلی نبودند گرفتند. اولی تحت‌الحمایه انگلیس شد، دومی، فرانسه. گفتم که شکست قرارداد ۱۹۱۹ دو دلیل اساسی داشت. دلیل دوم مخالفت ارگان‌های مختلف دولتی انگلستان منهای وزارت خارجه آن کشور بود که لرد کرزن در رأس آن قرار داشت. از‌‌‌ همان ابتدای مذاکره برای قرارداد دولت امپراطوری هند با آن قویا مخالف بود و تا آخر همه مخالف ماند. وزارت هفدهم تا دم آخر مخالف بود ولی هنگام امضاء آن با این استدلال که مضمون قرارداد معقول و معتدل است مخالفت خود را پس گرفت. وزارت جنگ هم بالاخره راضی شد به شرط اینکه نور پر فرس ـ یعنی لشگر انگلیسی که در قزوین و اطراف آن متمرکز بود ـ هر چه زود‌تر بازگردانده شود. و بالاخره وزارت دارایی هم با اکراه قرارداد را پذیرفت به این شرط که برای آن زیاد خرج نتراشد. اما از سویی مخالف شدید اهل سیاست در ایران (علاوه بر فرانسه و آمریکا و روسیه که گمان می‌کردند سرشان کلاه رفته است) سبب شد که مخالفت دولت امپراطوری هند با قرارداد موکدا برجا بماند و نظر آن سه وزارتخانه ـ هند، جنگ، دارایی ـ نیز رفته رفته بر ضد آن بگردد. آنچه کار را از هر دو طرف مشکل کرد آمدن بلشویک‌ها به انزلی و رشت در ماه مه ۱۹۲۰ بود.

 

وزارت جنگ به هیچ وجه اجازه نمی‌داد که نور پر فرس با بلشویک‌ها بجنگد، چون نه آن‌ها و نه دولت انگلیس نمی‌خواستند در آن منطقه با روسیه شوروی درگیر شوند. وزارت دارایی انگلیس هم حاضر نبود که آن مقدار کمک مالی را که دولت وثوق برای تقویت دولت و لشگر قزاق لازم داشت، بپردازد. قرارداد هم که ـ به دلیل فترت مجلس ـ هنوز رسمی نشده بود که هفت میلیون پوندی را که به عنوان قرض به دولت ایران به آن تعهد شده بود بپردازند. به عبارت دیگر دست کرزن بسته بود و نمی‌توانست آن مقدار کمکی را که قول داده بود به دولت ایران برساند. در نتیجه وثوق استعفا کرد، چند ماه مشیرالدوله رییس‌الوزراء بود و چند ماه پس از او نیز سپهدار رشتی «زمامدار» شد تا اینکه در ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ کودتا شد.

 

 

با این همه چگونه می‌توان نقش انگلستان و دیپلمات‌های محلی این کشور در همراهی با کودتا را تحلیل کرد؟

 

سیاست کرزن شکست خورده بود اما حاضر نبود بپذیرد و فقط می‌گفت مجلس تشکیل شود تا تکلیف قرارداد را (نفیا یا اثباتا) معلوم کند. از سوی دیگر هم دیپلمات‌های انگلیسی در تهران (به ویژه والتر اسمارت و گاد فری هوارد ـ و بالاخره هرمن نورمن که وزیر مختار و رییس همه‌شان بود) شکست قرارداد را جلو چشمشان می‌دیدند و اصرار کرزن را به ادامه آن سیاست به حق زیانبار می‌دانستند و از هر راهی هم که وارد شدند تا چشمان کرزن را باز کنند نمی‌توانستند. در چند مرحله بین کرزن و نورمن (از طریق مکاتبه) حتی جنگ لفظی در گرفت. در این بین فرمانده نور پر فرس دوره‌اش به سر رسید و سرلشگر آیرونساید به جای او منصوب شد. مقارن این زمان لشگر قزاق ایرانی که از نیروهای بلشویک گیلان شکست خورده بود عقب‌نشینی کرده و توسط نور پر فرس در دهکده آقابابا در نزدیکی قزوین اسکان داده شده بود. آیرونساید احمدشاه را قانع کرد که فرمانده روسی قزاق‌ها را برکنار کند و عملا – اگر چه نه به ظاهر – قزاق‌ها را برای آماده شدن در اختیار آیرونساید و نور پر فرس بگذارد. در حالی که کرزن اصرار داشت که نور پر فرس برای جلوگیری از بلشویک‌های گیلان هر چه بیشتر در ایران بماند، وزارت جنگ به آیرونساید فشار می‌آورد که اولا درگیر جنگ نشود و ثانیا هر چه زود‌تر نور پر فرس را باز گرداند.

 

در ضمن وضع آشفته‌ای که تهران و سراسر کشور را فرا گرفته بود در وصف نمی‌گنجد. عملا دولتی وجود نداشت و آنچه بود هم به زور می‌توانست حکمش را حتی در پایتخت جاری کند. شاه و دولت و دیگران آنقدر از خطر حرکت بلشویک‌ها به سوی تهران وحشت داشتند که در ژانویه ۱۹۲۱، تقریبا یک ماه پیش از کودتا نزدیک بود پایتخت را به اصفهان ببرند. از سوی دیگر کرزن که دست خود را بسته می‌دید به این نتیجه رسیده بود که اگر وزارت جنگ نور پر فرس را از ایران ببرد و در شمال ایران جنگ داخلی شود انگلیس با کمک بختیاری‌ها و عشایر جنوب و بلوچستان، جنوب ایران را ـ که هم مرز هند و خلیج فارس و عراق بود و ایالت نفتی خوزستان در آن بود ـ تحت کنترل خود در آورد. در چنین اوضاعی بود که در داخل ایران فکر کودتا در پاره‌ای از اذهان مطرح شد، به ویژه به این جهت که آیرونساید موظف بود هر چه زود‌تر نور پر فرس را از ایران خارج کند. اما در این بین نور پر فرس قزاق‌های ایرانی را با مشق نظامی و لباس و پوتین نو سر و سامان داده بود. از یک سو آیرونساید به این فکر افتاد که قزاق‌ها را‌‌‌ رها کند که بروند و در تهران یک حکومت مقتدر ایجاد کنند. از سوی دیگر سیدضیاء که به رغم جوانی خیلی فعال بود و هم در میان سیاستمداران ایرانی و هم دیپلمات‌های انگلیسی نفوذ داشت و کمیته‌ای به نام کمیته آهن سازمان داده بود ـ سیدضیاء نیز با برخی فرماندهان ژاندارمری در تهران که نیروی محبوب ایرانیان بود دوستی داشت- به فکر کودتا افتاد. حاصل جمع فعالیت‌های تهران و قزوین این شد که آیرونساید قزاق‌ها را به فرماندهی رضاخان‌‌‌ رها کند که به تهران بروند، و در تهران هم ژاندارمری و سفارت انگلیس از آمدن قزاق‌ها پشتیبانی کنند. این بود که قزاق‌ها شهر را تقریبا بدون شلیک یک تیر گرفتند. این را هم بگویم که سیدضیاء اول با امیر موثق (بعدا سپهبد محمد نخجوان) که ارشد‌ترین فرمانده میدانی قزاق بود موضوع کودتا را در میان گذاشته بود و وقتی او حاضر به همکاری نشد به سراغ رضاخان رفتند. دولت انگلیس بعد از واقعه از چگونگی کودتا خبر شد و کرزن که به شدت از سیدضیاء متنفر بود ـ چون به محض شروع به کار قرارداد ۱۹۱۹ را ملغی کرد ـ به رغم خواهش‌های مکرر او و نورمن در حکومت صد روزه‌اش کوچکترین کمکی به او نرساند. اگر کرزن محکم از سیدضیاء پشتیبانی کرده بود ممکن نبود که رضاخان ـ دست کم به آن زودی ـ بتواند او را از کار برکنار کند.

 

 

چقدر فضای نا‌بسامان سیاسی آن روز‌های ایران و شورش‌های منطقه‌ای، انگیزه تغییر در وضعیت موجود را در میان کنشگران سیاسی و فکری ایران ایجاد کرده بود؟ آیا باید انگیزه سیدضیاء را نیز در همین راستا تحلیل کرد؟ و چقدر میان انگیزه‌های سیاسی و روشنفکری سیدضیاء و انگیزه رضاخان باید فاصله گذاشت؟

 

در پاسخ سوال پیشین به این موضوع اشاره کردم. در ۱۲ سال بین پیروزی مشروطه و فتح تهران و کودتای ۱۲۹۹ هرج و مرج فزاینده‌ای کشور را فرا گرفت. گذشته از گردن‌کشی و خان خانی در مرز‌ها و ایالات و ولایات، حتی در خود پایتخت، در مجلس، در شهر، در میان روزنامه‌نویسان و روشنفکران هرج و مرج پدید آمد به نحوی که دولت‌ها هر پنج شش ماه یک بار می‌آمدند و می‌رفتند بدون اینکه بتوانند کار مهمی انجام دهند. مجلسی‌ها هم جز وقتی که متفقا دولت را می‌کوبیدند مشغول کوبیدن یکدیگر بودند. روشنفکران و روزنامه‌نگاران و شاعران هم چیزی برای عرض و ناموس شاه و وزیر و وکیل و تاجر و یکدیگر باقی نمی‌گذاشتند. ورود جنگ جهانی اول به ایران طبعا وضع را از این هم بد‌تر کرد. در پایان جنگ دو واقعه هولناک دست به دست هم دادند و شاید یک تا دو میلیون نفر از ملت ایران را تلف کردند: قحطی و آنفلوانزای فراگیر بین‌المللی. کار به جایی رسید که بین سال ۱۹۱۸ و ۱۹۲۰ (در دوره‌ای که قرارداد ۱۹۱۹ بسته شد) هزینه کارمندان دولت ایران و قزاق‌ها را دولت انگلیس می‌پرداخت. در آستانه کودتای ۱۲۹۹ ایران به تمام معنی به زانو در آمده بود و همه عقلا در فکر چاره بودند. سیدضیاء یک روشنفکر ناسیونالیست بود که به همکاری با انگلیس اعتقاد داشت یعنی گمان می‌کرد که با کمک‌های مالی و فنی انگلیس می‌توان دست به توسعه اجتماعی و اقتصادی زد، اگرچه ـ چنان که دیدیم ـ به رغم دوستی‌اش با دیپلمات‌هایی مانند اسمارت، کرزن کوچکترین عنایتی به او نکرد. رضاخان هم قزاق جاه‌طلبی بود که در حدود شعور خودش می‌خواست مملکت را سر و سامان دهد اگر چه اصول ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی را بعد‌ها افرادی مانند تیمورتاش و داور و بهرامی و غیره به او آموختند. البته او به آزادی، دموکراسی و ـ مالا ـ حتی به حکومت قانون اعتقاد نداشت و کارش به استبداد کشید.

 

 

سیدضیاء نیز همچون عموم روشنفکران علیه قرارداد ۱۹۱۹ فعالیت کرده بود. با این حساب آیا کودتای او را باید کودتای ناسیونالیستی تحلیل کرد یا کودتای سوسیالیستی و متاثر از فضای انقلابی و بلشویکی آن روزگار؟

 

سیدضیاء از روشنفکران کم شماری بود که مانند ملک‌الشعرا بهار با قرارداد ۱۹۱۹ مبارزه نکرد، بلکه برعکس، او صاحب روزنامه رعد بود و از قرارداد قویا پشتیبانی می‌کرد. البته وقتی رییس‌الوزرا شد همه ـ و از جمله انگلیسیان مقیم ایران ـ به این نتیجه رسیده بودند که قرارداد نه فقط ممکن نیست بلکه مخل نیز هست، و از این رو سیدضیاء آن را ملغی کرد. سیدضیاء و رضاخان هر دو ناسیونالیست و هر دو ضد بلشویک بودند و با سوسیالیسم ارتباطی نداشتند. وجه ظاهرا انقلابی این کودتا ـ برخلاف کودتای ۲۸ مرداد- در این بود که به نسبت حرکتی از پایین بود نه از بالای جامعه.



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا



 



اکبر اعتماد در کنار شاه
 
اغما و مرگ مذاکرات؛ انقلاب برنامه هسته‌ای ایران را متوقف کرد
 

مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا
 
ترجمه: بهرنگ رجبی

 

 

تاریخ ایرانی: در بخش پایانی مرور اسنادی که سایت وزارت خارجه امریکا به تازگی درباره مذاکرات اتمی ایران و ایالات متحده منتشر کرده، گزارش و تلگراف‌هایی وجود دارد درباره پایان پافشاری تهران بر ساخت تاسیسات بازفرآوری در خاک ایران، تاکید امریکایی‌ها بر نظارت بر مرکز فناوری اتمی اصفهان، بازنگری سیاست اتمی ایالات متحده پس از انتخاب جیمی کارتر به ریاست جمهوری و ارزیابی برنامه هسته‌ای ایران در آستانه وقوع انقلاب که در ادامه می‌خوانید:

 

***

 

سند شمارهٔ ۲۴: «باید خودمان را به آب و آتش بزنیم»

گزارش گفت‌وگو‌ها، «دیدار وزیر امور خارجه با اعضای کمیتهٔ ارشد مشاوران در حوزهٔ مهار و خلع ‌سلاح‌ها»، ۶ ژانویه‌ [۱۹۷۷]، محرمانه

 

وزیر امور خارجه، هنری کیسینجر، دیدارهایی متناوب با اعضای کمیتهٔ ارشد مشاوران در حوزهٔ مهار و خلع ‌سلاح‌ داشت که هستهٔ قانونی مشاوره به مؤسسهٔ مهار و خلع سلاح بودند؛ مؤسسه‌ای که آن زمان به تازگی منحل شده بود. در این دیدار به‌خصوص که شامل مرور و بررسی سیاست‌ و پیشرفت‌های مذاکرات منع گسترش سلاح‌های استراتژیک در چین بود، بحث به مسئلهٔ گسترش سلاح‌های هسته‌ای کشید. کیسینجر نگران بود که در مورد کشورهای تازه‌ هسته‌ای شده، توافقنامۀ فرماندهی و مهار خیلی سفت ‌و سختی نیست و اینکه امکان استفاده از سلاح هسته‌ای در مناقشهٔ هند و پاکستان ممکن است «وسوسهٔ استفاده‌اش برای کشورهای دیگر را افزایش دهد.» نظر کیسینجر این بود که «ما باید خودمان را به آب و آتش بزنیم» تا گسترش سلاح‌های هسته‌ای را مهار و متوقف کنیم؛ «حتی اگر بتوانیم یک دهه زمان بخریم، ارزشش را دارد که الان جلوی قضیه را بگیریم.»

 

 

مجموعه اسناد شمارهٔ ۲۵ (دو سند): تأسیسات مرکز فن‌آوری هسته‌ای اصفهان «نظارت می‌خواهد»

۲۵ ــ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «انرژی هسته‌ای: گفته‌های رئیس سازمان انرژی اتمی ایران»، ۷ فوریهٔ ۱۹۷۷، غیرمحرمانه

۲۵ ــ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «برنامه‌های سازمان انرژی اتمی ایران برای مرکز فن‌آوری هسته‌ای اصفهان»، ۱۴ فوریهٔ ۱۹۷۷، محرمانه

 

متعاقب شکست فورد در انتخابات ریاست‌جمهوری، در اواخر سال ۱۹۷۶ ریچارد هلمز از سمتش در سفارت ایالات متحده در تهران استعفا داد و سفارت چند ماهی بدون مسئول ماند. با این حال با استقرار دولت جدید در کاخ سفید که عزم تغییرات وسیع در سیاست ایالات متحده در قبال گسترش سلاح‌های هسته‌ای را داشت، دولت ایران مشتاقانه به انتظار اعلام این سیاست تازه نشست. در فوریهٔ ۱۹۷۷ اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران در جلسه‌ای مطبوعاتی ــ احتمالاً با درک اینکه دولت کار‌تر هم با بازفرآوری ایران مخالفت خواهد کرد، گفت ایران گزینهٔ ساخت تأسیسات ملی بازفرآوری در داخل کشور را کنار گذاشته و به‌عوض مصمم به بررسی گزینه‌های تأسیسات دوملیتی یا چندملیتی است. علاوه بر این اعتماد گفت به‌نظر او نظارت‌ها باید تابع سیاست‌های ایالات متحده باشد، اما بر این‌ نکته هم پای فشرد که هیچ کشوری «حق ندارد سیاستی هسته‌ای را به کشوری دیگر حقنه کند.» او همچنین خبر ساخت سومین و چهارمین نیروگاه هسته‌ای ایران را با سوخت تأمینی فرانسه اعلام کرد.

 

مقام‌های سفارت ایالات متحده در تهران و آزمایشگاه ملی اُکریج ــ که آن زمان به ایران سفر کرده بودند ــ به گفته‌های اعتماد دربارهٔ قضیهٔ بازفرآوری اطمینان نداشتند. مقام‌های آزمایشگاه اُکریج گزارشی دربارهٔ مرکز فن‌آوری هسته‌ای اصفهان به دست آوردند و پس از آن مقام‌های امریکایی گفتند مکانی که این مرکز در آن واقع شده، به لحاظ جغرافیایی آن‌ها را به یاد محل مشابهی («بین دو کوه») به نام آزمایشگاه تحقیق سلاح سَندیا در نیومکزیکو می‌اندازد. بنا به گفته‌های دانشمندان آزمایشگاه اُکریج، اندازهٔ «معمولاً بزرگ» تأسیسات «به لحاظ نظری این امکان را به وجود می‌آورد که موادی همگون سلاح (پلوتونیوم) تولید کند» اگرچه هنوز نمی‌شود در این زمینه «اظهارنظر قطعی» کرد. همین‌قدر هم احتمال داشت که این تأسیسات صرفاً «اکسید ترکیبی مناسب استفادهٔ هسته‌های رآکتور» تولید کند. با این ‌حال طرح‌های مرکز فن‌آوری هسته‌ای اصفهان از جمله یک «آزمایشگاه گرم بزرگ» ــ نخستین گام به‌سوی انجام بازفرآوری ــ و همچنین یک «چرخهٔ سوخت هسته‌ای... اما صرفاً در مقیاس آزمایشگاهی» موجب شد مقام‌های آزمایشگاه اُکریج «نتیجه بگیرند کل این تأسیسات نظارت می‌خواهد.»

 

 

سند شمارهٔ ۲۶: بازنگری سیاست ایالات متحده

تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامهٔ دوجانبهٔ ایالات متحده با ایران در مورد همکاری هسته‌ای»، ۲۵ فوریهٔ ۱۹۷۷، محرمانه

 

تا پیش از آنکه بازنگری سیاست‌های کاخ سفید در مورد قضیهٔ گسترش سلاح‌های هسته‌ای به پایان برسد، امکان ادامهٔ مذاکرات هسته‌ای با ایران نبود. وزارت امور خارجه با درک اینکه «توپ در زمین ما است»، از دیپلمات‌های امریکایی در تهران خواست به اکبر اعتماد این اطمینان را بدهند که «دولت جدید کماکان پر شتاب مشغول بازنگری گستردهٔ سیاست‌هایش است» و اینکه تصمیمات در این مورد در ماه‌های مارس یا آوریل گرفته خواهد شد.

 

 

سند شمارهٔ ۲۷: اعلام سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای کار‌تر و تأثیراتش

نامهٔ فرستاده‌ شدهٔ کنسولگری ایالات متحده در شیراز با پیک به وزارت امور خارجه، «نشست تخت‌‌جمشید در مورد انتقال فن‌آوری هسته‌ای: نگاه یک غیرمتخصص»، ۱۸ آوریل ۱۹۷۷، محرمانه

 

روند بازنگری سیاست‌های دولت کار‌تر بیش از مدت زمانی که انتظارش می‌رفت، طول کشید، اما در هفتم آوریل کار‌تر نخستین اظهارات رسمی‌اش را در مورد سیاست‌های خود در قبال گسترش سلاح‌های هسته‌ای ایراد کرد. نکتهٔ اصلی حرف‌های او، اعلام تصمیم تعویق «نامحدود» کلیهٔ روندهای بازفرآوری تجاری در ایالات متحده به‌ قصد منصرف کردن دیگر کشور‌ها از انجام بازفرآوری بود. کار‌تر در عین تصدیق اینکه کشورهای صادرکنندهٔ مواد و تجهیزات هسته‌ای همچون فرانسه و آلمان غربی «حق تام ‌و تمام» برای بازفرآوری سوخت مصرفی دارند و اینکه واشنگتن نمی‌خواهد «خواستش را به آن‌ها تحمیل کند»، می‌خواست همراه با آن‌ها به «همدلی جهانی» برای مهار خطرات امکان بازفرآوری گسترده برسد. کار‌تر برای نشان‌ دادن اینکه ایالات متحده یک تأمین‌ کنندهٔ قابل اطمینان سوخت هسته‌ای است، اعلام کرد به کنگره «موادی قانونی» را پیشنهاد خواهد داد که «به ما اجازهٔ انعقاد قراردادهای تأمین را می‌دهد و فشار‌ها برای بازفرآوری سوخت هسته‌ای را از میان خواهد بُرد.» کار‌تر در پاسخ به پرسش مطبوعات در مورد گزینهٔ بازفرآوری چندملیتی‌ای که دولت فورد بررسی کرده بود، گفت تصمیمی در این مورد نگرفته اما «نیروگاه‌های منطقهٔ تحت نظارت مستقیم بین‌المللی» امکانی است که دولت او بررسی خواهد کرد.

 

گفته‌های کار‌تر در آستانهٔ اجلاسی بین‌المللی در مورد فن‌آوری هسته‌ای در تخت‌جمشید منتشر شد که دولت ایران برگزار کرده بود. آنچنان که ویکتور تامست، کنسول ایالات متحده در شیراز، بعد‌ها گزارش داد، واکنش‌ها در اجلاس «در جا و عمدتاً کاملاً منفی» بود. تاجران امریکایی فعال در صنعت اتمی پریشان و آچمز شده بودند چون فکر می‌کردند سیاست کاخ سفید به آن‌ها ضربه می‌زند؛ آن‌ها معتقد بودند واشنگتن نباید نگران مهار فروش «فن‌آوری‌ای باشند که [کشورهای در حال توسعه] می‌توانند از منابعی دیگر هم به‌دست بیاورند.» رقبای امریکایی‌ها در عرصهٔ هسته‌ای، مثلاً در آلمان غربی، ناراحت بودند چون گفته‌های کار‌تر بر «عاقلانه بودن بازفرآوری و رآکتور زاینده سایۀ تردید می‌انداخت». رقبای تجاری ایالات متحده همچنین معتقد بودند سیاست کار‌تر فقط تأثیری اندک و حاشیه‌ای بر خواست عدم گسترش سلاح‌های هسته‌ای خواهد گذاشت. نمایندگان کشورهای جهان سوم با حرف‌های کار‌تر موافق بودند اما چیزی که مشخصاً نگرانشان می‌کرد، این بود که «باز هم یک بار دیگر سیاستگذاری‌های ایالات متحده حیاتشان را به مخاطره بُرد، سیاست‌هایی که آن‌ها هیچ تأثیری در اتخاذشان نداشتند.» این گفته‌ها همسو با نظرات بیان‌ شدهٔ مقام‌های ایرانی بود که «هیچ کشوری حق ندارد سیاستی هسته‌ای را به کشوری دیگر حقنه کند.»

 

 

سند شمارهٔ ۲۸: تشریح سیاست کار‌تر

تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «توافقنامهٔ همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران و مباحثات ایالات متحده و ایران دربارهٔ انرژی»، ۱۶ مه ۱۹۷۷، محرمانه

 

سیدنی سُبر، معاون وزیر امور خارجه در امور خاور نزدیک، سفری به تهران کرد و فرصتی برای گفت‌وگو با اکبر اعتماد دربارهٔ سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای فراهم آورد که دولت کار‌تر در پیش گرفته بود، از جمله تعهدش به یک «تأمین‌ کنندهٔ قابل اطمینان» بودن برای کشورهایی که همسو با اهداف ایالات متحده در زمینهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای‌اند. سُبر سخنان اعتماد را دربارهٔ تحذیر از بازفرآوری ستود و گفت تصمیم ایران «به‌واقع مذاکرات دوجانبهٔ ما را تسهیل می‌کند.» به‌محض اینکه کنگره تصویب قانون مرتبط با انرژی هسته‌ای را به پایان بُرد، تهران و واشنگتن می‌توانند مذاکرات هسته‌ای را پی بگیرند. نظر اعتماد این بود که مطابق بند ۴ معاهدهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، واشنگتن باید در زمینهٔ تأمین فن‌آوری‌های هسته‌ای مورد نیاز فعال‌تر شود و سُبر به او یادآوری کرد فعالیت‌ها نباید اهداف معاهدهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای را به خطر بیندازد.

 

 

مجموعه اسناد شمارهٔ ۲۹ (دو سند): درخواست اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا

۲۹ ــ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «صادرات اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا به ایران»، ۱۲ مه ۱۹۷۷، محرمانه

۲۹ ــ ب: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «صادرات اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا به ایران»، ۱۹ مه ۱۹۷۷، محرمانه

 

تصمیم وزارت امور خارجه به معلق گزاردن درخواست ایران برای ۲۰/۲ کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده با درصد بسیار بالا برای استفاده در رآکتور تحقیقاتی تهران با واکنش از سر ناباوری جک میکلوش، معاون سفیر، مواجه شد که نگران بود این اقدام «هراس‌های وخیم» ایران را در مورد قابل اطمینان بودن ایالات متحده برای تأمین سوخت هسته‌ای «تشدید کند». اورانیوم غنی‌شده با درصد بالای مورد بحث باید رآکتور تهران را تجدید سوخت و به افزایش میزان قدرت آن کمک می‌کرد. با این ‌حال بر پایهٔ توافقنامه‌های موجود با ایران، حد درخواست ۶ کیلوگرم بود؛ علاوه بر این، نگرانی واشنگتن در مورد میزان موجودی اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا در آن‌سوی آب‌هایش و «مشخصاً این خطر» بود که این موجودی‌ها بر اتخاذ راهبردهای تازه تأثیر می‌گذارند ــ راهبردهایی که نیازمند موافقت رئیس‌جمهور برای صادرات هسته‌ای‌اند. بنا به گفتهٔ وارن کریستوفر، معاون وزارت امور خارجه، ایالات متحده نمی‌خواست تمایل ایران به عدم گسترش سلاح‌های هسته‌ای را «نفی کند» و اطمینان داشت که ایران انگیزه‌های ایالات متحده را درک می‌کند. علاوه بر این، مذاکره در مورد انرژی هسته‌ای فرصتی فراهم می‌آورد برای گفت‌وگو دربارهٔ مسالهٔ سقف صادرات اورانیوم غنی‌شده با درصد بالا به ایران.

 

 

سند شمارهٔ ۳۰: منتظر شدن برای اینکه ایرانی‌ها «همهٔ ورق‌هایشان را روی میز بگذارند»

تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «ملاقات با شاه»، ۲۰ ژوئن ۱۹۷۷، محرمانه

 

در ژوئن ۱۹۷۷ سفیری تازه، ویلیام سولیوان، از وزارت امور خارجه به تهران رسید و در هجدهم ژوئن اعتبارنامه‌اش را به شاه عرضه کرد. در این دیدار شاه به سولیوان گفت که آمادهٔ ازسرگیری مذاکرات هسته‌ای است و ابراز امیدواری کرد رآکتورهای لازم فروخته شوند. آن‌چنان که سولیوان در تلگرافش شرح داد، او حرف‌های شاه را پیگیری نمی‌کرده چون می‌خواسته پیش از به‌کارگیری رهنمودهای کار‌تر به او در مورد قضایای هسته‌ای، ایرانی‌ها «همهٔ ورق‌هایشان را روی میز بگذارند». سولیوان نمی‌خواست «خیلی مشتاق به‌نظر بیاید». علاوه بر این، نگران بود نهاد‌ها و مؤسسات وابسته به دولت ایالات متحده هنوز سیاست‌های تازهٔ کار‌تر را تمام ‌و کمال هضم نکرده باشند و برای «سازگار شدن» نیاز به زمان باشد تا آمادهٔ مذاکرات با ایران شوند که قرار بود از بیست و پنجم ژوئیه آغاز شود. «نفی مشخص علاقه به ساخت تأسیسات بازآوری» از سوی شاه، با واکنش از سر ناباوری کاریکاتوریست بخش امور امنیت بین‌الملل مواجه شد که عکس گاوی هم کنار این اظهارات کشید.

 

 

مجموعه اسناد شمارهٔ ۳۱ (دو سند): توافقنامهٔ نهایی

۳۱ ــ آ: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامهٔ همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۱۷ مه ۱۹۷۸، محرمانه

۳۱ ــ ب: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در سیدنی، «شروط توافقنامهٔ هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۶ سپتامبر ۱۹۷۸، محرمانه

 

مستندات مذاکرات هسته‌ای ایالات متحده با ایران طی سال ۱۹۷۷ و اوایل ۱۹۷۸ اندک و منوط به خارج شدن اسنادشان از رده‌بندی محرمانه در آینده‌اند. مقام‌های وزارت امور خارجه امیدوار بودند واکنش‌های اولیهٔ کنگره به اعلام اهداف کاخ سفید در زمینهٔ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای رسیدن به توافقنامهٔ همکاری با ایران را تسهیل کند، اما کار‌تر قانون منع گسترش سلاح را تا مارس ۱۹۷۸ امضا نکرد. ماه قبلش مقام‌های ایالات متحده و ایران مذاکراتشان را کامل کرده بودند ــ احتمالاً گفت‌وگوی کار‌تر با شاه طی سفرش به ایران در اواخر سپتامبر ۱۹۷۷ پیشرفت مذاکرات را تسهیل کرده بود. (این‌‌ همان دیداری است که طی آن کار‌تر اشارهٔ مشهورش به ایران ــ «جزیرهٔ ثبات» ــ را به زبان آورد.)

 

در ماه مه ۱۹۷۷ وزارت امور خارجه متن پیش‌نویس توافقنامه را برای تهران فرستاد. همچون توافقنامهٔ سال ۱۹۷۶، هدف اجتناب از خطرات گسترش سلاح‌های هسته‌ای بود، اما دولت کار‌تر رویکردی اندک متفاوت در قبال قضیهٔ بازفرآوری داشت. در بند ۶ توافقنامه تصریح شده بود که ایران اقدام به بازفرآوری سوخت مصرفی یا غنی‌سازی اورانیوم تأمینی ایالات متحده نخواهد زد «مگر در صورت توافق طرفین». این شرط چندان با حرف دولت فورد تفاوت نداشت که می‌گفت بازفرآوری باید «در تأسیساتی مورد قبول طرفین انجام شود». ایالات متحده حق وتویش را کماکان حفظ کرد. تفاوت‌های اصلی در تبصره‌ای جداگانه بود که به نسبت نسخهٔ سال ۱۹۷۶ جزئیات بیشتری داشت. جدای مباحثی دربارهٔ امنیت تجهیزات، مجوزهای ضروری کمیسیون تنظیم مقررات هسته‌ای و مطالعات دربارهٔ چرخهٔ سوخت بین‌المللی، این تبصره سازوکارهایی بدیل برای استفاده از سوخت مصرفی حاصل از مواد تأمینی ایالات متحده ارائه می‌داد: ۱) ذخیره‌سازی در ایران، ۲) ذخیره‌سازی در ایالات متحده، یا ۳) «ذخیره‌سازی، فرآوری، یا هر اقدام دیگری... مطابق با سازوکارهای مورد قبول جامعهٔ بین‌الملل». این گزینهٔ آخر می‌توانست شامل انجام بازفرآوری در بریتانیا، فرانسه، یا «دیگر کشورهای مورد قبول دو طرف» باشد و «بازگشت پلوتونیوم بازیابی شده به‌منزلهٔ سوخت آماده‌ شده برای ایران باشد، مطابق سازوکارهایی که قرار است بیشتر از روندهای فعلی مانع گسترش سلاح‌های هسته‌ای شوند.»

 

تحت هیچ شرایطی خبر از هیچ‌گونه بازفرآوری‌ای در ایران نبود و گزینهٔ بازخرید هم دیگر در متن وجود نداشت. علاوه بر این‌ها، بازفرآوری در اروپای غربی هم عمدتاً تنها در شرایطی می‌توانست اتفاق بیفتد که امکان ذخیره‌سازی در ایران یا ایالات متحده وجود نداشت. بنا به یک تلگراف ارسالی چند ماه بعد، در جریان مذاکرات واشنگتن می‌خواست بازفرآوری در اروپای غربی «آخرین گزینه» باشد، اما تهران می‌خواست اروپای غربی هم «گزینه‌ای همسنگ» دیگر گزینه‌ها باشد. آنچه ایرانی‌ها هراسش را داشتند، به دست آمدن حاصلی تبعیض‌آمیز از مذاکرات بود: «متعاقب توافقنامهٔ امریکا با ایران، ایالات متحده قراردادی با کشورهایی دیگر خواهد بست و اجازهٔ بازفرآوری را در سطح تجاری خواهد داد.» برای متقاعد کردن ایرانی‌ها به این نکته و در عین حال قربانی نکردن اهداف سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، واشنگتن با پاراگراف مجزایی موافقت کرد که شرایطی را تصریح می‌کرد که در صورت وقوعشان رفتار غیرتبعیض‌آمیز جای اقدامات پیشین را بگیرد و اروپا دیگر صرفاً «آخرین گزینه» نباشد. با این ‌حال نهایتاً هر گزینهٔ این‌چنینی «تابع قوانین ایالات متحده خواهد بود، از جمله عزم جدی به بالا نبردن زیاد خطر گسترش سلاح بواسطه موافقت با بازفرآوری.»

 

 

مجموعه اسناد شمارهٔ ۳۲:

۳۲ ــ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «ارزیابی مجدد برنامه‌های هسته‌ای ایران»، ۱۷ اوت ۱۹۷۸، محرمانه

۳۲ ــ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «فعالیت‌های هسته‌ای در ایران»، ۲۱ سپتامبر ۱۹۷۸، محرمانه

 

تا اوایل تابستان ۱۹۷۸ مقام‌های ارشد ایالات متحده و ایران توافقنامهٔ هسته‌ای را «امضا» کرده بودند اما کار‌تر هنوز با آن موافقت نکرده بود، در نتیجه توافقنامه هنوز رسماً از سوی طرفین امضا نشده بود. مقام‌های وزارت امور خارجه طوری رفتار می‌کردند انگار امضای رئیس‌جمهور صرفاً یک احتمال است، اما اضمحلال و سقوط حکومت شاه، همه‌چیز ــ از جمله برنامهٔ هسته‌ای ایران ــ را پا در هوا کرد. سفارت ایالات متحده در تهران سرمقاله‌ای دربارهٔ سیاست هسته‌ای را از روزنامهٔ «کیهان اینترنشنال» چاپ ایران ترجمه کرد، همچون نشانه‌ای از اینکه کسانی در دولت می‌خواهند دربارهٔ قراردادهای هسته‌ای دوباره با واشنگتن مذاکره کنند، تا حدی به‌خاطر شروط فعلی در مورد بازفرآوری. یک ماه بعد‌ نخست‌وزیر تازهٔ ایران، جعفر شریف امامی، بر سر کار آمد و اکبر اعتماد از مقام ریاست سازمان انرژی اتمی استعفا داد و جای تغییراتی دیگر در این سازمان را باز گذاشت. سفارت گزارش داد که کاهش عظیم سرمایه‌گذاری‌های دولتی «اساساً روند تصمیم‌گیری در مورد موضوعات هسته‌ای را هم در سازمان انرژی اتمی و هم در وزارت نیرو فلج کرده است.» جز در مورد چهار رآکتور در دست ساخت، «فعالیت هسته‌ای متوقف شده است.» با این‌ حال مقام‌های ایرانی به نمایندگان مؤسسهٔ وستینگهاوس می‌گفتند دولت می‌خواهد با صنایع هسته‌ای ایالات متحده کار کند و اینکه توافقات «دوجانبه قطعاً کنار گذارده نخواهد شد.» به‌هرحال بعد‌ها معلوم شد که این گمانی خوش‌بینانه بود: شهرهای بزرگ در وضعیت حکومت ‌نظامی بودند و انقلاب می‌آمد تا هر گونه امکان همکاری هسته‌ای ایالات متحده را با ایران منتفی کند.



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا

   
هنری کیسینجر و جرالد فورد(سمت چپ)
 
توقف موقت مذاکرات؛ از جدال هسته‌ای تا کشمکش نفتی
 

مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا

تاریخ ایرانی: هنری کیسینجر، وزیر خارجه ایالات متحده، در اوت ۱۹۷۶ در سفری به تهران دیدارهایی با شاه برای گفت‌وگو دربارۀ همکاری‌های هسته‌ای داشت. متن گفت‌وگوهای کیسینجر با شاه کماکان در دسترس نیستند اما متونی در دسترس از آرشیو وزارت امور خارجه جزئیاتی مهم از مذاکرات را در بر دارند. گویا کیسینجر برای شاه توضیح داده که یک نیروگاه بازفرآوری «تماماً ملی» برای امریکا قابل قبول نیست. «تاریخ ایرانی» در ادامه بخش دیگری از اسناد منتشر شده از سوی سایت وزارت خارجه آمریکا را مرور می‌کند که درباره تنظیم پیش‌نویس توافقنامۀ هسته‌ای تهران و واشنگتن و اصرار ایران به بازفرآوری در خاک خود است.
 

 

 

***

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۱۸ (دو سند): پیش‌نویس توافقنامۀ هسته‌ای

۱۸ ــ آ: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامۀ هسته‌ای با طرف ایرانی»، ۲۸ مه ۱۹۷۶، محرمانه

۱۸ ــ ب: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامۀ هسته‌ای با ایران»، ۲ ژوئن ۱۹۷۶، محرمانه

 

حتی اگر کیسینجر بابت قضیۀ تاسیسات چندملیتی دلخور شده بود، اما مذاکرات با ایران دیگر بیشتر از آن پیش رفته بود که بشود ر‌هایش کرد. در جریان گفت‌وگوهای ماه آوریل با اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران، دو طرف بر سر اصول بنیادی به توافق رسیدند، از جمله دربارۀ قضیۀ «بازخرید» مورد نظر امریکایی‌ها. بر پایۀ گفت‌وگو‌ها با اعتماد، در ۲۸ مه مرکز تحقیقات و توسعه‌ انرژی و وزارت امور خارجه پیش‌نویس توافقنامه‌ای را برای سفارت ایالات متحده در ایران فرستادند و چند روز بعد‌ دربارۀ نکاتی نوشتند که باید در مباحثات با ایرانی‌ها مورد توجه قرار بگیرد. این متن به گونه‌ای طراحی شده بود که در آینده برای توافقات هسته‌ای با دیگر کشور‌ها الگو قرار بگیرد و شامل الزامات پیچیده‌ای بود برای آنکه بشود مطمئن بود مواد هسته‌ای و فن‌آوری‌ها صرفاً برای مقاصدی مطابق با معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای استفاده می‌شوند.

 

شروط اصلی در مورد بازفرآوری و تمهیدات نظارتی بود. مطابق مباحثات پیشین در مورد «رضایت» طرفین، پیش‌نویس تصریح می‌کرد که هر گونه فرایند بازفرآوری سوخت مصرفی ایران باید «در تاسیساتی مورد قبول هر دو طرف انجام شود». اما حتی پیش از بحث دربارۀ امکان بازفرآوری، ایالات متحده پیشنهاد بازخرید سوخت مصرفی را داشت، با پرداخت نقدی یا معادل ارزش سوخت مورد نیاز رآکتور. یک راه دیگر هم این بود که ایران سوخت مصرفی‌اش را به کشور یا کشورهایی دیگر منتقل کند، منوط به اینکه این مواد تحت نظارتی مورد قبول هر دو طرف برای اهدافی صلح‌آمیز استفاده شوند. علاوه بر نظارت‌های الزامی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی برای جلوگیری از انحراف فعالیت‌ها به سوی نیات نظامی، پیش‌نویس ایالات متحده سازوکارهایی دیگر را نیز به منظور نظارت بر عدم گسترش سلاح با جزئیات تمام بر می‌شمرد. مثلاً ایالات متحده این حق را داشت که «به قصد نظارت مؤثر» روند امور «طراحی همۀ رآکتور‌ها» یا دیگر تجهیزات و لوازم را بازدید کند. علاوه بر این، کارکنان امریکایی نیروگاه باید «به همۀ مکان‌ها و اطلاعات لازم برای ارایۀ گزارششان دسترسی داشته باشند... به خصوص به هر آنچه مرتبط با فعالیت‌های اتمی است.»

 

به ضمیمۀ توافقنامه، ایالات متحده در متن ارسالی ملاحظاتی ذکر کرده بود که جنبه‌های خاصی از رابطۀ امریکا و ایران را نشان می‌داد. اگر ایالات متحده به تعهد بازخریدش عمل می‌کرد و ایران تصمیم به تأسیس تاسیسات بازفرآوری می‌گرفت، تهران باید «حد نهایی در دخیل داشتن کشور یا کشورهای تأمین‌ کنندۀ فن‌آوری و تجهیزات کلیدی را در اداره و گرداندن چنین تاسیساتی اعمال کند.» علاوه بر این، ایران باید از امریکا دعوت به «همکاری کامل و فعال در اداره و گرداندن» این تاسیسات می‌کرد. با این‌ حال اگر تلاش‌های «مصرانه‌» ایران برای همکاری‌های چندملیتی مطمئن، «به دلایلی فرا‌تر از خواست و توان» این کشور ناکام می‌ماند، و نیز اگر ایالات متحده به تعهد بازخریدش عمل نکرده بود، ایران می‌توانست با عمل به تدابیر نظارتی سفت ‌و سخت برشمرده در بندهای ۱۱ و ۱۲ توافقنامه، روند ساخت و تجهیز تاسیسات بازفرآوری‌ای «مورد قبول طرفین» را پیش ببرد. اکبر اعتماد خواهان آن بود که شروط این ملاحظات در توافقنامه ذکر شود، اما مذاکره‌کنندگان امریکایی نمی‌خواستند رویه‌شان را تغییر دهند چون در آن صورت باید انتظار می‌داشتند توافقنامه‌هایشان با دیگر کشور‌ها هم در برگیرندۀ ملاحظاتی متناسب با شرایط مذاکره باشد.

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۱۹ (دو سند): «ساخت سلاح از نظر ایرانی‌ها محکوم است»

۱۹ ــ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در ایران به وزارت امور خارجه، «توافقنامۀ هسته‌ای با طرف ایرانی»، ۷ ژوئن ۱۹۷۶، محرمانه

۱۹ ــ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در ایران به وزارت امور خارجه، «دیدگاه‌های ایرانی‌ها در مورد منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۷ ژوئن ۱۹۷۶، محرمانه

 

در ششم ژوئن ۱۹۷۶ ریچارد هلمز، سفیر ایالات متحده در ایران و ریچارد چپمن، وابستۀ علمی سفارت، متن پیش‌نویس توافقنامه و ملاحظات همراهش را به اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران، تحویل دادند. به محض آنکه ایران پیشنهادهای ایالات متحده را در می‌یافت، مرکز تحقیقات و توسعه‌ انرژی و وزارت امور خارجه می‌توانستند گروهی را برای مذاکرات مفصل‌تر و جزئی‌تر روانۀ تهران کنند. هلمز گفت که او طرفدار پیشنهاد سابق اعتماد مبنی بر داشتن «تعاملاتی در سطح بالا» پس از توافقنامۀ نهایی است ــ توافقنامه‌ای که حین مذاکراتش دو طرف می‌توانستند تعهداتشان به عدم گسترش سلاح‌های هسته‌ای را تأیید و تأکید مجدد کنند و «تمایل‌مان به محک ایدۀ روند دوملیتی یا چندملیتی بازفرآوری سوخت را اعلام کنیم.» از گفته‌های اعتماد بر می‌آید که شاه علاقمند به داشتن تعاملات در سطح بالا نبود، اما وی تأکید کرد که ایران حامی اهداف معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای است و گفت «گسترش سلاح فقط موقعیت ایران را در برابر همسایگانش تضعیف خواهد کرد، بنابراین ساخت سلاح از نظر ایران محکوم است.» او مشخصاً نگران فشار هند به پاکستان بود و پیشنهاد کرد واشنگتن «تضمینی برای عدم حملۀ هند» به دست بیاورد و اینکه «چنین اقدامی از فشار به پاکستان برای رفتن به سمت اتمی شدن خواهد کاست.»

 

 

سند شمارۀ ۲۰: توافقنامۀ ایران با آلمان غربی

گزارش گفت‌وگو‌ها، «دیدار وزیر با فُن‌اشتادن، سفیر جمهوری فدرال آلمان دربارۀ توافقنامۀ جمهوری فدرال آلمان با ایران در مورد همکاری هسته‌ای»، ۲ ژوئیۀ ۱۹۷۶، محرمانه

 

مذاکرات هسته‌ای ایران با آلمان غربی ــ که پیشتر به آن اشاره شد ــ (ونیز گفت‌وگوهایی با برزیل در همین زمینه) موجب خشم و ناراحتی کیسینجر و وزارت امور خارجه بود چون معتقد بودند بُن موضعی به اندازۀ کافی مستحکمی در قبال قضیۀ بازفرآوری نداشته است. کیسینجر به فُن‌اشتادن سفیر یادآور شد که «ما قویاً به جمهوری فدرال آلمان تصریح کرده بودیم که تجهیزات بازفرآوری در اختیار ایران نگذارد.» اما فُن‌اشتادن استدلال می‌کرد که توافقنامه در برگیرندۀ مجموعه تمهیداتی نظارتی است که طراحی شده تا آزادی عمل ایران را محدود کند اما ضمناً تصدیق می‌کرد که توافقنامه‌شان جلوی بازفرآوری ایران را نمی‌گیرد. همین کیسینجر را برانگیخت که بگوید «ایالات متحده استقبال پُرشوری از این توافقنامه نمی‌کند... [ما] نمی‌توانیم نگوییم که این توافقنامه را تأیید نمی‌کنیم.»

 

 

سند شمارۀ ۲۱: «ایران حق کامل برای تصمیم‌گیری خواهد داشت»

تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «ضد پیشنهاد ایران برای توافقنامۀ اتمی»، ۲۳ ژوئیۀ ۱۹۷۶، محرمانه

 

در بیست و دوم ژوئیه اکبر اعتماد پاسخ کشورش را به پیش‌نویس توافقنامۀ ایالات متحده تسلیم ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در تهران کرد. بعدها مقام‌های سفارت نوشتۀ تهران را «افراطی» توصیف کردند، احتمالاً چون قضیۀ وتوی امریکا در مورد بازفرآوری سوخت مصرفی تأمینی امریکا از سوی ایران را نپذیرفته بودند. دولت ایران «به جد مایل به انجام روند بازفرآوری در تاسیساتی مستقر در ایران است» و واشنگتن باید با حفظ «بی‌طرفی کامل حاضر باشد تجهیزات لازم برای ساخت تاسیساتی را تأمین کند که... بی‌شک بخشی از برنامۀ هسته‌ای [ایران] را تشکیل می‌دهند.» بنابراین ایران می‌توانست کل چرخۀ سوخت هسته‌ای‌اش را کامل هدایت کند، و باید «حق نظارت مؤثر بر اداره و گرداندن تاسیسات بازفرآوری را داشته باشد.» ایران همکاری ایالات متحده را ارج می‌نهد اما واشنگتن صرفاً «حق رأی محدودی» دارد و حق وتو ندارد. «ایران باید حق کامل برای تصمیم‌گیری دربارۀ بازفرآوری یا هر اقدام و رفتاری در مورد مواد و تجهیزاتش ــ مطابق با توافقنامه ــ داشته باشد.» با این حال گزینۀ بازخرید پیشنهادی ایالات متحده کماکان روی میز باقی ماند؛ اگر ایران طالب بازفرآوری نبود، ایالات متحده می‌توانست یا به صورت نقد سوخت مصرفی را بازخرید کند یا «برابر با ارزش مواد هسته‌ای مشخص قابل بازیابی» از جمله سوخت مصرفی اورانیوم غنی کند و در اختیار ایران بگذارد.

 

 

سند شمارۀ ۲۲: «ما چگونه زمین را واگذار کردیم؟»

تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «مباحثات هسته‌ای»، ۳ اوت ۱۹۷۶، محرمانه، با حاشیه‌نویسی‌ها و کاریکاتوری از یک مقام پنتاگون

 

در اوایل اوت ۱۹۷۶ هنری کیسینجر و مقام‌هایی دیگر از ایالات متحده برای دیدار یک هیات اقتصادی مشترک ایران و امریکا و به قصد گفت‌وگو بر سر مسائل مختلفی از جمله توافقنامۀ هسته‌ای به ایران سفر کردند. اکبر اعتماد کماکان مصر بر موضعش بود که ایالات متحده باید «التزام به یاری ایران در تمام حوزه‌های مرتبط با انرژی هسته‌ای» داشته باشد و اینکه ایران «رفتار تبعیض‌آمیز را قبول نمی‌کند». با این حال پذیرفت که واشنگتن در موضع کمک به ایران برای دستیابی به فن‌آوری بازفرآوری نیست و اعلام کرد که موضوع اصلی برای ایران «تأمین تضمین ‌شدۀ سوخت است». مقام‌های امریکایی نمی‌توانستند هیچ‌ چیز را تضمین کنند اما توضیح دادند که می‌خواهند توافقنامه نشان ‌دهندۀ «تمایل ایالات متحده به همکاری» در چارچوب «محدودیت‌های عملی و قانونی لازم» باشد. «آن‌ها همچنین تأکید کردند پیش‌نویس ۳۱ مه ایالات متحده به ایران امکان بازفرآوری در تاسیسات ملی داخل این کشور را می‌دهد و بنابراین تضمینی است بر اینکه ایران از هیچ گزینه‌ای در مورد مسالۀ بازفرآوری محروم نمی‌شود.» در گفت‌وگوهای بعدی برای بررسی امکان‌های بدیل، گزینه‌های دیگری مورد بحث قرار گرفت، از جمله بازخرید (تبادل سوخت) یا بازفرآوری از طریق یک کشور سوم.

 

با اینکه سفیر هلمز «بنیاد گفت‌وگو‌ها را برای تداوم مباحثات»، «نویدبخش» می‌دید اما یک مقام بدبین واحد ایران اداره‌ امور مرتبط با امنیت ملی پنتاگون اصلاً راضی نبود. این مقام پنتاگون احتمالاً نگرانی این را داشت که قائل شدن به اتخاذ رویکردهایی بدیل، که به ایران امکان فرآوری در داخل کشور تحت شرایطی خاص را می‌داد، خطرناک بود (و از موضع کیسینجر در مورد بازخرید هم خبر نداشت) و معتقد بود واشنگتن دارد «زمین را واگذار» می‌کند و کاریکاتوری جالب از شاه کشید که جلوی عمو سامِ به خاک افتاده ایستاده و عمو سام دارد به او می‌گوید «هی، تو رو خدا سر تا پای منو لگدمال کن.»

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۲۳ (دو سند): «ما اصرار به انجام روند بازفرآوری در ایالات متحده داریم»

۲۳ ــ آ: یادداشت چارلز دبلیو. رابینسن خطاب به وزیر، «مذاکرات هسته‌ای با ایران»، ۱۳ اوت ۱۹۷۶، محرمانه

۲۳ ــ ب: یادداشت چارلز دبلیو. رابینسن خطاب به وزیر، «مذاکرات هسته‌ای با ایران»، ۱۸ اوت ۱۹۷۶، محرمانه

 

کیسینجر علاوه بر دیدار با هیات اقتصادی مشترک، دیدارهایی با شاه برای گفت‌وگو دربارۀ همکاری‌های هسته‌ای هم داشت. متن گفت‌وگوهای کیسینجر با شاه کماکان در دسترس نیستند اما متونی در دسترس از آرشیو وزارت امور خارجه جزئیاتی مهم از مذاکرات را در بر دارند. گویا کیسینجر برای شاه توضیح داده که یک نیروگاه بازفرآوری «تماماً ملی» برای امریکا قابل قبول نیست. توافقنامۀ همکاری هسته‌ای بدیل‌هایی برای بازفرآوری ملی در داخل پیشاروی ایران می‌گذارد ــ «بازخرید»، تاسیسات بازفرآوری دوملیتی، و انجام روند بازفرآوری در کشوری سوم (مثلاً کشوری در اروپای غربی) ــ اما همچنان که کیسینجر گفته است، ایالات متحده همواره به تعهد بازخریدش پایبند خواهد بود. بنابراین همچنان که ایران روی کاغذ حق بازفرآوری سوخت تأمینی امریکا را به منزلۀ «آخرین امکان» خواهد داشت اما هیچ‌گاه این امکان را عملی نخواهد کرد.

 

از دید تهران، یک اشکال گزینۀ بازخرید، محتمل بودن امکان «ضرر مالی» برای ایران بود. اگر زمانی قیمت اورانیوم غنی ‌شده و پلوتونیوم بالا می‌رفت، قیمت سوخت لازم برای استفاده در رآکتور هم افزایش می‌یافت و اگر ایرانی‌ها این داشته‌هایشان را حفظ می‌کردند، به لحاظ تجاری برایشان سودمند بود. مطابق شرایط پیشنهادی جدید توافقنامه، ایالات متحده «بابت هر گونه ضرری که نتیجۀ بازفرآوری سوخت از جانب ما باشد» به ایران خسارت می‌پرداخت. رابینسن، معاون وزیر امور خارجه، به کیسینجر گفت که «به نظر او بابت تعهد دادن در مورد "ضرر مالی" هیچ بار مالی عظیمی متوجه ایالات متحده نخواهد بود.»

 

یک مسالۀ بغرنج‌تر حد «تضمین سفت‌ و سختی» بود که واشنگتن می‌توانست بابت مطمئن بودن تأمین سوخت هسته‌ای‌اش مطابق توافقنامه به ایران بدهد. مثلاً کمیسیون تنظیم مقررات هسته‌ای باید تمام محموله‌های هسته‌ای به ایران را جداگانه بازبینی و نظارت می‌کرد؛ کمیسیون این قدرت اجرایی را داشت که جلوی هر گونه صادرات هسته‌ای را که به نظرش مغایر با منافع امنیتی ایالات متحده بود، بگیرد. دولت فورد می‌توانست امکان تغییر رویۀ کمیسیون تنظیم مقررات هسته‌ای را بررسی کند تا مجوز صادرات فراگیر اقلام مورد تعهد امریکا را به‌ دست بیاورد، اما موضوعات مرتبط با «سیاست‌ها و نهاد‌ها چنان غامض به نظر می‌آمد» که نیاز به تغییرات اساسی در رویۀ صادرات هسته‌ای بود تا بشود به تعهدات در قبال ایران پایبند ماند.

 

۱۹۷۶ سال رقابت‌ها و فعالیت‌های تبلیغاتی انتخابات ریاست‌جمهوری بود و مذاکرات هسته‌ای ایالات متحده با ایران موقتاً متوقف شد، اگرچه امریکا کشمکش‌هایی جدی با شاه بر سر قیمت نفت داشت که در ماه نوامبر تشدید هم شد و احتمالاً این موضوع هم در توقف مذاکرات مؤثر بود. با این حال در واپسین روزهای رقابت‌ها تحولی مهم در سیاست هسته‌ای امریکا رخ داد؛ رییس‌جمهور فورد در واکنش به انتقادات جیمی کار‌تر ــ و نیز نگرانی‌های جامعه ــ بیانیۀ مهمی در مورد سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای منتشر کرد. فورد در بیانیه‌اش اعلام کرد که دولت در پیشبرد مذاکراتش با ایران استوار است اما موضعی به شدت محدودکننده در قبال موضوع بازفرآوری گرفت: «این کار نباید صورت بگیرد مگر آنکه دلیلی متقن برای باور به قضیه وجود داشته باشد که جامعۀ جهانی می‌تواند به نحوی مؤثر بر خطراتی که در موضوع گسترش سلاح‌های هسته‌ای همۀ کشور‌ها را تهدید می‌کند، فائق بیاید.» برای جلب نظر عمومی در این مورد، فورد صلای تغییرات در سیاست هسته‌ای ایالات متحده و همکاری میان کشورهای صادرکنندۀ مواد و تجهیزات هسته‌ای سر داد تا «بیشترین حد ممکن نظارت در مورد انتقال فن‌آوری‌های بازفرآوری و غنی‌سازی» میسر شود و از طریق همکاری‌های بین‌المللی بشود مطمئن بود علاوه بر دیگر اقدامات، «کشورهای مشتری تجهیزات و مواد هسته‌ای، سوخت کافی برای نیروگاه‌هایشان خواهند داشت.»



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا





ریچارد هلمز، سفیر آمریکا در تهران- نفر دوم از سمت چپ
 
بن‌بست مذاکرات؛ شاه زیر بار شروط آمریکا نمی‌رود
 

مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا
ترجمه: بهرنگ رجبی

تاریخ ایرانی:
در بین اسنادی که سایت وزارت خارجه آمریکا به تازگی درباره مذاکرات اتمی ایران و ایالات متحده در دهه ۱۹۷۰ منتشر کرده، گزارش‌هایی وجود دارد مبنی بر پیش‌بینی مقامات آمریکایی درباره انگیزه‌های شاه از توسعه توان اتمی ایران که در یک نمونه آن جک میکلوش، معاون سفیر ایالات متحده در تهران در تلگرافی محرمانه به وزارت امور خارجه آمریکا این امکان را نامحتمل ندانسته که «دلیل علاقه به دستیابی به دانش هسته‌ای و پلوتونیوم، تا حدی تمایل شاه است به حفظ [گزینۀ هسته‌ای] برای رسیدن به تعادلی در منطقه در زمانه‌ای که قدرت دارد به [کشورهای] هسته‌ای منتقل می‌شود.» در ادامه متن کامل چند سند منتشر شده دیگر را می‌خوانید:

 

 

***

 

سند شمارۀ ۶: گزارش مختصر وزارت امور خارجه، «همکاری هسته‌ای صلح‌آمیز»، مه ۱۹۷۵، محرمانه

 

متن ثبت شده‌ای از گفت‌وگوهای اواخر ماه آوریل دربارۀ همکاری‌های هسته‌ای در تهران هنوز در دسترس نیست، اما گویا نمایندگان شاه در مورد روند بازفرآوری خواسته‌های بیشتری داشتند: اگر آن‌ها «موکدا» بکوشند تأمین ‌کنندۀ مواد و تجهیزات خودش در روند امور تاسیسات بازفرآوری دخیل باشد، اما حاصل مطلوب به دست نیاید، نباید جریمه بشوند یا تاوانی بدهند. با این‌ حال مذاکره ‌کننده‌های امریکایی اصرار داشتند که ایرانی‌ها باید تأمین‌ کنندۀ مواد و تجهیزات را در روند انجام امور دخیل کنند: «تضمین مضاعف در مورد منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای زمانی متحقق می‌شود که تأمین ‌کنندۀ مواد و تجهیزات حقیقتاً در کار دخیل شده باشد.» دولت فورد ناگزیر بود نگرانی‌های کنگره را جدی بگیرد که قویاً مخالف دادن امتیازاتی بود که سیاست منع گسترش سلاح‌های اتمی را تضعیف کند و کاخ سفید هم حتی نمی‌توانست مطمئن باشد تغییر رویه‌اش اعضای کنگره را راضی کند. طی سفر ماه مه شاه حرفی از قضایا‌ی هسته‌ای پیش کشیده نشد و مذاکرات در تهران ادامه یافتند.

 

 

سند شمارۀ ۷: انگیزه‌های شاه «کامل مشخص» نیستند

تلگراف سفارت ایالات متحده در ایران به وزارت امور خارجه، «مراکز هسته‌ای چندملیتی: ارزیابی گرایش‌ رفتارهای ایران در قبال موضوع باز فرآوری پلوتونیوم»، ۱۷ ژوئیۀ ۱۹۷۵، محرمانه

 

جک میکلوش، معاون سفیر، علاقۀ شاه را به قدرت اتمی و این‌ را که چرا مقام‌های ایرانی با پیشنهاد ایالات متحده برای ساخت تاسیسات بازفرآوری چندملیتی مخالفت کرده‌اند، می‌کاود. او این امکان را نامحتمل ندانسته که «دلیل علاقه به دستیابی به دانش هسته‌ای و پلوتونیوم، تا حدی تمایل شاه است به حفظ [گزینۀ هسته‌ای] برای رسیدن به تعادلی در منطقه در زمانه‌ای که قدرت دارد به [کشورهای] هسته‌ای منتقل می‌شود.» اهداف شاه هرچه بود، میکلوش این بحث را پیش می‌کشید که ایران می‌خواهد تاسیسات غنی‌سازی اورانیوم را توسعه دهد و «صاحب تجهیزات باز فرآوری کاملی از آن خود» شود. با توجه به این موارد، احتمال این هم هست که مخالفت ایران با پیشنهاد ساخت تاسیسات بازفرآوری چندملیتی به دلیل «بی‌میلی به بُردن نیروگاهش زیر نظارت خارجی» باشد.

 

 

سند شمارۀ ۸: لوئیس ای.‌ دان از مؤسسۀ هادسن، «ایران و سلاح‌های هسته‌ای»، اشاراتی کوتاه برای ژنرال ارشد گوردون سومنر جونیور، مدیر ادارۀ امور امنیت بین‌الملل در مناطق خاور نزدیک و جنوب آسیای پنتاگون، ۲۹ ژوئیۀ ۱۹۷۵

 

لوئیس ای.‌دان، استاد علوم سیاسی، پیش از پیوستن به دولت ریگان در سال ۱۹۸۱ تحلیلگر مؤسسۀ هادسن هرمن کان بود و آنجا در مورد مسائل مرتبط با گسترش سلاح‌های هسته‌ای کار می‌کرد. ‌دان همراه با کان پیش‌نویس اساسنامه‌ای برای ادارۀ «کنترل و خلع سلاح» نوشت و مبحث «زنجیرۀ گسترش سلاح» را مطرح کرد که مطابقش ماجرای «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» هند موجب واکنش‌هایی زنجیره‌ای شده که می‌تواند به گسترش وسیع سلاح‌های هسته‌ای منجر شود. چندتایی از نکات گزارش خلاصه‌ «‌دان» در پنتاگون در سال ۱۹۷۵ ملاحظاتی را پیش چشم‌ها آورد که احتمالاً بر تصمیم ایرانی‌ها در دهۀ هشتاد برای توسعۀ توان تولید سلاح و اینکه داشتن چنین توانی به چه معنا است، تأثیر داشتند. نموداری که برای این گزارش فراهم آمد، با مثال شیوۀ عمل زنجیرۀ گسترش را نشان می‌داد و زمان احتمالی برای تصمیم‌گیری کشورهای مختلف برای دستیابی به سلاح هسته‌ای تحت تأثیر قضیۀ «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» هند ارایه می‌کرد. جایگاه ایران در زنجیره یا حلقۀ بلافصل بعدی بود یا گرفتن تصمیم پس از عزم اسرائیل برای کسب توان تولید سلاح، اعلام مصر که تمایل به این کار دارد و رسیدن خبرهایی از لیبی که در «زیرزمین» مشغول ساخت بمب‌اند.

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۹ (سه سند): «با حق حاکمیتی ما همخوان نیست»

۹ ــ آ: تلگراف وزارت امور خارجه به سفارت ایالات متحده در تهران، «توافقنامۀ هسته‌ای با ایران»، ۲۵ اکتبر ۱۹۷۵، محرمانه

۹ــ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «پوشش حسابی گفت‌وگوی شاه با بیزنس ‌ویکلی از سوی روزنامۀ انگلیسی ‌زبان کیهان»، ۱۳ نوامبر ۱۹۷۵، محرمانه

۹ ــ پ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «توافقنامۀ هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۲۶ نوامبر ۱۹۷۵، محرمانه

 

گفت‌وگوهای وین اختلافاتی جدی در مورد توافقنامۀ همکاری هسته‌ای را آشکار کرد؛ اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران، اصرار امریکا به دخیل بودن در تصمیم‌گیری‌ها دربارۀ بازفرآوری سوخت مصرفی تأمینی ایالات متحده را نپذیرفت. کیسینجر حاضر نبود از موضعش دست بکشد؛ تلگرافی که او با فرستادنش موافق بود، از ریچارد هلمز، سفیر ایالات متحده در تهران، می‌خواست تا انگیزه‌های امریکا را برای شاه توضیح بدهد و این نکته را روشن کند که «ما به هیچ‌وجه قصد نداریم رفتار خاص و نامطلوبی با ایران در پیش بگیریم»؛ مسائل فنی نیستند که خطرناک‌اند بلکه «مسائلی پُرمخاطره‌اند که مستقیماً به امنیت و ثبات منطقه مربوط می‌شوند.» اما هلمز نگران بود که «مسالۀ بن‌بست هسته‌ای چه قدر جدی شده است»، به خصوص بعد آنکه شاه در گفت‌وگویی اعلام کرد موضع ایالات متحده با «حق حاکمیت» ایران در تضاد است و اینکه واشنگتن خواست‌هایی دارد «که فرانسه یا آلمان هیچ‌گاه رؤیایشان را هم نمی‌بینند.» با توجه به حال ‌و هوای ذهنی شاه، هلمز نتیجه گرفت که امکان ندارد پیشنهاد ساخت تاسیسات بازفرآوری در منطقه جواب دهد و اینکه اگر ایران روی تاسیسات بازفرآوری خاص خودش تأکید کند، این تاسیسات باید با نظارت هم ایالات متحده و هم ایران و «تدابیر شدید امنیتی» تأسیس شود و فعالیت کند.

 

 

سند شمارۀ ۱۰: «تمرکز صرفاً روی انرژی است»

تلگراف سفارت ایالات متحده در ایران به وزارت امور خارجه، «سیاست هسته‌ای ایران»، ۶ ژانویۀ ۱۹۷۶، محرمانه

 

همچنان که مذاکرات در تعلیق بود، دکتر اکبر اعتماد، رییس سازمان انرژی اتمی ایران، سفری به هند کرد و بر پایۀ گزارش‌ها در آنجا دربارۀ برنامۀ هسته‌ای ایران گفت‌وگوهایی انجام داد و نسبت به ایدۀ «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» ابراز علاقه کرد. اعتماد در گفت‌وگو با جک میکلوش، معاون سفیر ایالات متحده، که خواهان شفافیت در مورد جلسۀ مطبوعاتی پس از دیدار هند بود، پذیرفت که واقعاً به این موضوع علاقمند است اما گفت ایران صرفاً در شرایطی برای دستیابی به مواد انفجاری گام خواهد برداشت که «جامعه جهانی توافق کند مواد انفجاری هسته‌ای به لحاظ اقتصادی برای کندن کوه و حفاری و غیره مفید و کارآمد است.» در تأکید بر این قضیه او پذیرفت که ایران علاقه‌ای به ساخت تجهیزات بازفرآوری ندارد که نیازمند مواد انفجاری‌اند. اعتماد برای اطمینان دادن به میکلوش در مورد تعهد ایران به معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، و حتی تمایل به نظارت و تدابیر امنیتی دقیق‌تر و بیشتر، گفت ایران انرژی اتمی را فقط به دلایل اقتصادی می‌خواهد. با این‌ حال ایران «شرایط نظارتی یا قید و بندهایی فرا‌تر از تعهدات کنونی‌اش» را نخواهد پذیرفت که «از سوی کشورهای صاحب انرژی هسته‌ای تحمیل شوند.» اعتماد برای رفع مسائلی که توافق همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران را به بن‌بست کشانده و موجب مشکلاتی بزرگتر در روابط میان دو کشور شده بود، پیشنهاد کرد سفری به واشنگتن بکند تا در مورد مسائل فنی گفت‌وگو کنند.

 

 

سند شمارۀ ۱۱: «بدل شدن به الگویی برای دنیا»

برنت اسکوکرَفت، مشاور در امور امنیت ملی، به رییس‌جمهور فورد، «نامه به شاه»، [حول‌وحوش ۱۹ فوریۀ ۱۹۷۶]

 

بن‌بست مذاکرات هسته‌ای میان ایالات متحده و ایران موجب شد رییس‌جمهور فورد پیشنهاد سفر هیاتی بلندپایه را به تهران برای دیدار با شاه و مشاوران او بپذیرد. برنت اسوکرَفت امیدوار بود حاصل این مذاکرات تعهد شاه باشد به یک «سیاست هسته‌ای حسابی: یعنی بدل شدن به الگویی برای دنیا به میانجی چشم‌پوشی از دستیابی به فن‌آوری بازفرآوری.»

 

 

سند شمارۀ ۱۲: برنت اسکوکرَفت، مشاور در امور امنیت ملی، به رییس‌جمهور فورد، «واکنش شاه در قبال موضوع همکاری هسته‌ای»، ۲۲ مارس ۱۹۷۶، محرمانه

 

شرح مکاتبات اخیر با شاه ایران و دیدار شاه با رابرت سیمَنز، مدیر مرکز تحقیقات و توسعۀ انرژی ایالات متحده، و کَریل ماو، معاون امنیتی وزیر امور خارجه؛ اسکوکرَفت می‌گوید: «گفته‌های شاه در دیدار با سیمَنز و ماو، این امید را به ما می‌دهد که دستیابی به توافقی قابل قبول برای هر دو طرف امکان‌پذیر است.»

 

 

سند شمارۀ ۱۳: تلاش برای یافتن گزینه‌هایی تازه

یادداشت چارلز دبلیو. رابینسن، معاون وزیر امور خارجه، خطاب به هنری کیسینجر، «دیدار با محوریت مذاکرات هسته‌ای با ایران»، ۱۴ آوریل ۱۹۷۶، به پیوست یادداشت میرون بی. کراتزر و آلفرد ال. اَترتن به وزیر، «گام بعدی در مذاکرات هسته‌ای ما با ایران»، ۲۵ مارس ۱۹۷۶، محرمانه

 

گفت‌وگوهای ماو وسیمَنز با شاه، مدیر مرکز تحقیقات و توسعۀ انرژی ایالات متحده را به این نتیجه رساند که شاه با «حق وتوی کامل ایالات متحده برای جلوگیری از روند بازفرآوری ایرانی‌ها» موافقت نخواهد کرد. با این‌ حال او پیشنهاد کرد اگر یک تاسیسات باز فرآوری چندملیتی یا دوملیتی جواب نمی‌دهد، واشنگتن شاید بتواند شاه را ترغیب کند «رضایت» ایالات متحده را تا حدی جلب کند، از جمله پذیرش همکاری و حضور امریکا در ساخت و فعالیت تاسیسات بازفرآوری، گماردن متخصصانی امریکایی به کار در تاسیسات، و «لزوم مداوم اینکه رضایت ما از نظارت و امنیت این فعالیت‌ها از طرف آژانس بین‌المللی انرژی اتمی تأمین شود، اقداماتی مؤثرند.» مقام‌های وزارت امور خارجه معتقد بودند از گفت‌وگوهای شاه با سیمَنز بر می‌آید که او «احتمالاً علاقمند پیوستن به ایالات متحده برای سروری جهان است و برای همین پی گزینه‌های بدیل برای یک تاسیسات ملی بازفرآوری هست.» با این‌ حال گزینه‌های بدیلی در دست بررسی بود، مثلاً اینکه ایالات متحده میله‌های رآکتور را از ایران «بازخرید» کند تا واشنگتن بتواند نفوذ بیشتری روی تصمیمات ایرانی‌ها در مورد بازفرآوری در داخل داشته باشد.

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۱۴ (دو سند): تشکیلات انرژی اتمی ایران

۱۴ ــ آ: نامۀ فرستاده شدۀ سفارت ایالات متحده در تهران با پیک برای وزارت امور خارجه، «سازمان انرژی اتمی ایران»، ۱۵ آوریل ۱۹۷۶، محرمانه

۱۴ ــ ب: نامۀ فرستاده ‌شدۀ سفارت ایالات متحده در تهران با پیک برای وزارت امور خارجه، «سازمان انرژی اتمی ایران»، ۱۱ مه ۱۹۷۷، محرمانه

 

این نامه‌های فرستاده شده با پیک مروری جزء‌نگرانه بر سازمان انرژی اتمی ایران‌اند، مقام‌های اصلی اداره‌کننده‌اش، سیاست ایران در قبال انرژی هسته‌ای، برنامه‌های‌شان برای ساخت نیروگاه، و روابط هسته‌ای‌شان با ایالات متحده، آلمان غربی و کشورهایی دیگر. در این نامه‌ها همچنین بحث از برنامۀ اکبر اعتماد برای جمع کردن هیاتی از دانشمندان هسته‌ای از طریق فرستادن دانشجویان برای تحصیل در غرب است تا بتوانند رآکتور‌ها را اداره کنند و پژوهشگاه‌ها را بگردانند. آن زمان تهران یک مرکز تحقیقات هسته‌ای داشت و یک مرکز فن‌آوری اتمی هم در نزدیکی اصفهان مشغول فعالیت بود. جزئیات زندگی‌نامه‌ای این نامه‌ها جالب است، مثلاً در نامۀ سال ۱۹۷۷ آمده دکتر قاسم عربیان، مدیر واحد سوخت و مواد خام، «احتمالاً تنها فرد در سازمان انرژی اتمی ایران است که تمایلات ضد امریکایی دارد.»

 

 

سند شمارۀ ۱۵: دیوید الیوت و رابرت اُکلی، از اعضای شورای امنیت ملی، به برنت اسکوکرَفت، «مذاکرات اتمی با ایران»، ۱۶ آوریل ۱۹۷۶، محرمانه

 

با توجه به سفر قریب‌الوقوع اعتماد به واشنگتن، پیشنهاداتش را برای رویکرد مذاکره‌کنندگان امریکایی ارایه کرد. ایرانی‌ها باید قضیۀ بازخرید را جداً بررسی کنند، اما اگر مقبولشان نیفتاد، واشنگتن باید تلاش کند یک «تعهد سیاسی محکم» و مطمئن در مورد ساخت یک تاسیسات بازفرآوری چندملیتی یا دولتی ازشان بگیرد، و همچنین «پیش از گرفتن هر تصمیم جدی‌ای در مورد برنامه‌های بازفرآوری آتی‌شان، در تماس نزدیک با ما باشند و مشورت بگیرند.» با این‌ حال اگر گزینۀ تاسیسات چندملیتی به نتیجه نرسید، ایالات متحده با ساخت تاسیسات باز فرآوری در ایران موافقت خواهد کرد منوط به اینکه امکان نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی تأمین شود و ایرانی‌ها الحاقیۀ نظارتی این آژانس را بپذیرند؛ همچنین باید متخصصانی امریکایی در تاسیسات به کار گمارده شوند. یادداشت فرد آیکل، رییس مرکز مهار و خلع سلاح امریکا، بر اهمیت گفته‌های شاه تأکید می‌کرد مبنی بر اینکه ایران «از حالا تا کم‌ و بیش ده سال دیگر» علاقه‌ای به راه‌اندازی تاسیسات بازفرآوری ندارد. آیکل معتقد بود که این گفته‌ها می‌تواند «زمینۀ تفاهم مشترک»ی فراهم بیاورد و به تهران «مجموعه گزینه‌هایی عقلانی برای مدیریت سوخت مصرفی‌اش بدهد.» موضع اصلی او با علاقۀ وزارت امور خارجۀ امریکا در مورد بازخرید، تاسیسات چندملیتی، یا نظارت مؤثر در صورت ساخت یک تاسیسات ملی بازفرآوری در ایران، همسو بود.

 

 

سند شمارۀ ۱۶: برنت اسکوکرَفت به رییس‌جمهور، «مذاکره برای دستیابی به توافق هسته‌ای با ایران»، ۱۹ آوریل ۱۹۷۶، محرمانه

 

اسکوکرَفت، مشاور در امور امنیت ملی، بر پایۀ گفت‌وگوهای سیمَنز با شاه و نامۀ اخیر شاه به رییس‌جمهور ایالات متحده، می‌گوید مانع عمده و مسالۀ مورد اختلاف این بود که شاه «علاقه‌ای به... همکاری مشترک [در زمینۀ بازفرآوری] نداشت که شرط حتمی ما برای موافقت با بازفرآوری سوخت تأمینی ایالات متحده در ایران است.» اسکوکرَفت نگران بود که نرسیدن به توافقنامه‌ای هسته‌ای با ایران «به معنای آسیبی جدی به روابط ما با ایران است» و در یادداشتش گفت که فشار آوردن برای متقاعد کردن ایران به پذیرش گزینۀ تاسیسات چندملیتی بی‌فایده است. در عوض او پیشنهاد کرد که رییس‌جمهور فورد با گزینۀ دوم موافقت کند: «بازخرید» سوخت مصرفی. اگر ایرانی‌ها پیشنهاد بازخرید را هم رد کردند، آن وقت ایالات متحده می‌تواند تأکیدش را روی اقداماتی بگذارد که‌ امکان نظارت سازمان بین‌المللی انرژی اتمی را تأمین کنند. فورد این پیشنهاد را پذیرفت.

 

 

سند شمارۀ ۱۷: «[ما نباید] برای راضی کردن دیگران به پذیرش برنامه‌های چندملیتی، با شمشیر خودمان نابود شویم»

گزارش گفت‌وگو‌ها، «تلگراف پیشنهادی به تهران در مورد اقدامات هسته‌ای در دست انجام پاکستان»، ۱ مه ۱۹۷۶، محرمانه

 

کیسینجر علاوه بر انجام مذاکرات برای دستیابی به توافقی با ایران که برایش قابل قبول باشد، با گرفتاری‌های برنامۀ اتمی پاکستان و فروش‌های هسته‌ای آلمان غربی به ایران هم رویارو بود که نگرانی‌هایی در مورد انجام بازفرآوری ایجاد کرده بودند. کیسینجر در عین اینکه ــ همچنان که از عبارت «با شمشیر خودمان نابود شویم» برمی‌آید ــ با تأسیس و راه‌اندازی تاسیسات بازفرآوری ملی مخالف بود، اما دربارۀ امکان تحقق ایدۀ تاسیسات چندملیتی هم تردید داشت.



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا
 

 



مرور اسناد مذاکرات اتمی ایران و آمریکا
شاه به فکر ساخت سلاح‌ هسته‌ای است؟
 

ترجمه: بهرنگ رجبی

 

تاریخ ایرانی: در دهۀ ۱۹۷۰ محمدرضا پهلوی، شاه ایران، بر پایۀ «حقوقی» که برای کشورش قائل بود، پی دستیابی به انرژی اتمی بود و در توجیه این تلاش «معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای» را گواه می‌گرفت که همۀ کشور‌ها را مستحق استفادۀ صلح‌آمیز از انرژی اتمی دانسته است. اما بر اساس اسنادی امریکایی که به تازگی از رده‌بندی محرمانه خارج شده و انتشار عمومی یافته‌اند، دولت‌های جرالد فورد و جیمی کار‌تر همزمان با مذاکراتشان برای فروش رآکتور اتمی به ایران، نگرانی‌های عمیقی از امکان عزم و دستیابی ایران به سلاح‌های اتمی داشتند؛ ایران برای خرید رآکتور با فرانسه و آلمان غربی هم گفت‌وگوهایی کرده بود. آن زمان نگرانی اصلی این بود که ایران بکوشد پلوتونیوم تولید کند که چهار دهه پیش اصلی‌ترین مادۀ لازم برای ساخت سلاح‌های اتمی بود. اسناد تازه در پی درخواست نهادهای پژوهشی از رده‌بندی محرمانه خارج شده و در دسترس عموم قرار گرفته‌اند. متنی که در ادامه می‌آید مروری است اجمالی بر این ۴۹ سند تازه منتشر شده توسط سایت وزارت خارجه ایالات متحده که مطابق محتویاتشان در ۳۲ بخش دسته‌بندی شده‌اند؛ اسنادی که امروز در هیاهوی مذاکرات اتمی ایران با غرب، احتمالاً می‌توانند پرتوی بر ریشه‌های منازعاتی بیندازند که تاکنون میان دو سوی دیدارهای استانبول و بغداد دوام داشته است. «تاریخ ایرانی» در ادامه و طی روزهای آتی ترجمۀ متن کامل خود اسناد را نیز منتشر خواهد کرد.

 

***

 

مجموعه اسناد شمارۀ ۱ (چهار سند): گفته‌های شاه در مورد سلاح‌های هسته‌ای: «بدون شک»

۱ ـ آ: تلگراف سفارت ایالات متحده در پاریس به وزارت امور خارجه‌، «گفت‌وگو با شاه»، ۲۴ ژوئن ۱۹۷۴، غیر محرمانه

۱ ـ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در پاریس به وزارت امور خارجه‌، «گفته‌هایی دیگر از شاه دربارۀ سلاح‌های هسته‌ای»، ۲۵ ژوئن ۱۹۷۴، غیر محرمانه

۱ ـ پ: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه‌، «گفته‌های منتسب به شاه دربارۀ سلاح‌های اتمی»، ۲۵ ژوئن ۱۹۷۴، محرمانه

۱ ـ ت: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه‌، «اهداف ایران در حوزۀ امور هسته‌ای»، ۱ ژوئیۀ ۱۹۷۴، محرمانه

 

خیلی از قضیۀ «مواد انفجاری اتمی صلح‌آمیز» هند نگذشته بود که شاه ایران در پاسخ به پرسش یک خبرنگار که آیا ایران در آینده به سلاح‌های هسته‌ای دست خواهد یافت یا نه، دستپاچه شد: «بدون شک، و زود‌تر از آنچه کسی بتواند فکرش را بکند.» مقام‌های ایرانی به سرعت تکذیب کردند که شاه چنین حرفی زده است، بلکه «اعلیحضرت در واقع گفتند ایران به فکر ساخت سلاح‌های هسته‌ای نیست اما این امکان هست که در سیاستش تجدیدنظر کند... اگر دیگر کشورهای غیراتمی چنین کنند.» شاه در اظهاراتی دیگر، این بار در گفت‌وگو با «لوموند»، رقابت کشورهای دنیا بر سر سلاح‌های اتمی را به تمسخر گرفت، اما این را هم گفت که اگر دیگر کشورهای منطقه به سلاح‌های اتمی دست یابند، «آن وقت شاید منافع ملی تمام کشورهای دنیا هم همین را ایجاب کند.» ریچارد هلمز، سفیر ایالات متحده در ایران (و رییس سابق سازمان سی‌آی‌ای) از اصلاحاتی که شاه و مشاورانش در گفته‌های منتشر شدۀ ابتدایی کردند، راضی بود. هلمز در نامه‌ای به قائم‌ مقام وزیر امور خارجۀ امریکا نوشت: «من شخصاً می‌خواهم خطاب به شما تأکید کنم که در سیاست اعلام‌ شدۀ ایران مبنی بر عدم دستیابی به سلاح‌های اتمی تغییری صورت نگرفته است.»

 

کمی بعد‌تر در‌‌ همان سال ۱۹۷۴، تحلیلگران سی‌آی‌ای اشاره کردند که سیاست اعلام ‌شدۀ ایران تحت شرایطی ممکن است تغییر کند. با توجه به «تمایل شاه به تبدیل کردن ایران به قدرتی که به حساب بیاید»، اگر او «در دهۀ هشتاد هنوز زنده باشد، اگر ایران صاحب نیروگاه‌های هسته‌ای تمام ‌عیار و امکانات لازم برای ساخت سلاح‌های هسته‌ای باشد، و اگر کشورهایی دیگر اقدام به گسترش سلاح‌های هسته‌ای کرده باشند، ما تردیدی نداریم که ایران راه این کشور‌ها را در پیش خواهد گرفت.»

 

 

سند شمارۀ ۲: دفتر معاون وزیر دفاع در امور امنیت بین‌الملل به وزیر دفاع، «همکاری در حوزۀ مسائل هسته‌ای با ایران ــ یادداشتی دربارۀ شیوۀ عمل»، [اواخر ژوئن ۱۹۷۴]، به پیوست یادداشت کمیسیون انرژی اتمی و وزارت امور خارجه، محرمانه، با یادداشتی دست‌نویس به ضمیمه

 

این یادداشت احساس نگرانی‌ای را بازتاب می‌دهد که ایالات متحده در سرتاسر مدت مذاکرات هسته‌ای‌ با ایران درگیرش بود. نه فقط به نظر مقام‌های وزارت دفاع، نیروگاه هسته‌ای که شاه به دنبالش بود، قابلیت تولید صد‌ها سلاح هسته‌ای را فراهم می‌آورد، بلکه مقام‌های وزارت امور خارجه هم نگران بودند که اگر دیکتاتوری شاه فرو بپاشد و ایران ثباتش را از دست بدهد، «ممکن است مخالفان داخلی یا تروریست‌های خارجی به آسانی بتوانند هر ماده و تجهیزات هسته‌ای خاصی را که در ایران موجود است بربایند و در ساختن بمب از آن استفاده کنند.» علاوه بر این «اگر جانشین شاه ستیزه‌جو باشد، احتمالاً به سلاح‌های هسته‌ای به چشم فقرۀ نهایی لازم برای تثبیت استیلای نظامی کامل ایران بر منطقه نگاه خواهد کرد.» همین نگرانی‌ها بودند که موجب شدند دولت فورد مشخصاً پی مهار و هدایت روند هسته‌ای شدن ایران باشد تا بتواند اطمینان یابد مواد و تجهیزات هسته‌ای ایران ــ که قرار بود ایالات متحده تأمین‌ کند ــ صرفاٌ برای مصارف صلح‌آمیز استفاده می‌شوند.

 

این نهاد‌ها پای مسائل قانونی را هم وسط کشیدند، اما دولت فورد تمایل زیادی داشت که معاملات مالی هسته‌ای با ایران جوش بخورد. در ابتدا که پیشنهاد معاملات هسته‌ای مطرح شد، ایالات متحده به سمت رکود اقتصادی شدیدی به پیش می‌رفت، بنابراین فروش رآکتور کمک خرجی بود. جدای این، کاخ سفید در دورۀ زمامداری فورد، همچون زمان نیکسون، شاه را هم‌پیمانی مهم و حساس در منطقۀ حادثه‌خیز خاورمیانه می‌دید، نه فقط یک منبع غنی نفت بلکه نمایندۀ اصلی‌اش برای حفظ و پیشبرد منافع امریکا در منطقه. به رغم بدنامی دولت پلیسی شاه، اهمیتی که فورد و کیسینجر برای ثبات ایران قائل بودند، باعث شد عزمشان بر استمرار روابط حسنه با شاه باشد و این کار را از طریق بسته نگه داشتن چشم‌هایشان به روی موارد نقض حقوق بشر از سوی نظام دیکتاتوری او انجام دادند. از آن طرف شاه هم پی روابطی نزدیک با واشنگتن بود تا بتواند موقعیتش در داخل را تحکیم کند و همچنین توان مقابله با اتحاد جماهیر شوروی و رقبایی چون عراق و نیز نیروهایی تندرو که در تمام منطقه پراکنده بودند، بیابد. شاه عروسک ایالات متحده نبود و در برابر اصرارهای امریکا برای جلوگیری از صعود قیمت نفت، کمابیش همیشه و به تمامی مقاومت کرد، اگرچه میلیارد‌ها دلار از درآمدهای نفتی‌اش را با خرید سلاح از ایالات متحده به این کشور برمی‌گرداند. در واقع کاخ سفید «چراغ سبز»ش را برای فروش سلاح به شاه حفظ کرد تا به تعادل پرداخت‌های مالی‌اش به ایران کمک کند. با توجه به منافع گوناگون و در خطر ایالات متحده، مقام‌های ارشد این کشور سخت در تلاش برای استحکام روابط بودند، تا حدی که نلسون راکفلر، معاون رییس‌جمهور این کشور، «اعلیحضرت» را با اسکندر کبیر مقایسه کرد.

 

 

سند شمارۀ ۳: «مسالۀ منع گسترش سلاح نکتۀ مهم و حساسی است.»

شورای امنیت ملی تحت نظر هیات وزیران به معاون وزیر دفاع و دیگران، «سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای ایالات متحده»، چهار دسامبر ۱۹۷۴، به پیوست یادداشتی از رابرت اس. اینگرسُل، رییس شورا، برای رییس‌جمهور، چهار دسامبر ۱۹۷۴، و نتایج بررسی‌های شورای امنیت ملی، «چکیدۀ اجرایی»، محرمانه

 

اولویت‌های دیگر، از جمله بازبینی‌های مداوم بر مفاد سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، انجام معاملات هسته‌ای با ایران را در درجۀ دوم اهمیت قرار داد. بازبینی سیاست‌ها در اوایل دسامبر ۱۹۷۴ تمام شد و بر اساس نتایج به دست آمده، توصیه این بود که «برنامۀ سخت‌گیرانه‌ای برای جلوگیری از گسترش بیشتر سلاح‌های انفجاری از دستان کشورهای مستقل» اتخاذ شود. شورای امنیت ملی امریکا که نگران بود میزان تمهیدات بازدارنده برای منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و تضمین امنیت ایالات متحده ضعیف شده باشد، تصدیق کرد که فقط ممکن است گسترش این سلاح‌ها را به تعویق انداخت، اما حتی یک «راهبرد تا حدی مؤثر» هم می‌تواند همسو با سیاست ایالات متحده در حوزۀ امنیت ملی باشد. با این ‌حال هر اقدامی باید با هماهنگی همۀ نهادهای مسوول باشد چون ایالات متحده داشت کم‌کم موقعیت برترش را در صادرات هسته‌ای از دست می‌داد.

 

برای دستیابی به اهداف سیاست منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای، خواسته‌های این گزارش چنین بود:

۱) همکاری و هماهنگی با سایر کشورهای صاحب انرژی هسته‌ای برای تشدید نظارت‌ها بر صادرات هسته‌ای، به خصوص به «مناطق حساس» (مثلاً خاورمیانه)؛

 

۲) تشدید تلاش‌ها برای پشتیبانی از معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و جلب نظر مساعد ژاپن و کشورهای مشترک‌المنافع اروپا و کشورهایی دیگر برای قبول این معاهده؛

 

۳) تلاش‌های چند جانبه برای منصرف کردن کشور‌ها از گسترش بیشتر سلاح‌های هسته‌ای در جنوب آسیا (مثلاً منصرف کردن هندی‌ها از انجام آزمایش‌های بعدی و ترغیب هند به پذیرش تدابیر امنیتی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در حوزۀ صادرات هسته‌ای‌اش)؛

 

و ۴) تمهید سازوکاری تعاملی میان نهادهای مسوول در ایالات متحده برای «تدوین و نظارت بر اجرای سیاست‌های منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای».

 

یکی از پیشنهادهای اصلی گزارش، برگزاری اجلاسی با شرکت همۀ کشورهای صادر کنندۀ تجهیزات و مواد هسته‌ای بود؛ همین منشأ شکل‌گیری «گروه کشورهای تولیدکنندۀ هسته‌ای» شد که از اواسط دهۀ هفتاد به بعد نقشی کلیدی در تصمیم‌گیری‌ها در مورد صادرات فن‌آوری‌های حساس و مهم را می‌گرفت. دیگر رویکرد تعاملی این گزارش، بررسی امکان ساخت «تاسیسات چند ملیتی در مناطق مختلف» بود که «شرایطی دلخواه برای ارایۀ خدمات به کشورهای کوچکتر فراهم بیاورند»، تا بدین ترتیب هیچ کشوری امکان انجام بازفرآوری به صورت مستقل را نداشته باشد. برخی ایده‌های موجود در گزارش، مثلاً در مورد قضیۀ «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» نشان از مصالحه دارند. در عین اینکه گزارش تأکید بر جلوگیری کشورهای غیرهسته‌ای از دستیابی به «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» دارد (موادی انفجاری که قابلیت استفاده به عنوان سلاح داشتند) اشاره‌هایی هست که می‌گویند واشنگتن باید از بند پنجم معاهدۀ منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای حمایت کند که دستیابی همۀ کشورهای امضاکننده‌اش را به «منافع بالقوۀ استفادۀ صلح‌آمیز از انفجارهای هسته‌ای» را می‌ستاید؛ در آن دوران مسکو نتوانست از این امکان بهره‌ای ببرد.

 

 

سند شمارۀ پنج: «کم کردن خطر گسترش سلاح‌های هسته‌ای»

ساموئل آر. گَمون، دبیر اجرایی، به سیدنی سُبر از ادارۀ امور خاور نزدیک و تامس کلینگَن از ادارۀ امور علمی و محیط‌ زیستی جهان و اقیانوس‌ها، «توافق هسته‌ای برای همکاری با ایران»، ۱۱ دسامبر ۱۹۷۴، به پیوست یادداشتی از آلفرد اَترتن از ادارۀ امور خاور نزدیک و نلسون اف. سیورینگ از ادارۀ علمی و محیط ‌زیستی جهان و اقیانوس‌ها خطاب به هنری کیسینجر، وزیر، «توافق هسته‌ای برای همکاری با ایران»، ۶ دسامبر ۱۹۷۴، محرمانه

 

شاه ایران علاوه بر دیگر جاه‌طلبی‌هایش، یک «نیروگاه هسته‌ای تمام ‌و کمال» هم می‌خواست تا وقتی منابع نفتی شروع به کاهش کردند، تأمین ‌کنندۀ انرژی مورد نیاز صنایع باشد. شاه برای رسیدن به این هدف با چندتایی از کشورهای صادر کنندۀ فن‌آوری‌های هسته‌ای برای خرید رآکتور و دیگر فن‌آوری‌های مرتبط با این عرصه مذاکره کرد: فرانسه، آلمان غربی و ایالات متحده. دولت فورد همچنین شرکت بچتل را ترغیب کرد به شاه پیشنهاد سرمایه‌گذاری صد‌ها میلیون دلاری در نیروگاه‌های غنی‌سازی اورانیوم متعلق به امریکا را بدهد. طرف امریکایی ــ دولت نیکسون، و بعد‌ا فورد ــ می‌خواست گونه‌ای توافق همکاری هسته‌ای را پایه بریزد که بر اساسش فروش هشت رآکتور به ایران در تقابل با سیاست‌های هسته‌ای کلی‌اش نباشد؛ قضیه برای امریکا صرفاٌ فروش و تجارت نبود. طبیعی بود که قضیۀ «مواد انفجاری هسته‌ای صلح‌آمیز» هند هم بر مذاکرات اثر بگذارد؛ نگرانی‌های کنگره در مورد گسترش سلاح‌های هسته‌ای بیشتر شده و دیگر به زبان آمده بود، به خصوص چون دهلی‌نو برای تأمین پلوتونیوم از رآکتوری استفاده کرده بود که کانادا برایش فراهم آورده بود. این فشارهای چندجانبه، مقام‌های ارشد وزارت امور خارجۀ امریکا را به جایی رساند که شرایطی را به شاه پیشنهاد دادند که چندان «نیرومند» نبود و شاه را به خرید از کشوری دیگر ترغیب کرد، اما آن قدرها هم «بی‌رمق» نبود که کنگره با آن‌ها مخالفت کند. کیسینجر، وزیر امور خارجه، پیشنهاد مقام‌های ارشد را به خاطر گزینۀ سومش پذیرفت که به واشنگتن «حق وتو» می‌داد و بر اساسش می‌توانستند یا بر «انجام فرایندهای لازم و ذخیرۀ سوخت مصرفی در بیرون» از خاک ایران تأکید کنند یا روی تعبیۀ استانداردهای لازم «برای استقرار داخلی و شاید ساخت یک تاسیسات چند منظوره با قابلیت انجام روندهای لازم». با این‌ حال کیسینجر آشکارا عصبانی شد که زیر دست‌هایش پیشتر به کنگره گفته بودند که این توافق «شامل شروط الحاقی دو جانبه‌ای خواهد بود که فرا‌تر از الزام‌های آژانس بین‌المللی انرژی اتمی است» و از آن‌ها می‌خواست توضیح بدهند که چرا آزادی عمل او را محدود کرده‌اند.

 

 

مجموعه اسناد شمارۀ پنج (۵ سند): یادداشت‌های مراکز پژوهش و تصمیم‌گیری‌های امنیت ملی: برقراری تعادل میان نگرانی‌ها در مورد گسترش سلاح‌های هسته‌ای و منافع ایالات متحده در زمینۀ صادرات

 

۵ ـ آ: گزارش کارگروه مرکز پژوهش‌های امنیت ملی، «توافقنامۀ همکاری هسته‌ای با ایران»، [آوریل ۱۹۷۵]، محرمانه

 

۵ ـ ب: تلگراف سفارت ایالات متحده در تهران به وزارت امور خارجه، «پیش‌نویس توافقنامه‌ در مورد انرژی اتمی»، ۱۵ آوریل ۱۹۷۵، محرمانه

 

۵ ـ پ: رابرت اینگرسُل، معاون وزیر امور خارجه، به معاون رییس‌جمهور در زمینۀ امنیت ملی [کیسینجر]، «واکنش وزارت امور خارجه به گزارش کارگروه مرکز پژوهش‌های امنیت ملی (همکاری هسته‌ای با ایران)»، ۱۸ آوریل ۱۹۷۵، محرمانه

 

۵ ـ ت: یادداشت مرکز تصمیم‌گیری‌های امنیت ملی، «همکاری هسته‌ای ایالات متحده با ایران»، ۲۲ آوریل ۱۹۷۵، با امضای هنری کیسینجر، محرمانه

 

۵ ـ ث: جیمز آر. شله‌زینگر، وزیر دفاع، به معاون رییس‌جمهور در زمینۀ امنیت ملی، «توافقنامۀ همکاری هسته‌ای با ایران: یادداشت مرکز پژوهش‌های امنیت ملی»، ۲۵ آوریل ۱۹۷۵، محرمانه

 

با اینکه کیسینجر تا آن زمان از ارایه و امضای یک گزارش وضعیت در مورد معاملۀ اتمی با ایران طفره رفته بود، اما در مورد ابعاد مختلف این معامله بررسی‌های مفصلی انجام شده بود و تمام نهادهای مربوط حامی‌اش بودند. در اوایل بهار ۱۹۷۵، پیش از سفر از پیش برنامه‌ریزی ‌شدۀ شاه به ایالات متحده در ماه مه، نهادهای مسوول، رویکردهای محتمل برای فروش رآکتور را بررسی کردند و کوشیدند تعادلی مطلوب و قابل اطمینان میان «اصول و آرمان‌های» منع گسترش سلاح‌های اتمی با اهدافی چون رونق صنعت صادرات و روابط حسنه با شاه بیابند. بعد از بررسی چندین گزینه، شامل طیفی از وتوی بازفرآوری تا دادن اجازه به ایران برای انجام آن با نظارت‌های کافی، کاخ سفید روز ۲۲ آوریل ۱۹۷۵ یادداشتی از مرکز تصمیم‌گیری‌های امنیت ملی منتشر کرد به امضای کیسینجر. با اینکه کیسینجر موضع منعطفی در قبال مسائل مربوط به تأمین سوخت داشت، مذاکرات مقدماتی دربارۀ بازفرآوری دشوار بود: «تداوم لزوم موافقت ایالات متحده با بازفرآوری بر روی سوخت تأمینی امریکا» با تأسیس یک تاسیسات صنعتی چندملیتی، «عامل مهمی» در حفظ این موافقت است. ایالات متحده جایی هم عقب نشسته و پذیرفته بود بازفرآوری در ایران انجام شود، تا زمانی که تأمین‌کنندۀ فن‌آوری و تجهیزات «مشارکت کامل و فعال در نیروگاه» داشته باشد و این امکان برای مشارکت ایالات متحده هم «باز» بماند. کلاً تا زمانی که ایالات متحده می‌توانست به یاری نظارت‌های اضافی از صلح‌آمیز بودن روند‌ها مطمئن باشد، گزینۀ همکاری دوجانبۀ امریکا و ایران محتمل بود؛ ریچارد هلمز توصیه کرده بود که واشنگتن نیازمند «عضوی در هیات تصمیم‌گیری‌های ادارۀ نیروگاه است تا بتواند به صورت ضمنی امکان وتو داشته باشد.»



دیکتاتورها چه خودروهایی سوار می‌شوند
 

گزارش تصویری: دیکتاتورها چه خودروهایی سوار می‌شوند

 

این ارزوی هر کسی است: یک خودروی سریع، راه طولانی که انتهای آن به افق می رسد، بنزین ارزان‌قیمت بی حد و حصر و مصونیت از جریمه شدن! اما اگر شما یکی از پادشاهان یا دیکتاتورهای خاورمیانه باشی این برایتان رویا نیست بلکه واقعیت است.
این ارزوی هر کسی است: یک خودروی سریع، راه طولانی که انتهای آن به افق می رسد، بنزین ارزان‌قیمت بی حد و حصر و مصونیت از جریمه شدن! اما اگر شما یکی از پادشاهان یا دیکتاتورهای خاورمیانه باشی این برایتان رویا نیست بلکه واقعیت است.

از انجایی که دور جدید مسابقات  فرمول یک آخر این هفته در بحرین برگزار می شود، منتقدان می گویند انجام این کار به یک رژیم سرکوبگر مشروعیت می افزاید. فکر می کنیم اکنون می تواند زمان مناسبی برای نگاهی به عشق کودکانه دیکتاتورها که به اشیا سریع و درخشان دارند، باشد.

هفته گذشته قریانعلی بردی محمداف، رئیس جمهور منتخب ترکمنستان در اولین دوره مسابقات اتومبیا رانی که در کشورش برگزار می شد ظاهر شد؛ با یک بوگاتی ویرون 2.2 میلیون دلاری! و بعد...البته که مسابقه را با پیروزی پشت سر گذاشت.

 
 

جاده‌های چچن منحصرا به دلیل اینکه جای امنی برای رانندگی با سرعت بالا هستند شناخته نمی شوند. اولا پر از چاله‌ها و خطرات دیده نشده هستند و ثانیا مردم در انجا دیوانه وار رانندگی می کنند؛ اما وقتی شما رئیس جمهور رمضان قدیرف باشید و یک کاروان از SUV های زرهی شما را احاطه کرده باشند قضیه تا حدودی فرق می کند. ناوگان ابرخودروهای مشکی رنگ وی شامل یک رولزرویس فانتوم کوپه، یک فراری 430، و یک لامبورگینی رونتون 1.5 میلیون دلاری. از این خودرو تنها 20 عدد در دنیا ساخته شده است.

 
 

معمر قذافی شاید خود را یک "بدون" ساده (طایفه ای از اعراب بیابان‌گرد) می نامید اما وقتی زمان حمل و نقل رسید، شتر وسیله وی نبود. در سال 2009 بود که قذافی از ابرخودروی سفارشی طراحی شده اش به نام "ساروخ الجماهیریه" یا موشک‌های لیبی رونمایی کرد. یک شبه سدان با پنج صندلی!

اما سرعت تنها هدف رهبر برادرانه نبود: با یک موتور 230 اسب بخاری، این ماشین برای کندن بزرگراه‌های لیبی طراحی نشده بود. در عوض این خودرو برای این طراحی شده بود تا ایمن ترین ماشین دنیا باشد، با تعداد ایربگ دو رقمی!

متاسفانه تنها یکی از این خودرو تولید شده است.
 

 
 

فارن پالیسی و کن سیلوراستاین نگاهی دقیق به زندگی اسرافگرایانه و معاملات مشکوک تئودورین ابیانگ انگوئما، پسر دیکتاتور گینه استوایی شامل جمع اوری کلکسیون خودروی وی انداخته است. وی در کلکسیون ماشین‌اش 7 فراری، 5 بنتلی، 4 رولزرویس، 2 لامبورگینی، 2 مرسدس بنز، 2 می‌باخ، 2 بوگاتی ویرون و یک استون مارتین دارد که بنا بر گزارش خودروی دلخواهش از این بین یک بوگاتی ویرون آبی شبیه بالاست. و همه این‌ها در دولتی است که وزیرش ماهانه 5000 دلار دستمزد می گیرد.

سپتامبر گذشته فرانسه 11 خودرو وی را به اتهام پولشویی توقیف کرد.
 

 
 

دیکتاتور چاق و عجیب سابق هائیتی ژان-کلود بی‌بی داک دووالیه یک عاشق بدنام خودروهای اسپرت بود. خودروی دلخواهش  هم یک فراری تستاروسا با رنگ قرمز براق بود. بعد از فرار از هائیتی در 1986 – بنا بر گزارش‌ها در هواپیمای نیروی هوایی امریکا که حامل وی بود پر بود از ماشین‌های اسپرت ، موتورسیکلت‌ها و کالاهای لوکس همسرش. در بالا تصویری از یک فراری تستاروسای جدید مشاهده می شود.
 

 
 

چه کسی می گوید که فاشیست‌ها نمی توانند چیزهای خوب داشته باشند؟ بنیتو موسولینی دیکتاتور ایتالیایی عاشق مسابقه اتومبیل‌رانی بود و آلفارومئو یک نسخه ویژه از خودوری اسپرت افسانه‌ای‌اش به عنوان هدیه برای وی ساخته بود. این خودرو "پسکارا اسپایدر" نام داشت. در بالا عکس خودروی موسولینی که در سال 2008 به نمایش درآمد را می بینید.


پيدايش امپراتوري هسته‌اي ايالات متحده


پيدايش امپراتوري هسته‌اي ايالات متحده

خبرگزاري فارس: پس از پايان جنگ جهاني دوم و پيدايش جهان دو قطبي، ايالات متحده تلاش نمود تا با سرمايه‌گذاري گسترده در بخش تسليحات هسته‌اي و اتمي، از تهديدات احتمالي بلوك شرق جلوگيري نمايد. هواپيماهاي حامل بمب‌هاي هسته‌اي، زيردريايي‌هاي حامل كلاهك هسته‌اي و در نهايت، موشك‌هاي بالستيك، سه عنصر اساسي كاربرد زرادخانه‌هاي كشتار جمعي ارتش آمريكا به شمار مي‌رفتند.

 
چكيده:

پس از پايان جنگ جهاني دوم و پيدايش جهان دو قطبي، ايالات متحده تلاش نمود تا با سرمايه‌گذاري گسترده در بخش تسليحات هسته‌اي و اتمي، از تهديدات احتمالي بلوك شرق جلوگيري نمايد. هواپيماهاي حامل بمب‌هاي هسته‌اي، زيردريايي‌هاي حامل كلاهك هسته‌اي و در نهايت، موشك‌هاي بالستيك، سه عنصر اساسي كاربرد زرادخانه‌هاي كشتار جمعي ارتش آمريكا به شمار مي‌رفتند. اما با پايان جنگ سرد و فروپاشي ابر قدرت شوروي، سرمايه‌گذاري‌هاي هنگفت اين بخش، با كاهش روبه‌رو نگرديد، چرا كه كارشناسان معتقدند، آمريكا در تلاش است تا با افزايش اين توانمندي‌ها، خود را به عنوان امپراتور هسته‌اي دنيا معرفي كند. البته همواره اين سؤال مطرح بوده كه آيا ساخت يك هزار كلاهك هسته‌اي، با هدف مبارزه با گروه‌هاي پراكنده تروريستي صورت گرفته است؟ به علاوه، متخصصان معتقدند كه سيستم تسليحات هسته‌اي ايالات متحده، اصولاً تهاجمي و نه تدافعي مي‌باشد.

دنياي امروز در آستانه نابودي

براي بيش از نيم قرن، قدرتمندترين كشورهاي هسته‌اي دنيا در وضعيتي نظامي به سر مي‌بردند كه «نابودي متقابل تضمين شده» (MAD) نام داشت. در اوايل دهه شصت ميلادي، زرادخانه هسته‌اي دولت ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي تا چنان حد زيادي گسترش يافته بود كه هيچ يك از دو قدرت، توانايي نابودي طرف ديگر را حتي در صورت حمله‌اي غافلگيرانه نداشت. در اين شرايط، آغاز نمودن يك جنگ هسته‌اي، به معناي خودكشي تلقي مي‌گرديد.

در طول سال‌هاي جنگ سرد، بسياري از كارشناسان و تحيلگران سياسي معتقد بودند كه بازدارندگي حاصل از سلاح‌هاي اتمي، منجر به ايجاد ثبات و صلح در دنيا گرديده است. چرا كه اين تسليحات در عرصه سياست‌هاي بين‌المللي، علاوه بر تعادل بخشي به مذاكرات كشورها باعث تعديل رفتار ابر قدرت‌هاي دنيا نيز م‌گردند. (هرچند بايد توجه نمود كه همزمان با بحران موشكي كوبا در سال 1962 ميلادي، اين دوره پايان يافت.) به دليل بن بست هسته‌اي آن سال‌ها، كارشناسان خوشبين اعتقاد داشتند كه ديگر عصر قدرت‌هاي بزرگ بين‌المللي به پايان رسيده است. اما منتقدان اين وضعيت معتقد بودند كه اين بازدارندگي، علي‌رغم ناتواني در جلوگيري از جنگ‌افروزي و تهديد قدرت‌هاي بزرگ، در نهايت تنها به فروپاشي امپراتوري زياده خواه و استبدادي اتحاد جماهير شوروي در پايان دهه هشتاد ميلادي خواهد انجاميد. بنابراين، بازدارندگي هسته‌اي تنها به نابودي يك امپراتوري شيطاني منتهي گرديد.

البته اين مباحث ممكن است امروزه مرور اتفاقات تاريخي سال‌هاي گذشته محسوب گردد، اما سايه آثار اين وقايع هنوز هم بر سر دنيا سنگيني مي‌كند؛ هرچند ما به پايان اين دوره نزديك شده‌ايم. امروزه، براي اولين بار در 50 سال اخير، ايالات متحده به جايگاه «رهبري هسته‌اي دنيا» نزديك شده است. به علاوه، احتمالاً در آينده‌اي نه چندان دور، دولت اين كشور قادر خواهد بود كه زرادخانه‌هاي هسته‌اي دوربرد روسيه و چين را با يك حمله ناگهاني نابود نمايد. اين تغيير عمده در توازن قدرت جهان، ناشي از عواملي به ويژه بهبود سيستم هسته‌اي ايالات متحده، فروپاشي سريع زرادخانه‌هاي اتمي و هسته‌اي روسيه و در نهايت، پيشرفت سريع نيروهاي هسته‌اي چين مي‌باشد.

در اين ميان، تغيير در سياست‌هاي واشنگتن و يا گام نهادن مسكو و پكن در مسير افزايش تسليحات جنگي و آمادگي‌هاي نيروهاي نظامي، مي‌تواند منجر به شكل‌گيري فردايي گردد كه در آن، روسيه و چين و ساير كشورهاي دنيا، براي سال‌هاي متمادي در سايه امپراتوري هسته‌اي ايالات متحده قرار گيرند.

در اين وضعيت نوين، ديدگاه تئوريك افراد، تعيين كننده چگونگي تبيين اوضاع هسته‌اي جهان خواهد بود. آقاي هاوكس معتقد است كه ايالات متحده به نيرويي منعطف در دنيا تبديل گرديده است كه از شكل‌گيري يك عصر نوين هسته‌‌اي استقبال مي‌نمايد، زيرا آنان (روسيه و چين) به سلطه ايالات متحده در دو بخش سلاح‌هاي هسته‌اي و متداول اتكا داشته و اين امر به بازداشتن حملات احتمالي ساير كشورها به خاك آمريكا كمك خواهد نمود. به عنوان مثال، با توسعه امپراتوري هسته‌اي ايالات متحده، رهبران چين ممكن است با دقت بيشتري در مورد مسائلي نظير تايوان تصميم‌گيري نمايند؛ زيرا معتقدند، در صورت دخالت نظامي آمريكا در تايوان و عكس‌العمل نيروهاي نظامي چين، ممكن است زرادخانه‌هاي هسته‌اي چين مورد حمله ارتش آمريكا قرار گيرد. اما صلح‌جويان دنيا با كاربرد تهديدات هسته‌اي عليه كشورهاي ديگر مخالفند و از شكل‌گيري آمريكايي جسور و بي‌قيد و بند بيمناكند. به علاوه، شكل گيري اين امپراتوري هسته‌اي ممكن است دولت آمريكا را به انجام رفتارهاي تهاجمي در ساير نقاط دنيا سوق دهد كه به ويژه، اين وضعيت با توجه به سلطه آمريكا در بسياري از نقاط دنيا دور از انتظار نخواهد بود و در نهايت اينكه، يك گروه سوم كه از امكان ايجاد يك برخورد غيرعمدي هسته‌اي بيمناكند، معتقدند كه امپراتوري هسته‌اي ايالات متحده ممكن است ساير قدرت‌هاي هسته‌اي دنيا را به اتخاذ تصميماتي نسنجيده و خطرناك كه حتي ممكن است به آغاز حملات ناخواسته اتمي عليه ساير دولت‌ها منجر شود، مجاب نمايد. اين افراد اين وضعيت جديد را «ناپايداري بحراني» مي‌نامند.

زرادخانه‌هاي نظامي يك دولت مردم سالار

براي حدود 50 سال، برنامه‌ريزان جنگي سازمان پنتاگون، مديريت زرادخانه‌هاي هسته‌اي آمريكا را به گونه‌اي طراحي نموده بودند كه مهاجمان احتمالي را از هر گونه اقدامي باز دارد و در صورت لزوم، در يك جنگ هسته‌اي به وجود آمده، نيروهاي تهاجمي را نابود نمايند. براي دستيابي به اين اهداف، دولت ايالات متحده بر يك مجموعه سه گانه هسته‌اي شامل بمب افكن‌هاي استراتژيك، موشك‌هاي بالستيك بين قاره‌اي و زيردريايي‌هاي داراي موشك‌هاي بالستيك اتكا دارد. بدين ترتيب، هيچ مهاجمي نمي‌تواند در يك حمله ضربتي، همه نيروهاي هسته‌اي ارتش ايالات متحده را نابود نمايد. به علاوه، در صورت وقوع احتمالي چنين حمله‌اي، نيروهاي ارتش آمريكا قادر خواهند بود، به سرعت عكس‌العمل نشان دهند. البته بايد دانست كه اين نيروهاي سه گانه قادر خواهند بود كه در حملات پيش دستانه احتمالي ارتش ايالات متحده نيز مشاركت داشته باشند. همچنين بمب افكن‌هاي رادار گريز «استيلث» و زيردريايي‌هاي شناور در اطراف سواحل كشورهاي دشمن، قادر خواهند بود كه در كنار موشك‌هاي ميان قاره‌اي ارتش آمريكا، نقش مهمي در استراتژي‌هاي جنگي اين كشور ايفا نمايند. بدين ترتيب، اين تجهيزات پيشرفته به شكل‌گيري «امپراتوري هسته‌اي» ايالات متحده منجر شده است. توانمندي‌هاي هسته‌اي ايالات متحده در سال‌هاي جنگ سرد، علاوه بر افزايش قدرت چانه‌زني سياسي رهبران اين كشور، به برنامه‌ريزي آنان براي مقابله با گسترش نظام‌هاي كمونيستي در اروپا نيز كمك مي‌نمود. اگر اتحاد جماهير شوروي در سال‌هاي دهه پنجاه ميلادي، اروپاي غربي را اشغال مي‌نمود، حمله اتمي ارتش آمريكا به خاك روسيه و كشورهاي اروپاي شرقي و چين مي‌توانست به پيدايش جنگ جهاني سوم منتهي گردد؛ البته بايد بدانيم كه طرح اين برنامه، نه تنها در سطح مديران مياني اين كشور كه در بالاترين رده‌هاي دولت آمريكا نيز مورد پذيرش قرار گرفته بود.

امپراتوري هسته‌اي ايالت متحده در سال‌هاي دهه شصت ميلادي، با پيشرفت‌هاي چشم‌گير نظامي ارتش سرخ رو به افول گذاشت. بدين ترتيب دولت آمريكا استراتژي دفاع پيش‌گيرانه هسته‌اي خود را به راهبرد سلطه جهاني هسته‌اي تغيير داد. بدين ترتيب، دولت آمريكا با گسترش زرادخانه هسته‌اي خود، بهبود دقت هدف‌گيري و افزايش قدرت تخريب جنگ‌افزارها، سرمايه‌گذاري در بخش دفاع ضدموشكي، گسيل زيردريايي‌هاي اتمي به سواحل بلوك شرق و ساخت موشك‌هاي قاره‌پيماي چند مرحله‌اي قابل شليك از پايگاه‌هاي زميني و زير دريايي‌ها، در كنار توليد بمب افكن‌هاي رادار گريز و موشك‌هاي كروز هسته‌اي رادار گريز، به سوي تحقق اهداف خويش گام نهاد. البته در همين حال، اتحاد جماهير شوروي نيز به گسترش جنگ افزارهاي هسته‌اي خود همت گماشت. بدين ترتيب، اگرچه هر دو كشور از مزيت‌هاي شكل‌گيري يك امپراتوري هسته‌اي آگاه بودند، اما هيچ يك نمي‌توانستند ريسك ناشي از قرار گرفتن در جايگاه دوم جهاني را از نظر قدرت هسته‌اي بپذيرند.

با پايان جنگ سرد، ارتش ايالات متحده تصميم گرفت كه زرادخانه هسته‌اي و اتمي خود را بازسازي نمايد. لذا اين كشور موشك‌هاي بالستيك موجود در زيردريايي‌‌هاي خود را با موشك‌ها بسيار دقيق‌تر و سه مرحله‌اي ه D- كه بسياري از آنها كلاهك‌هايي جديدتر و بزرگ‌تر حمل مي‌نمودند، تعويض كرد. نيروي دريايي ايالات متحده نيز بخش قابل توجهي از موشك‌هاي هسته‌اي قابل شليك از زيردريايي‌هاي خود را به موشك‌‌هاي «پاسينيك» تبديل نمود كه دامنه برد آنها مناطق ساحلي چين و روسيه را نيز در برمي‌گرفت. در بخش نيروي هوايي هم، بمب‌افكن‌هاي استراتژيك 2ه B- با موشك‌هاي كروز هسته‌اي مسلح گرديد كه گفته مي‌شود، اين موشك‌ها قابليت گريز از رادارهاي دفاع هوايي كشورهاي چين و روسيه را دارا مي‌باشند. به علاوه، نيروي هوايي با بهبود سيستم‌هاي اويونيك (الكترونيك هواپيما) بمب افكن‌هاي رادارگريز B-2، قابليت پرواز در ارتفاع پايين و فرار از ديد قدرتمندترين رادارهاي كشورهاي متخاصم را به اين نوع هواپيماها افزوده است.

عدم توازن

علي‌رغم اينكه نيروهاي هسته‌اي ايالات متحده در مقايسه با سال‌هاي پاياني جنگ سرد، قدرتمندتر شده‌اند، از سوي ديگر، قدرت نظامي روسيه در بخش‌هاي هواپيماهاي دورپرواز، موشك‌هاي بالستيك بين قاره‌اي و زيردريايي‌هاي حامل موشك بالستيك، به ترتيب با 39، 58، 80% كاهش روبه‌رو شده است. مثلاً اينكه بمب افكن‌هاي استراتژيك ارتش روسيه، تنها در دو پايگاه هوايي اين كشور مستقرند كه در صورت وقوع يك حمله ناگهاني، به شدت آسيب‌‌‌پذيرند. به علاوه، با كاهش شديد تعداد رزمايش‌هاي اين نيروها، آمادگي رزمي آنان در هاله‌اي از ترديد قرار دارد. از سوي ديگر گفته مي‌شود كه 80% موشك‌هاي بالستيك بين قاره‌‌اي ارتش روسيه، به پايان عمر مفيد عملياتي خويش رسيده‌اند و فعاليت‌هاي مربوط به جايگزيني اين موشك‌ها با نمونه‌هاي جديدتر، به دليل ضعف‌هاي موجود و توليد اندك محصولات، به كندي صورت مي‌گيرد.

بدين ترتيب براي تعيين حجم تغييرات در توازن هسته‌اي دنيا از دوره جنگ سرد، ما از يك مدل رايانه‌اي بر مبناي حمله احتمالي ايالات متحده به زرادخانه‌هاي هسته‌اي روسيه بهره گرفتيم. مهم‌ترين نتيجه قابل پيش‌بيني، آسيب‌پذيري شديد ارتش روسيه، وجود نقاط كور فراوان راداري و تأخير در اعلام هشدار حمله هسته‌اي از سوي دولت روسيه در صورت وقوع حمله‌اي احتمالي بود.

به هر حال، با افول نيروهاي هسته‌اي روسيه، آسيب‌پذيري اين كشور در برابر حملات احتمالي ارتش آمريكا افزايش يافته است. بررسي‌هاي ما نشان داد كه برنامه‌ريزي‌هاي دفاعي روسيه در مقايسه با استراتژي‌هاي مدرن هسته‌اي، اثربخشي كمتري داشته‌اند.

از سوي ديگر، نيروهاي هسته‌اي چين نيز از آسيب‌پذيري زيادي در صورت حملات ناگهاني و يا از پيش اخطار داده شده برخوردارند. البته آنان در مقايسه با روسيه، زرادخانه كوچك‌تري را در بخش سلاح‌هاي اتمي و هسته‌اي دارا هستند. به علاوه، آنان فاقد بمب افكن‌هاي دوربرد استراتژيك و زيردريايي‌هاي حامل موشك‌هاي هسته‌اي بالستيك مي‌باشند.

طراحي هوشمند

آيا به راستي ايالات متحده به دنبال امپراتوري مطلق هسته‌اي است؟ و آيا اين تبليغات، به دليل تلاش جهت جذب بودجه بيشتر از سوي پنتاگون، همراه با بزرگ‌نمايي خطر حملات تروريستي دولت‌هاي محور شرارت صورت نمي‌گيرد؟ البته به سهولت نمي‌توان در اين مورد اظهارنظر نمود، اما شواهد بسياري حاكي از آن است كه اين كشور به دنبال دستيابي به يك امپراتوري هسته‌اي در دنياي امروز مي‌باشد. از سوي ديگر، سرمايه‌گذاري‌هاي هنگفت ايالات متحده در مسير تقويت توان هسته‌اي خود، اين فرضيه را تا حدود زيادي تقويت مي‌نمايد. به عنوان مثال، بهينه‌سازي كلاهك‌هاي هسته‌اي w-76 كه قابل پرتاب از زيردريايي‌هاي اين كشورند، با هدف تقويت قابليت تهاجمي اين تسليحات انجام گرديده است. همچنين در سال‌هاي اخير، تحقيقات زيادي در مورد بهبود دقت جنگ‌افزارها و موشك‌هاي هسته‌اي و همچنين قدرت تخريب اهداف زيرزميني كشور هدف انجام گرديده كه علي‌رغم وجود نارسايي‌ها و مشكلات متعدد فني، به دستاوردهاي زيادي نيز براي ارتش ايالات متحده منجر شده است.

البته در اين ميان سؤال جديد به وجود مي‌آيد، اگر دولت آمريكا همواره از خطر دولت‌هاي محور شرارت و يا گروه‌هاي تروريستي ابراز نگراني مي‌نمايد، چرا تاكنون بيش از يك هزار كلاهك هسته‌اي ساخته است؟ و آيا واقعاً ابراز نگراني‌هاي آنان در مورد خطرات خارجي تهديدكننده اين كشور، واقعي مي‌باشد؟ لذا در مجموع، اين شرايط حاكي از آن است كه تقويت و شكل‌گيري امپراتوري هسته‌اي ايالات متحده، اهداف مهم‌تري نظير خلع سلاح داوطلبانه روسيه و چين را نيز در بر مي‌گيرد. هر چند منتقدان معتقدند كه علي‌رغم سرمايه‌گذاري‌هاي گسترده ارتش ايالات متحده در بخش‌هاي دفاع زميني، هوايي، دريايي و فضايي، هنوز هم اين كشور در صورت وقوع يك حمله ناگهاني، آسيب‌پذيري زيادي خواهد داشت.

از سوي ديگر، اين منتقدان خاطرنشان مي‌نمايند كه ساختار نظامي ارتش آمريكا، اصولاً به صورت تهاجمي و نه تدافعي شكل گرفته است.

آيا بايد تهديدات نظامي را متوقف نمود؟

در طول سال‌هاي جنگ سرد، سرمايه‌گذاري در جهت شكل‌گيري يك امپراتوري هسته‌اي، تا حدود زيادي غيرعقلايي به شمار مي­رفت؛ اما با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، رؤياي يك امپراتوري هسته‌اي در اذهان دولتمردان آمريكايي شكل گرفت. به علاوه آنان تلاش نمودند تا آمادگي‌هاي لازم را جهت رويارويي با چند كشور متخاصم به ويژه چين، كره شمالي و ايران را به دست آورند.

البته در اين ميان، تعدادي از كارشناسان سياسي دنيا، نگراني خود را از پيدايش آمريكايي كه بدون واهمه از هيچ قدرت و كشوري، به تهديد و يا حتي استفاده از اين سلا‌ح‌ها عليه ساير كشورهاي جهان در جهت دستيابي به اهداف سياست خارجي خويش مي‌پردازند، ابراز نموده‌اند.

دكتر اوول در اين‌باره مي‌گويد: «تلاش و سرمايه‌گذاري گسترده دولتمردان كاخ سفيد و پنتاگون در جهت ايجاد يك امپراتوري هسته‌اي، مي‌تواند باعث به وجود آمدن عكس‌العمل‌هاي ناخواسته از سوي ساير كشورها عليه منافع دولت ايالات متحده گردد. چرا كه در اين شرايط، چين و روسيه با ساخت تعداد بيشتري موشك و زيردريايي و بمب‌افكن، عملاً به بحراني‌تر نمودن وضعيت سياسي و نظامي دنيا دست مي‌زنند. لذا در اين حالت، امكان وقوع يك جنگ هسته‌اي تصادفي و ناخواسته و يا حتي تعمدي افزايش يافته است.»

و در نهايت بايد دانست كه عقلانيت فراسوي تشكيل يك امپراتوري هسته‌اي را بايد در قالب اهداف سياست خارجي ايالات متحده ارزيابي نمود. ايالات متحده در چند دهه اخير تلاش مي‌كند كه در هر شرايطي، سلطه جهاني خود را گسترش دهد. از سوي ديگر، دولت بوش استراتژي سياسي خود را بر مبناي تضعيف دولت‌هاي مخالف با سياست‌هاي خود كه مي‌توانند منافع اين كشور را به چالش بكشند، به ويژه در مناطقي نظير خليج‌فارس، قرار داده است.
امروزه دولت ايالات متحده در شرايطي دم از گسترش دموكراسي مي‌زند كه با توسعه روزافزون تسليحات كشتار جمعي هسته‌اي و اتمي خود، عملاً در جهت مخالف سياست‌هاي اعلام شده تبليغاتي خود گام برمي‌دارد؛ و البته به خاطر داشته باشيد كه گسترش و شكل‌گيري يك امپراتوري هسته‌اي در دنيا، با مخاطرات و چالش‌هاي فراواني روبه‌رو خواهد بود كه دولت آمريكا را نيز از آن گريزي نيست.



آيا اين مرد را كه در پس پردة حوادثِ بسياري است، مي‌شناسيد؟

او به هر جا كه قدم گذارد، آتش جنگ‌هاي داخلي و تجزيه‌طلبي و قوم‌گرايي و كشتارهاي وحشتناك و ويراني و نابودي برافروخته مي‌شود.

 همة اين تلاش‌هاي او به خاطر نامزد شدن براي انتخابات رياست جمهوري در «فلسطين اشغالي» (اسرائيل) است؛ امّا پس از آنكه مأموريّت خود را كه زمينه‌سازي شرايط لازم براي به وجود آمدن اسرائيل جديد و عرب‌هاي جديد و خاورميانة جديد به يمن وجود آمريكا و انگلستان و فرانسه است، به انجام رساند.

 


 سال جاري موضوع خيزش‌هاي اجتماعي خاورميانه‌ي عربي و شمال آفريقا، بحث برانگيزترين موضوع سياسي اجتماعي پنجاه سال اخير اين منطقه‌ي مهم بود. منطقه‌اي كه به دليل سكونت مسلمانان از يك سو و نزديكي هم‌پيمانان آمريكا با رژيم اشغالگر قدس چالش برانگيزترين و حسّاس‌ترين منطقه‌ي جهان را به نام خود ثبت كرده است.

برخي جوامع و تحليل‌گران با ذكر قرايني همچون شعارهاي اسلامي معترضان و يورش جمعي آنان به رژيم‌هاي مستبد و دست نشانده، خاستگاه خيزش‌ها را اسلامي و رويكرد معترضان را دستيابي به حكومت‌هاي مستقل، مردمي و اسلامي معرفي كردند و برخي ديگر با ذكر شواهدي با ترديد و احتياط با آن مواجه شدند و حتّي گاه با نشان دادن قرايني اين خيزش‌ها را حركت‌هاي كنترل شده‌اي از سوي غرب و آمريكا دانستند.

هر چه بود و هر چه هست در وجود حكومت‌هاي مستبد دست‌نشانده‌ي امپرياليسم در اين مناطق مهم و وجود پتانسيل و انگيزه‌هاي مردمي براي سرنگون ساختن اين دولت‌ها نمي‌توان ترديد داشت. چنانكه نمي‌توان چشم را بر تمايل و تلاش غرب و رژيم صهيونيستي براي تداوم سلطه بر مناطق مهمّي چون شرق اسلامي و شمال آفريقا و كنترل شرايط به نفع غرب بست. تمايل شديدي كه مي‌تواند غرب و صهيونيست‌ها را وادار به سرمايه‌گذاري وسيع براي چنگ انداختن بر تمايلات و خاستگاه مستضعفان منطقه سازد. به هر روي بايد منتظر ماند تا پس از نشستن گرد و خاك‌ها و به دور از گمانه‌زني‌ها، حقيقت ماجرا مكشوف شود.

با اين‌همه، گزارش مصوّر زير و مردِ نشان شده‌ي پشت پرده خواندني و تأمّل برانگيز است.



براي اينكه درك درستي از حوادث كنوني در جهان عرب و انقلاب‌هاي پياپي در اين منطقه كه برخي آن را «بهار كشورهاي عربي» نام‌گذاري كرده‌اند، داشته باشيم؛ اكنون حقيقت انقلاب‌هاي عربي را براي شما فاش مي‌كنيم؛ امّا براي اين كار بايد علّت واقعي و انگيزه‌ها و عاملان و كارگردانان پشت صحنه را بشناسيم.

سخن گفتن از «برنارد هنري لوی» در اينجا شايد باعث تعجّب شود، حال اين سؤال مطرح است كه ما از كجا به كجا رسيده‌ايم، در حال حاضر در كشورهاي عربي انقلاب‌هايي صورت گرفته كه به گمان مردم، آنها در پي آزادي‌اند، آزادي نه براي توحيد، نه براي برافراشتن شعار «لا اله الّا الله محمّد رسول الله» متولّي و پدرخواندة اين انقلاب‌ها آن مرد صهيونيست است. با دنبال كردن اخبار مربوط به او و همچنين سخنان و نوشته‌هاي اين شخص، به اين نتيجه مي‌رسيم كه او يك انديشمند و روزنامه‌نگار معمولي نيست كه راحت پشت ميزش در دفتر كار راحتش و با امكانات زياد بنشيند. او مرد ميدان است. كوه‌هاي افغانستان، دشت‌هاي سودان مرتع‌هاي دارفور، كوه‌هاي كردستان عراق، شهرك‌هاي صهيونيست‌نشين در تلاويو و اخيراً هم شهرهاي شرقي كشور ليبي كه پرچم سبز كه نماد حكومت قذافي است در آن پايين كشيده شد، مي‌شناسند. اين اقدام‌ اهالي شرق ليبي در حقيقت عكس‌العملي به توافقات كمپ ديويد در سال 1977 م. است و پس از آن پرچم پادشاهي منقرض شدة سنوسي دوباره توسط مخالفان قذافي برافراشته شد.

 


برنارد هنری لوی با احمد شاه مسعود در افغانستان ـ سال 1998 م.

برنارد هنری لوی با عبدالرّشيد دوستم در افغانستان ـ سال 1998 م.


برنارد هنری لوی در بوسني و هرزگوئين

برنارد هنری لوی در سودان

او به هر جا كه قدم گذارد، آتش جنگ‌هاي داخلي و تجزيه‌طلبي و قوم‌گرايي و كشتارهاي وحشتناك و ويراني و نابودي برافروخته مي‌شود. همة اين تلاش‌هاي او به خاطر نامزد شدن براي انتخابات رياست جمهوري در «فلسطين اشغالي» (اسرائيل) است؛ امّا پس از آنكه مأموريّت خود را كه زمينه‌سازي شرايط لازم براي به وجود آمدن اسرائيل جديد و عرب‌هاي جديد و خاورميانة جديد به يمن وجود آمريكا و انگلستان و فرانسه است، به انجام رساند.





بله، اين درست است كه همة ما با معمر قذافي و حسني مبارك و علي عبدالله صالح و ديگر ديكتاتورها كه در خدمت منافع آمريكا بوده و انقلاب‌هاي مردمي خود ضدّ اسرائيل را خاموش كرده، مخالفيم و دخالت خارجي در عراق و ديگر كشورها را رد مي‌كنيم؛ امّا حقيقت اين است كه آمريكا در حال حاضر به اين نتيجه رسيده كه راهبران اين كشورها براي دوران جديد و خاورميانة جديد كه كاندوليزا رايس، سياستمدار سياهپوست آمريكايي در مورد آن سخن گفت، مناسب نيستند و كارايي ندارند.

در مصر از فيس بوك براي راه انداختن انقلاب ضدّ حسني مبارك استفاده شد؛ زيرا جوانان مصري با فناوري اطّلاعات روز آشنا بودند و اين فناوري تأثير زيادي بر آنان دارد، آنها از «وائل غتيم» براي انجام اين مأموريّت استفاده كردند. او در ميدان تحرير مي‌ايستاد و مي‌گفت اين انقلاب حاصل تكفّرات من است (از جيب خودم آن را در آورده‌ام)

مزدور موساد همراه با انقلابيون در ميدان تحرير قاهره

برنارد لوی ميليونر يهودي خود را براي انتخابات رياست جمهوري اسرائيل و وائل غتيم مصري را براي دريافت يك جايزة بين المللي نامزد مي‌كند.

سرباز مصري، او احوالپرسي مي‌كند؛ امّا نمي‌داند او اسرائيلي است.

مزدور سابق موساد و نامزد كنوني انتخابات رياست جمهوري در اسرائيل. او همراه با انقلابيون 25 ژانويه مصر در ميدان تحرير قاهره حاضر شده و مي‌گويد: با هزينة شخصي خودم، در كار توزيع غذا ميان معترضان مصري شركت كرده و با تظاهركنندگان در حمله به مقرّ «سازمان امنيّت مصر» مشاركت داشتم. او در مورد سازمان امنيبت مصر سخن مي‌گويد. سازمان‌هايي كه اخيراً جاسوس اسرائيلي در مصر را دستگير كرد.

ما ملاحظه كرده‌ايم كه اين شخص چگونه با برخي از رهبران «اخوان المسلمين» در مصر و جوانان انقلابي ديدار كرد.

همانند حضور در ميدان تحرير قاهره، به بنغازي (ليبي) نيز رفت و اين شهر نيز براي او دور نبود.

كار به جايي رسيد كه خود را به ناآگاهي زدن شبكه‌هاي عربي كه از انقلاب‌هاي مردمي در جهان عرب حمايت مي‌كنند در بنغازي واقع در شرق ليبي سخنراني كرد؛ امّا ما تصويري يا خبري از وي در شبكه‌هاي خبري ماهواره‌اي به ويژه شبكة الجزيره نديديم، شبكه‌هايي كه 24 ساعته حوادث و رويدادهاي انقلاب مصر را پوشش خبري مي‌دادند، هدف از اين عدم پوشش خبري و به آساني از كنار اين موضوع گذشتن چيست؟

او با عبدالجليل (رئيس شوراي ملّي انتقالي ليبي) كه درگذشته وزير دادگستري ليبي بوده، ديدار كرد.

او در اين اتاق از نقشه‌ها و برنامه‌هاي انقلابيون در ليبي آگاه مي‌شود. در اين اتاق فرماندة ارتش در شوراي ملّي انتقالي ليبي كه از رژيم قذّافي جدا شده به او توضيحاتي مي‌دهد. سؤال اينجاست كه چگونه به اين شخص اجازه داده شده كه از روند عمليات نظامي انقلابيون ليبي ضدّ قذافي آگاهي يابد؟ او چه نفوذي در اين دستگاه‌ها دارد و اگر اين رژيم‌ها در آينده سقوط كنند، او در اين كشورها چه نقشي ايفا خواهد كرد؟

او به خطوط مقدّم جنگ در قلب صحراي ليبي مي‌رود، اين همه رنج و سختي‌هايي كه او به جان مي‌خرد، براي چيست؟







سؤالي كه ذهن همه را به خود مشغول كرده اين است كه چرا شبكه‌هاي ماهواره‌اي كه مدّعي حمايت از انقلاب‌هاي حقيقي و مردمي در كشورهاي عربي هستند، حقيقت اين مرد و ميزان نفوذ او در ميان مصري‌ها و ليبيايي‌ها را روشن نمي‌سازند و در اين مورد سخني به ميان نمي‌آورند.

وب سایت موعود


کوفی عنان کیست؟


کوفی عنان کیست؟ این مقام ارشد بین‌المللی واقعا نماینده چه کسانی است؟ چه کسانی وی را به بالاترین مناصب رساندند؟ گرایشات سیاسی وی چه بودند و تعهدات کنونی وی چه چیزهای هستند؟ برای رازگشایی از این سؤالات با گزارش ویژه مشرق همراه شوید...
به گزارش مشرق، گرچه کوفی عنان از نظر مدیریتی دوران موفقی را در سازمان ملل پشت سر گذارد اما به علت گرایشات سیاسی در فعالیت‌های خود به شدت تحت انتقاد قرار داشت. وی به عنوان دبیر کل سازمان ملل سعی نمود تا این نهاد راهمراستا با جهان تک قطبی و جهانی‌سازی هژمونی آمریکا درآورد. وی بنیان‌های ایدئولوژیکی سازمان ملل را زیر سؤال برده و توانایی آن برای جلوگیری از مناقشات را تضعیف نمود. با این وجود، وی هم‌اکنون مسؤول حل و فصل بحران سوریه شده است.

 


کوفی عنان، دبیر کل سابق در کنار بوش رئیس‌جمهور سابق

کوفی عنان دبیر کل سابق سازمان ملل و برنده جایزه صلح نوبل توسط بان کی مون و نبیل العربی به عنوان فرستاده ویژه مشترک برای مذاکره در مورد یک راه‌حل صلح‌آمیز برای بحران سوریه معرفی گشته است. با توجه به سوابق و همچنین تصویر درخشانی که از وی ترسیم شده است همه از این انتصاب استقبال نمودند.

این مقام ارشد بین‌المللی واقعا نماینده چه کسانی است؟ چه کسانی وی را به بالاترین مناصب رساندند؟ گرایشات سیاسی وی چه بودند و تعهدات کنونی وی چه چیزهای هستند؟ این سؤالات با سکوتی احتیاط‌آمیز رویارو می‌شوند گویی که عملکرد سابق وی فی‌الذاته تضمین کننده بی‌طرفی وی است!

 

انتخاب و پرورش کوفی عنان توسط بنیاد فورد و سازمان سیا

کوفی عنان و خواهر دوقلوی وی افوا عطا در 8 آوریل 1938 در یک خانواده آریستوکرات در مستعمره انگلیسی ساحل طلایی (Gold Coast) به دنیا آمدند. هنری رجینالدو، پدر وی رئیس قبیله فانته (Fante) و همچنین فرمانده استان آسانته (Asante) بود.[1] اگرچه وی با حکومت بریتانیا مخالفت می‌کرد اما یکی از خادمین وفادار تاج و تخت انگلستان بود. وی در کنار دیگر افراد برجسته در اولین جنبش استعمار زدایی شرکت نمود اما با دیدی تردیدآمیز و نگران به شور و شوق انقلابی قوام نکرومه می‌نگریست.

 


تصویری از دوران جوانی کوفی عنان

در هر حال، تلاش‌های نکرومه باعث شد که کشور در سال 1957 با نام غنا از انگلستان استقلال یابد. در آن زمان کوفی عنان 19 ساله بود. وی اگرچه نقشی در انقلاب نداشت اما به عنوان معاون "مجمع ملی دانشجویان" منصوب شد. در آن زمان بود که وی توسط یکی از شکارچیان ارشد بنیاد فورد شناسایی شده و برای برنامه‌ای با عنوان "رهبران جوان" معرفی گشت. بدین ترتیب از وی دعوت شد تا یک ترم را در دانشگاه هاروارد بگذارند. بنیاد فورد پس از مشاهده علاقه وی به آمریکا تصمیم گرفت که حمایت مالی از تمام دوران تحصیلی وی را بر عهده بگیرد. بدین ترتیب وی ابتدا در کالج مک‌آلستر (Macalester College) در مینه‌سوتا به تحصیل اقتصاد پرداخت و سپس تحصیلات عالی خود را در رشته روابط بین‌الملل در "مؤسسه تحصیلات عالی مطالعات بین‌المللی ژنو" به پایان رساند. پس از جنگ جهانی دوم، بنیاد فورد که توسط صنعتکار مشهور هنری فورد تأسیس شده بود تبدیل به یکی از ابزارهای غیررسمی سیاست خارجی آمریکا شده و رونمایی موجه برای فعالیت‌های سازمان سیا پدید آورد.[2]

 


تصویری از ساختمانن مجلل بنیاد فورد، مؤسسه‌ای که کوفی عنان جوان توسط آن کشف گردید

دوران تحصیلات کوفی عنان در خارج (1961-1959) مصادف با سخت‌ترین سال‌های جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان آمریکایی بود (یعنی آغاز مبارزات بیرمنگهام مارتین لوتر کینگ). در نظر وی این حرکت نیز به مانند جنبش استعمارزدایی غنا بود اما بار دیگر از شرکت در آن اجتناب ورزید.[3]

مرشدین آمریکایی وی که تحت تأثیر دستاوردهای آکادمیک و رفتارهای احتیاط‌آمیز سیاسی عنان قرار گرفته بودند درب‌های سازمان بهداشت جهانی را به روی وی گشودند و بدین ترتیب اولین شغل رسمی وی آغاز گشت. وی پس از سه سال فعالیت در این سازمان به عنوان کمیسر اقتصادی آفریقا در آدیس‌آبابا منصوب شد. با این وجود، وی به علت عدم برخورداری از شایستگی‌های کافی برای فعالیت در سازمان ملل به آمریکا بازگشت تا مطالعات خود را در رشته مدیریت در "مؤسسه تکنولوژی ماساچوست" (MIT) ادامه دهد (1972-1971). وی سپس تلاش نمود تا به عنوان مدیر توسعه توریسم به کشور بازگردد اما به علت مشکلاتی که با حکومت نظامی غنا داشت در سال 1976 به سازمان ملل بازگشت.

 


یک زندگی کاری موفقیت‌آمیز علی‌رغم شکست‌هایی فاجعه‌بار

وی در سازمان ملل عهده‌دار مناصب مختلفی شد که از آن جمله می‌توان به فعالیت در UNEF II (نیروی اضطراری حافظ صلح برای نظارت بر فرآیند آتش‌بس بین مصر و اسرائیل پس از جنگ اکتبر 1973) اشاره نمود. وی سپس مدیر پرسنل در دفتر کمیسریای عالی پناهندگان سازمان ملل شد.

وی در این زمان بود که با نانی لاگرگرن مستر (Nane Lagergren Master) همسر دوم خود آشنا شده و ازدواج نمود. نانی، یک وکیل سوئدی، و از اقوام رائول والنبرگ (Raoul Wallenberg)، فرستاده ویژه سوئد به بوداپست در دوران جنگ جهانی دوم بود. والنبرگ دارای روابط ویژه‌ای با یهودیان بوده و همچنین از اعضای OSS (سازمان سلف سیا) بود. ازدواج موفق کوفی عنان درب‌هایی را به روی وی باز نمودند که وی به تنهایی قادر به عبور از آنها نبود بالاخص درب سازمان‌های یهودی.

 


ازدواج با نانی، وکیل سوئدی، راه صعود در نردبان روابط بین‌الملل را برای عنان هموار نمود

خاویر پرز دکوئیار، دبیر کل وقت سازمان ملل وی را به عنوان دستیار دبیر کل و مسؤول مدیریت و منابع انسانی و ایمنی و امنیت کارکنان (90-1987) منصوب نمود. با الحاق کویت به عراق، 900 کارمند سازمان ملل در این کشور باقی ماندند. کوفی عنان توانست طی مذاکره با رژیم صدام حسین این افراد را رهایی بخشد و بدین ترتیب وجهه بسیار خوبی در سازمان یافت. وی سپس به عنوان مسؤول بودجه (92-1990) و عملیات‌های صلح‌بانی در زمان پطروس پطروس غالی (96-1993) فعالیت کرده و مدت کوتاهی نیز فرستاده ویژه سازمان به یوگوسلاوی بود.

به گفته ژنرال رومئو دلایر (Romeo Dallaire)، فرمانده کانادایی نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در روآندا، کوفی عنان به درخواست‌های مکرر وی پاسخ نداده و مسؤول اصلی انفعال سازمان ملل در قبال نسل‌کشی 800/000 نفر از ساکنین این کشور است.[4]

سناریوی مشابهی نیز در بوسنی و زمانی که 400 تن از حافظین صلح توسط صرب‌ها گروگان گرفته شدند رخ داد. کوفی عنان درخواست‌های مکرر ژنرال برنارد خاویر (Bernard Janvier) را نادیده گرفته و اجازه داد تا کشتاری قابل پیشگیری به وقوع بپیوندد.

 



                                         ژنرال برنارد خاویر

                                        ژنرال رومئو دلایر
ژنرال‌هایی که شاهد قصور کوفی عنان در نجات جان افراد بی‌گناه بودند

در اواخر سال 1996، آمریکا انتخاب مجدد پطروس پطروس غالی را وتو نموده و توانست کاندیدای مورد نظر خود یعنی یک مقام ارشد از داخل خود سازمان را به سمت دبیر کلی برگزیند. این فرد کسی نبود جز کوفی عنان. شکست‌های وی در روآندا و بوسنی به جای تخریب عنان، تبدیل به نقاط قوت شدند زیرا وی به صورت داوطلبانه به آنها اعتراف نمود و قول داد که با اصلاح سیستم سازمان ملل از وقوع مجدد آنها جلوگیری نماید. بدین ترتیب وی در ژانویه 1997 به عنوان دبیر کل سازمان ملل برگزیده شد.

 


دبیر کل سازمان ملل متحد

کوفی عنان بلافاصله پس از انتصاب به عنوان دبیر کل سازمان ملل یک سمینار دو روزه را برای 15 نفر از نمایندگان کشورها در سازمان ملل پشت درهای بسته برگذار نمود. میزبانی این نشست محرمانه را بنیاد برادران راکفلر (Rockefeller Brothers Fund) در "مرکز کنفرانس پوکانتیکو" (Pocantico Conference Center) بر عهده داشت. وی در این نشست، خارج از چارچوب رسمی سازمان ملل، اصلاحات مورد نظر خود را با نمایندگان کشورهایی که می‌دانست می‌تواند بر حمایت آنها حساب کند، مطرح نمود.


ساختمان مرکز کنفرانس پوکانتیکو

 


"پیمان جهانی" مداخله‌گری در امور کشورها در پوشش سازمان ملل

مهمترین نوآوری کوفی عنان برنامه‌ای با عنوان "پیمان جهانی" (Global Compact) بود که عبارت بود از بسیج جامعه مدنی برای جهانی بهتر. بر اساس این برنامه، صاحبان سرمایه، اتحادیه‌ها و سازمان‌های غیردولتی گرد هم می‌آمدند تا در مورد حقوق بشر، استانداردهای کارگری و محیط زیست به بحث بپردازند.[5]

این برنامه در عمل تلاشی بود برای تضعیف قدرت دولت‌های ملی و افزایش توان شرکت‌های چند ملیتی و سازمان‌هایی که تنها دارای ظاهری "غیر دولتی" بوده اما تحت حمایت مالی مخفیانه قدرت‌های بزرگ قرار دارند. کوفی عنان با تقویت لابی‌گر‌ها به عنوان شرکای سازمان ملل، روح منشور سانفرانسیسکو را دفن کرد. هدف این سازمان جلوگیری از جنگ نه از طریق رسمیت یافتن حقوق برابر ملت‌های کوچک و بزرگ بلکه از طریق حمایت از همگرایی بین منافع خصوصی است. "پیمان جهانی" انحرافی است از منطق پذیرفته شده جهانی مبنی بر عام‌المنفعه بودن قوانین بین‌المللی، به سوی منطق انگلوساکسون که در آن منفعت عامه خیالی بیش نیست و مدیریت خوب نیز عبارت است از تجمیع بین بیشترین تعداد منافع ویژه.


شبکه‌های محلی برنامه "پیمان جهانی"


 

شبکه‌های در حال ظهور

     شبکه‌های محلی ایجاد شده

دو دوره کوفی عنان (2006-1997) بازتاب واقعیت یافتن یک عصر تاریخی است که در آن جهانی تک قطبی و مطیع جهانی‌سازی هژمونی آمریکا به بهای از دست رفتن اقتدار دولت ملت‌ها و افرادی که نمایندگی آنها را بر عهده دارند، شکل می‌گیرند. این برنامه نیز به مانند برنامه‌های خیریه آمریکایی قصد دارد حس خوبی از خود ساطع نماید در حالیکه صاحبان آن در حال تحمیل بی‌عدالتی ساختاری هستند.

استراتژی برنامه "پیمان جهانی" به مانند "بنیاد وقف ملی دموکراسی" است که برخلاف عنوانی که دارد سعی می‌کند با دستکاری در فرآیند دموکراسی مقاصد سازمان سیا را به پیش برد.[6] ذینفعان جهانی‌سازی در پیمان جهانی مشارکت می‌جویند تا موقعیت دولت-ملت‌ها را تضعیف نمایند. امروزه دیگر صلح هدف اولیه سازمان ملل نیست زیرا جهان تک قطبی پلیس خود را دارد یعنی آمریکا. بدین ترتیب سازمان نیز می‌تواند تمام انواع اعتراضات را در خود جذب نماید تا بی‌نظمی جهانی را به اثبات رسانده و توسعه تجاوزطلبانه و جهانی هژمونی آمریکا را توجیه نماید.

 

دکترین عنان

کوفی عنان طی سخنان خود در 20 سپتامبر 1999 در مجمع عمومی با اشاره به تجربیات خود در روآندا و بوسنی اعلام داشت که کشورها در انجام وظیفه خود برای دفاع از مردم موفق نبوده‌اند. وی متعاقبا چنین نتیجه‌گیری کرد که حامیت دولت‌ها، اصل اساسی منشور سازمان ملل، مانعی در برابر حفاظت از حقوق بشر است. دکترین عنان توجیهی برای مداخله‌گری دولت‌ها بزرگ است که به وضوح در عملیات‌های سال 2011 در لیبی متبلور شد[7] و راه را برای مداخله در امور سوریه نیز باز نموده است.

 


عنان در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل (1999) پرده از دکترین خود برداشت

 

برنامه نفت در برابر غذا

در دوران کوفی عنان و بین سال‌های 1996 تا 2003 برنامه نفت در برابر غذا به پیشنهاد وی در مورد عراق اجراء شد. هدف از این برنامه تضمین این امر بود که عایدات نفت تنها صرف نیازهای مردم عراق می‌شوند نه ماجراجویی‌های نظامی صدام. با این وجود تحت تحریم‌های بین‌المللی و نظارت مستقیم کوفی عنان این برنامه تبدیل به ابزاری برای آمریکا و انگلستان شد و آنها تا زمان حمله به عراق از این کشور اخاذی نمودند.[8] مردم عراق سالیان متمادی دچار سوءتغذیه بوده و از نبود دارو رنج می‌بردند. چندین نفر از مقامات مرتبط با این برنامه آن را یک "جنایت جنگی" توصیف نموده و حتی از سمت‌های خود استعفاء دادند. در میان این افراد، هانس فون اسپانک (Hans von Sponeck) دستیار دبیرکل و دنیس هالیدی (Denis Halliday) این برنامه را عامل نسل‌کشی 1/5 میلیون عراقی شامل حداقل 500/000 کودک معرفی نمودند.[9]

 

 


هانس فون اسپانک و دنیس هالیدی، دو تن از مقامات ارشد سازمان ملل که در اعتراض به انحراف برنامه نفت در برابر غذا استعفا کردند

 


بازگشت به خانه اول

پس از گذشت ده سال به عنوان دبیر کل سازمان ملل، کوفی عنان فعالیت‌های خود را در بنیادهای کم و بیش خصوصی ادامه می‌دهد.

در دسامبر 2007، انتخابات کنیا به صحنه مناقشات داخلی تبدیل شد. موای کیباکی (Mwai Kibaki) در انتخابات ریاست جمهوری رایلا اودینگا (Raila Odinga) نامزد تحت حمایت واشنگتن را شکست داد. گفته می‌شود که اودینگا دارای نسب فامیلی با اوباما، سناتور وقت، است. سناتور مک‌کین نتایج انتخاباتی را به چالش کشیده و دعوت به انقلاب پیامکی نمود. طی چند روز 1/000 نفر کشته و 300/000 آواره شدند. مادلین آلبرایت پیشنهاد داد که "مرکز صلح و حقوق بشر اسلو" میانجیگری نماید. مؤسسه دو نماینده اعزام داشت: مایونی بوندیک، نخست‌وزی سابق نروژو کوفی عنان یعنی دو عضو هیأت مدیره مرکز اسلو.

 


کیباکی، رئیس‌جمهور منتخب کنیا، که با میانجیگری عنان تسلیم خواسته‌های آمریکا شد

در پی این "میانجیگری" رئیس‌جمهور منتخب تسلیم خواسته‌های آمریکا شد. وی با اجرای اصلاحاتی در قانون اساسی از بخشی از قدرت خود به نفع نخست‌وزیر چشم پوشید و اودینگا را نیز به عنوان نخست‌وزیر معرفی کرد.[10] کوفی عنان به عنوان یک آفریقایی پیر عاقل، این تغییر رژیم را که توسط آمریکا تحمیل شده بود مشروعیت بخشید.

کوفی عنان هم‌‌اکنون دو مسؤولیت کلیدی بر عهده دارد. اول، وی عهده‌دار ریاست "پانل پیشرفت آفریقا" است. این سازمان توسط تونی بلیر و پس از برگزاری نشست گروه هشت در گلنیگلز (Gleeneagles) با هدف تضمین پوشش رسانه‌ای وزارت توسعه بین‌المللی انگلستان تأسیس گشت. این سازمان فعالیت ناچیزی در راستای بهبود وضعیت آفریقا از خود نشان داده است. وی همچنین ریاست "اتحاد برای انقلاب سبز در آفریقا" را نیز بر عهده دارد. هدف این سازمان حل مشکلات غذایی قاره سیاه از طریق بیوتکنولوژی است. در حقیقت این سازمان یک نهاد لابی‌گری است که توسط بیل گیتس و بنیاد راکفلر تأسیس گشته تا محصولات اصلاح شده ژنتیکی تولید شده توسط مونسانتو (Monsanto)، دوپونت (DuPont)، داو (Dow)، سیسنگنتا (Syngenta) و دیگر شرکت‌ها را توزیع نماید. بسیاری از کارشناسان مستقل معتقدند که استفاده از محصولات اصلاح شده ژنتیکی که قابل تولید مجدد نیستند علاوه بر مسائل زیست‌محیطی باعث می‌شود کشاورزان همیشه وابسته به تأمین کننده خود بوده و نوع جدیدی از استثمار انسانی شکل گیرد.

کوفی عنان در سوریه

با این اوصاف، این مقام رده بالای بین‌المللی چرا به سوریه آمده است؟ انتصاب وی در وهله اول نشان می‌دهد که بان کی‌‌مون، دبیر کل کنونی سازمان ملل متحد که وجهه‌اش به علت تسلیم در برابر آمریکا و چندین رسوایی‌ها[11] تخریب شده، شایسته این کار نبود در حالیکه کوفی عنان علی‌رغم سوابقی که دارد هنوز دارای چهره مثبتی است.


پذیرش دوفاکتوی انتصاب عنان از جانب اعضای شورای امنیت و اتحادیه عرب، بدین دلیل است که انتظارات متضاد را برآورده می‌سازد. از نظر برخی، فرستاده ویژه مشترک برای ایجاد صلح اعزام نشده بلکه وی قرار است تنها زینت‌بخش صلحی باشد که قبلا قدرت‌های بزرگ در مورد آن به توافق رسیده‌اند. برخی دیگر انتظار دارند که وی تجربه کنیا را تکرار کرده و بدون خونریزی بیشتر رژیم این کشور را تغییر دهد.

 


دیدار اسد و عنان در سوریه – آیا وی اسد را نیز فریفت؟

طی چند هفته گذشته، فعالیت‌های کوفی عنان حول ارائه نقشه خودش متمرکز بوده است. این نقشه نسخه اصلاح شده پیشنهادی است که توسط سرگئی ایوانف، وزیر امور خارجه روسیه، ارائه شد. وی پیشنهاد مذکور را اصلاح نموده تا آن را برای آمریکا و متحدینش نیز دلپذیر سازد. علاوه بر این، عنان با اعلام این مطلب که بشار اسد را قانع ساخته تا فاروق الاسد، معاون خود را مأمور مذاکره با مخالفین نماید، برنامه‌ای دیگر را نیز پیاده نمود. این امر به منزله امتیازی از جانب سوریه به شورای همکاری خلیج فارس است.

در حقیقت، اسد به مدت یک سال ریاست این مذاکرات را بر عهده داشت اما عربستان و قطر خواسته کاملا متفاوتی داشتند: اسد چون یک علوی است کنار رود و قدرت به معاون سنی رئیس‌جمهوری تفویض گردد. بنابراین به نظر می‌رسد که این فرستاده ویژه مشترک در حال مهندسی مسیری برای ادامه کار دولت‌هایی است که به سوریه حمله کرده و افسانه یک انقلاب دموکراتیک آغشته به خون را طرح ریخته‌اند.

 

، که در دمشق از دیدار با اسد راضی بود اما پس از بازگشت به ژنو اظهار ناامیدی نمود، هیچ گونه سؤالی را در مورد نیات واقعی وی برنیانگیخته است.

 


منابع و مآخذ:

[1] "Kofi Annan – The Man To Save The World?", Saga Magazine, November 2002. http://www.williamshawcross.com/index.php?page=annan

[2] "Ford Foundation, a philanthropic facade for the CIA,” Voltaire Network, 5 April 2004, and "Pourquoi la Fondation Ford subventionne la contestation," by Paul Labarique, Réseau Voltaire, 19 April 2004. http://www.voltairenet.org/a30039

[3] Who is Kofi Annan? The United Nations "Peacekeeper" Handpicked by the CIA, Thierry Meyssan, March 31, 2012. http://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=30057

[4] Shake Hands with the Devil : The Failure of Humanity in Rwanda, by Roméo Dallaire, Arrow Books Ltd, 2004

[5] http://www.unglobalcompact.org/aboutthegc/thetenprinciples/index.html

http://www.voltairenet.org/a166549 [6]

[7] "


آشنایی با جنگ سرد



جنگ سرد اصطلاحا به جنگی اطلاق می‌شود که از تنش‌ها، کشمکش‌ها و رقابت‌ها در روابط آمریکا، شوروی سابق و هم‌پیمانان آنها در طول دهه‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ بوجود آمد.

در سال ۱۹۴۵ و پس از پایان جنگ جهانی دوم تنش بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد و تا سال ۱۹۴۷ افزایش یافت.

در طول این زمان رقابت بین این دو ابرقدرت در عرصه‌هایی از قبیل نظامی، ایدئولوژی، روانشناسی، جاسوسی، ورزش، تجهیزات نظامی، صنعت و توسعه تکنولوژی ادامه داشت.

این رقابت‌ها، مسابقات فضایی، پرداخت هزینه‌های گزاف دفاعی، مسابقات سلاح‌های هسته‌ای و تعدادی جنگ‌های غیرمستقیم با خود به همراه داشت.

در طول این جنگ، درگیری نظامی مستقیمی بین نیروهای آمریکایی و شوروی رخ نداد، اما گسترش قدرت نظامی، کشمکش‌های سیاسی و درگیری‌های مهم بین کشورهای پیرو و هم‌پیمانان این ابر قدرت‌ها از دست‌آوردهای جنگ سرد به حساب می‌آید.

 

آمریکا  و شوروی که در طول جنگ جهانی دوم در مقابل آلمان نازی متحد بودند، حتی قبل از پایان جنگ بر سر چگونگی دوباره‌سازی جهان پس از جنگ با هم اختلاف داشتند.

پس از جنگ جهانی دوم در حالی که آمریکا در تلاش بود تا کمونیسم را در جهان محدود کند، گستره جنگ سرد به تمام جهان به ویژه اروپای غربی، خاورمیانه و جنوب شرقی آسیا کشیده شد.

در این دوره، جهان با بحران‌هایی از قبیل دیوار برلین (1949- 1948) جنگ کره (1953- 1950) جنگ ویتنام (1965-1973)، بحران موشکی کوبا (1962) و جنگ شوروی در افغانستان روبه‌رو شد که هر لحظه امکان یک جنگ جهانی دیگر را ایجاد می‌کرد.

یکی از دلایل مهم دوری هر دو طرف از ایجاد یک جنگ مستقیم، دسترسی آنها به سلاح‌های هسته‌ای و ترس از استفاده طرف مقابل از این سلاح‌ها بود.

در نهایت در انتهای دهه ۱۹۸۰ و با دیدارهای مقامات عالی رتبه که به وسیله آخرین رهبر شوروی؛ میخائیل گورباچف ترتیب داده شد و برنامه‌های اصلاحی وی، جنگ سرد پایان یافت.

جنگ سرد دوم

در فاصله زمانی بین تجاوز شوروی سابق به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹ و به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف در شوروی در مارس ۱۹۸۵ روابط بین ابرقدرت‌ها پس از آشتی دهه ۱۹۷۰ به سردی گرائید. به دلیل افزایش تنش بین بلوک شرق و غرب گاهی به این دوره جنگ سرد دوم می‌گویند.

حمله سال ۱۹۷۹ شوروی سابق به افغانستان باعث واکنش بسیاری از کشورها و تحریم گسترده بازی‌های المپیک ۱۹۸۰ مسکو برای حمایت از رژیم کمونیستی نوپای این کشور توسط بسیاری ازکشورهای غربی شد.

تجاوز شوروی منجر به درگیری طولانی مجاهدین افغانستان با ارتش شوروی شد که تا پایان دهه ۱۹۸۰ ادامه داشت.

در سال ۱۹۷۹ متحدین ناتو که از استقرار موشک‌های هسته‌ای میان برد اس‌اس-20 نگران بودند توافق کردند که به مذاکرات محدود سازی سلاح‌های راهبردی ادامه دهند تا تعداد موشک‌های هسته‌ای مورد استفاده را محدود کنند؛ درعین حال آنها تهدید کردند که اگر مذاکرات شکست بخورد، ۵۰۰ دستگاه موشک کروز در آلمان غربی و هلند مستقر می‌کنند.

 

این مذاکرات به شکست محکوم شد. استقرار برنامه ریزی شده با مخالفت شدید و گسترده افکار عمومی اروپا مواجه شد و در چند کشور اروپایی تظاهرات بی‌سابقه‌ای رخ داد.

نو محافظه‌کاران علیه سیاست‌های زمان نیکسون و جیمی کارتر در قبال شوروی سابق موضع گرفتند. بسیاری از آنها که با سناتور جنگ طلب دمکرات به نام هنری اسکوپ جکسون همراه شده بودند، به رئیس جمهور (کارتر) فشار آوردند که از موضع مقابله با شوروی برخورد کند.

آنها در نهایت خود را با رونالد ریگان و جناح محافظه‌کار جمهوری‌خواهان که به جلوگیری از گسترش شوروی متعهد شده بودند، هماهنگ کردند.

انتخاب مارگارت تاچر به عنوان نخست وزیر بریتانیا در سال ۱۹۷۹ و به دنبال آن انتخاب رونالد ریگان به عنوان رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۸۰، باعث به قدرت رسیدن دو جنگجوی سرد سرسخت در رأس رهبری دنیای غرب شد.

پایان جنگ سرد

این دوره با به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف به عنوان رهبر شوروی سابق در سال ۱۹۸۵ آغاز شد و تا فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ ادامه داشت.

رویدادهای این دوره، حادثه چرنوبیل (۱۹۸۶)، پاییز ملت‌ها شامل سقوط دیوار برلین (۱۹۸۹) بود، عملیات کودتای ۱۹۹۱ شوروی سابق و سقوط شوروی (۱۹۹۱)، پیاده سازی سیاست‌های گلاسنوست و پرسترویکا، نارضایتی عمومی از جنگ شوروی در افغانستان و آثار اقتصادی سیاسی حادثه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ است.

با به قدرت رسیدن گورباچف تنش‌های شرق و غرب به سرعت کاهش یافت. پس از مرگ متوالی سه رهبر پیر شوروی از سال ۱۹۸۲، پولیتبورو (مهم‌ترین کمیته تصمیم گیری حزب کمونیست) گوباچف را به عنوان رئیس حزب کمونیست انتخاب کرد.

ریگان در دوره دوم ریاست جمهوری خود در سال ۱۹۸۵ در ژنو و در سال ۱۹۸۶ در ریکیاویک با گورباچف ملاقات و نومحافظه کاران را شگفت زده کرد؛ موضوع ملاقات دوم بحث درباره کاهش زرادخانه‌های موشکی میانی در اروپا بود.

هزینه‌های مسابقه تسلیحاتی جنگ سرد از یکسو و افزایش تقاضا برای مجموعه بزرگی از کمک‌های خارجی و نظامی از طرف متحدین سوسیالیست‌ها از سوی دیگر، تلاش‌های گورباچف برای تقویت تولید کالاهای مصرف کنندگان و اصلاح اقتصادی را در وضعیت بسیار حساس و پرمخاطره‌ای قرار داد.

 

در سال 1989 دولت‌های کمونیست اروپای شرقی یک به یک سرنگون شدند. در لهستان، مجارستان و بلغارستان اصلاحات دولت باعث پایان صلح آمیز حاکمیت کمونیست‌ها و استقرار دمکراسی شد.

تظاهرات گسترده در آلمان شرقی و چکسلواکی باعث سرنگونی کمونیست‌ها در این دو کشور گردید و دیوار برلین  باز شد. در رومانی یک قیام عمومی باعث سرنگونی رژیم نیکولای چائوشسکو در اواسط دسامبر و اعدام او در ۲۵ دسامبر 1989 شد.

شوروی سابق کمک زیر ساختی کمی برای ماهواره‌های خود در اروپای شرقی در نظر گرفت، اما آنها کمک‌های نظامی گسترده‌ای به صورت نقدی، مواد و کنترلی به آنها می‌رساندند. تکیه شوروی بر اقتصاد ناکارآمد نظامی باعث مشکلات بعدی در سازگاری مجدد پس از سقوط کمونیسم شد.

سقوط اتحاد جماهیرشوروی باعث کاهش ناگهانی و فوق‌العاده تعداد جنگ‌ها، جنگ‌های بین کشورها، جنگ‌های نژادی، جنگ‌های انقلابی و شمار پناهندگان و آوارگان و افزایش کشورهای دمکراتیک شد.

به نقل از همشهری آنلاین

موضوعات مطالب :

مسائل تئوریک علم سیاست و روابط بین الملل

مفاهیم علم سیاست و روابط بین الملل

 

سیاست بین الملل

سازمان های بین المللی

امنیت در روابط بین الملل

تاریخ روابط بین الملل

 


آخرین مطالب ...
» پنج راه حل سوزان مالونی به اوباما برای تعامل با ایران
» سوریه نقطه عطف سیاست خارجی اتحادیه اروپا
» اوباما و محدودیت‌های فروش سلاح
» قدرت مانور کره شمالی
» بحران اقتصادی جهان و افزایش فروش تسلیحات
» روسیه بازیگر مسلط در بازار تسلیحات هند
» آسیاگرایی آمریکا و تحدید چین
» ائتلاف ها در جهان تک قطبی
» غرب و چرخش معنادار در روش مواجهه با بحران سوریه
» نقش یهودیان در انتخابات ریاست‌جمهوری در آمریکا: پول یا رای؟
» اصول مندرج در اجلاس سران جنبش عدم تعهد
» معامله در واشنگتن
» ناآرامی‌ها در صحرای سینا؛ ابعاد و پیامدها
» شکل‌گیری مثلث منطقه‌ای ترکیه ـ عربستان ـ مصر
» بیم و امیدهای دموکراسی لیبی
» جنگ فرقه‌ای ـ درد زایمان خاورمیانه جدید
» راهبرد و دیدگاه جنبش عدم تعهد و ایران نسبت به یکدیگر
» امریکای لاتین؛ بازگشت سناریوهای کهنه با چهره جدید
» اندیشکده بروکینگز: بازگشت عربی القاعده و بهره‌وری از ایجاد هرج و مرج
» تقویت نیروهای اطلاعاتی آمریکا در افغانستان

Home | FeedBack

Copyright © 2008 LoxBlog.Com . All Rights Reserved. Translation Www.NazTarin.Com